• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 27 April - 2024
::: 3304 ::: 0
0

: آخرین مطالب

موزه ملی هرات | مرتضی حصاری کتیبه‌های فارسی مسجد ‌جمعه (جامع) هرات | مرتضی رضوانفر مسجد جامع هرات میراثی ماندگار در تاریخ معماری جهان اسلام | علیرضا انیسی معماری در خراسان بزرگ عهد تیموری | ترانه یلدا از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین هرات و نقطه‌ ‌عطف رهبری | ظاهر عظیمی هرات و توسعه‌ سیاسی | سید نایل ابراهیمی حوضه آبریز هریرود؛ چالش‌ها و راهبردهای مشارکتی و بومی | عبدالبصیر عظیمی و سیدعلی حسینی موقعیت استراتژیک هرات | فریدریش انگلس (ترجمه‌: وهاب فروغ طبیبی) نقش هرات در همگرایی منطقه‌ای | ضیاءالحق طنین درخشش تاریخی هرات | سید مسعود رضوی فقیه دیدار سروان انگلیسی با یعقوب‌خان در هرات | علی مفتح ایستاده بر شکوه باستانی* | محمدجواد حق‌شناس سیاست‌گذاری «همگرایی منطقه‌ای» در حوزه تمدنی ایران فرهنگی هرات در عهد ایلخانی، آل کرت و تیموری | شیرین بیانی گزارش سفر محمود افشار به افغانستان تحولات افغانستان و قیام ۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۵۷ مردم هرات | محسن روحی‌صفت* هرات، شهر عشق، دانش و هنر | سید رسول موسوی* دلبسته این مردم مهربان هستم تقابل نظامی اسرائیل و ایران: پیامدها و راه حل‌ها | سید حسین موسویان آیین نوروز دوای درد افغانستان | حسین دهباشی ردپای نوروز در ادبیات داستانی | محمد مالمیر سبزی پلو با ماهی | مرتضی رحیم‌نواز بهداشت و تغذیه در تعطیلات مراسم نوروز باستانی | گلبن سهراب شهر نوروزانه | بهروز مرباغی تئاتر و بهار، تلاشی برای زدودن زشتی و پلشتی | مجید گیاه‌چی نوروز در رادیو ایران زمستان به پایان رسیده است… | محمود فاضلی اهمیت پاسداری از جشن نوروز در افغانستان | محمدصادق دهقان پارسه، تخت‌گاه نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز، جشن بیداری | جعفر حمیدی بازشناسی نمادهای انسانی نوروز | مرتضی رحیم‌نواز آن روزگاران | ساناز آریانفر سیمای جهانی نوروز ایرانی | مرتضی رحیم‌نواز آداب و رسوم نوروزیِ تاجیکان | دلشاد رحیمی* نظام اسطوره‌ای نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز در هرات؛ بقای زندگی | مینو سلیمی نوروز و دیپلماسی میراث فرهنگی | رضا دبیری نژاد تحویل سال و تغییر احوال | محمدجواد حق شناس نمادشناسی سفره هفت‌سین و نوروز | مرتضی رحیم‌نواز حال و هوای عید در تاجیکستان | عباس نظری کارت تبریک عید | مجید جلیسه نوروز، فرهنگِ هویت‌ساز | فریدون مجلسی شکوهِ هرات، در فراسوی گستره ایران فرهنگی نوروز، جشن رستاخیز آئین‌های پیشوار نوروزی | ندا مهیار نوروز و آیین‌های نمایشی نوروزی سیاست همسایگی در نوروزستان | سید رسول موسوی پوتین قادر نیست جنبش رهبر مخالفان را خاموش سازد | آندره ئی سولداتوف . ایرینا بروگان (ترجمه: رضا جلالی) جشن آتش‌افروزان | مرتضی رحیم‌نواز

1
بخش دوم:

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد | اسفندیار عبداللهی

  • کد خبر : 15626
  • 16 آذر 1402 - 2:55
سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد | اسفندیار عبداللهی
پیکر محمدعلی ندوشن ما را به سفری دور در همین نزدیکی‌ها برد، برد به دور دست‌های تاریخ بلاخیز ایران، به خراسان. سفرنامه‌طور یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا را بخوانید.
  • آخرین مراسم قبل از خاکسپاری

پیشاپیش تابوت و جمعیت، خنیاگری خوش‌صدا و جوان، ابیاتی را خواند. آهنگی کلاسیک بود و به نظرم دو قطعه غزل خوانده شد. یک غزل از حافظ و شعری هم از استاد اسلامی ندوشن. البته از آنجا که نگارنده در حوزه موسیقی جاهل و در ادبیات آماتور است و حافظه درست درمانی هم ندارد، فراموش کرده که شعر چه بود و آوازخوان چه خواند، اما آن مقدار که به خاطر دارم، بسیار دلنشین و نوستالژیک بود، آن آواز.

مردم کهن‌دیار نیشابور از صبح امروز به انتظار پیکر استاد اسلامی ندوشن هستند و هر لحظه به جمعیت دوستداران و علاقه‌مندان او اضافه می‌شود. در گوشه‌ای از محوطه عطار در نزدیکی باغ مشاهیر، انبوهی صندلی چیده شده است. آیین خاکسپاری پیکر استاد دقایقی دیگر با حضور جمعی از مسئولان، فرهنگ دوستان نیشابور، هنرمندان، اصحاب رسانه، زنان و مردان اهل اندیشه و آشنا به هنر و ادبیات و شیفتگان آغاز می‌شود.

میزبانان نیشابوری محل مراسم را به خوبی آماده کرده بودند. محل مراسم با شکوه و سن به اندازه کافی بزرگ و مسلط به محیط و محوطه بود. بنری بزرگ از تصویر استاد اسلامی ندوشن بر قابی از داربست فلزی بزرگی نصب شده بود که طول آن حدود ۷ متر و عرض آن حدود ۳ و نیم متر بود. چند روز قبل از اینکه پیکر استاد از کانادا راهی ایران شود، یک هنرمند طراح در تهران، نقش استاد را به شکلی زیبا و متفاوت کشیده بود و این طرح در این ابعاد چاپ شده بود و در محل مراسم در جایی مناسب نصب شده بود.

مجری برنامه سخن آغاز کرد. از ایران، از مشاهیر، مفاخر فرهنگ و ادب، از خراسان و مهاجمان و از خصم، از یزد، شیراز، خجند، بخارا، هرات و نیشاپور و از حافظ، فردوسی، خیام، عطار و استاد محمدعلی اسلامی ندوشن و از آنچه مربوط به تاریخ و جغرافیای ایران بود سخن گفت. از خراسان و به خصوص از ایران فرهنگی گفت. چون قصد ندارم به اسامی سخنرانان اشاره کنم و از آنجا که گویی اکنون حافظه ضعیفم یاری‌ام نمی‌کند، به کلیات مراسم و آنچه گذشت، می‌پردازم. البته تا دلتان بخواهد اتفاقات جالب و خوشایند در این مراسم افتاد و پرده‌هایی از آن را تا جایی که ذهن همراهی کند، ذکر می‌کنم.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • مشاهیر خفته در نیشاپور (نیشابور)

قبل از ورود به جزئیات سخن سخنرانان خوب است بدانیم در باغ مشاهیر که در محوطه باغ بزرگ عطار قرار دارد، یغمای نیشابوری، فریدون گرایلی (مورخ خراسانی)، پهلوان یعقوبعلی شورورزی، پرویز مشکاتیان و مشاهیر دیگری نیز به خاک سپرده شده‌اند و این نکته هم اضافه شود که چهره‌های مختلف علمی، اجرایی و میهمانانی از نقاط مختلف کشور، مهمان مردم خونگرم، فرهنگ دوست و مهربان نیشابور بودند و “مهدی دونده” فرماندار نیشابور به عنوان بالاترین مقام سیاسی و اجرایی نیشابور و میزبان رسمی این مراسم، کوتاه سخنانی ایراد کرد. همچنین شهردار نیشابور و اکثریت اعضای شورای شهر، به عنوان میزبان رسمی این مراسم حضور داشتند.

در آغاز مراسم و پس از سخنرانی کوتاه مجری برنامه که خود از مفاخر ادبی بود، از حجت‌الاسلام قاسم یعقوبی، امام جمعه نیشابور دعوت شد ایراد سخن کند.

او اظهار کرد: مردمان مومن و عالم‌پرور و عالم‌دوست نیشابور، زیر قدم‌های دانشمندان پروبال خضوع و حضورشان را می‌گشایند. من به مردم دانش‌دوست نیشابور که امروز در تشییع جناره این دانشمند فرهیخته‌ای که قریب یک قرن برای تاریخ و ادبیات ایران خون دل خورد و استخوان خرد کرد، حضور باشکوه و پرشوری داشتند، افتخار می‌کنم.

امام جمعه نیشابور به خانواده اسلامی ندوشن تسلیت گفت و گفت: «از جهتی تسلیت می‌گویم به خاطر درگذشت پدر و استادی بزرگ و از جهتی هم تبریک به دلیل این همه اعتبار و این آبرو برای بزرگ‌مردی که مایه عزت و افتخار ایران است. به نیشابوریان هم تبریک می‌گویم که استادی مثل ندوشن سفارش می‌کند مرا به ایران ببرید و در نیشابور دفن کنید چرا که به گفته استاد خلاصه ایران، نیشابور است».

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • قنات‌های معنوی ایران

«اصغر دادبه»، استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی تهران، سخنران بعدی مراسم خاکسپاری استاد اسلامی ندوشن بود. دادبه که خود یزدی و همشهری استاد قصه ما است، در بخشی از سخنان خود گفت: «یزد، خراسان و فارس مثلث تمدن ما را ساختند ما قرن‌ها زنده ماندیم برای قنات و با همان قنات تمدن ساختیم، فرهنگ ساختیم و قنات‌های معنوی که بزرگان علم و فلسفه و هنر هستند. در شهر اسلامی ندوشن قنات‌های معنوی بسیاری پدید آمد؛ لذا اسلامی ندوشن یکی از گل‌های سرسبد قنات معنوی است که در کودکی سعدی می‌خواند و به گفته خودش آغاز اوست، در نوجوانی فردوسی می‌خواند و همه عمر ادامه می‌دهد. سعدی از فارس و فردوسی از خراسان چنین پدیده‌ای را با چنین زیرساختی به وجود می‌آورد».

این مدرس دانشگاه تصریح کرد: «اسلامی ندوشن اگر خودش را فراموش کرده باشد ایران را فراموش نکرد. ذهنش آکنده از ایران بود برای همین می‌گوید که “ایران هرگز تنها نیست”.

  • استاد یادگار مادرش را از خود جدا نمی‌کرد

قبل از پرداختن به سخنان متفاوت محمدجواد حق‌شناس به عنوان وکیل خانواده اسلامی ندوشن، این را هم بگویم در سر تا سر مراسم حضور زنان و نوجوانان نیشابوری در آن به شکل محسوسی پر رنگ بود. من شاهد بودم این مردم فرهنگ دوست، چگونه با دقت، پوستر‌های و بروشور‌ها و مجله نیمروز که به دکتر اسلامی ندوشن اختصاص یافته بود، را مطالعه می‌کردند.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • برای ایران هی دست می‌زدند

از حاشیه‌های این مراسم نگفتم. در جای جای و مرحله به مرحله این مراسم و در هنگام سخنرانی شخصیت‌های ذکر شده در گزارش، مردم نیشابور، هرگاه نام ایران، یا ایران فرهنگی را می‌شنیدند، دست ممتد می‌زدند به افتخار این مفاهیم و زیباتر از همه اینها، همخوانی سرود زیبای‌ای ایران بود که با ذوق و شوق و عشق توسط شیرزنان و مردان مرد خراسان خوانده می‌شد.

خب البته جمعیت، به وجوه ایرانی، فرهنگی، تاریخی و نوستالژیک که از لابلای جملات سخنرانان گاه و بیگاه بیان می‌شد، همذات‌پنداری بیشتری داشتند و احساس قرابت بیشتری به این واژگان می‌کردند. دیدم در گوشه‌ای از مراسم، شخصی در حین همخوانی سرود‌ ای ایران، به آرامی اشک می‌ریخت و آنجا که جمله معروف استاد مبنی بر “ایران تنها نمی‌ماند”، را شنیدیم، چشمی چرخاندم و دیدم هیجانی را که از درون به رخسار‌ آمده بود.

  • داستان تکثر؛ اسلامی ندوشن، مسلمانِ ایرانی

من که نشنیدم کسی بگوید استاد محمدعلی اسلامی ندوشن ارادتی به اسلام نداشت، اما از سخنان کنایه‌آمیز و خش حنجره دکتر حق‌شناس این استنباط و برداشت شد که گویا ایشان چنین دیالوگ یا مونولوگی را شنیده است که به آن می‌رسیم.

در پایان این بخش از مراسم، محمدجواد حق‌شناس میکروفن را گرفت و بدون اینکه بالای سن برود از همان پائین و نزدیک پیکر آرمیده در تابوت موکلش، ابتدا چکیده‌ای از آنچه که گذشت تا این پیکر به نیشابور برسد، بیان کرد و از سوی خانواده استاد، به خصوص به نمایندگی همسرش سرکار خانم شیرین بیانی از همه تشکر کرد. آقای حق‌شناس خودش هم از افراد و عواملی که به هر نوع در این مسیر در به سرانجام رسیدن وصیت استاد کمک کردند، مستقلا قدردانی کرد.

  • واکنش حق‌شناس به برخی حواشی در مورد عدم ارادت اسلامی ندوشن به اسلام

وکیل خانواده مرحوم اسلامی ندوشن سپس متن کوتاه وصیت‌نامه استاد را که در سال ۹۳ نگاشته شده بود را عینا قرائت کرد.

وصیت‌نامه: «خواست من است که، چون روز محتوم فرار رسد جنازه را از دانشگاه تهران گذرانده به نیشابور انتقال دهند و از آنجا ببرند و در دامنه کوه بینالود به خاک بسپارند. خراسان پرتاریخ‌ترین ایالت ایران است و نیشابور فراکشیده‌ترین شهر ایران. اگر فوت من در خارج از ایران صورت گرفت جنازه به ایران انتقال داده شود. آنچه از من برجای مانده کتاب‌هاست؛ امتیاز چاپ و تجدید چاپ آن را به نهاد آرامگاه فردوسی واگذار می‌کنم. عواید حاصل از آن‌ها به عنوان حق‌التالیف، صرف گل‌کاری و زیباسازی محوطه آرامگاه و جاده مشهد به توس خواهد شد. امیدوارم که این خواست‌ها به خوبی اجرا شود. از خانواده، همسر، دوستان و خوانندگانم خداحافظی می‌کنم. بر روی گور من علاوه بر اسم، تاریخ تولد، و مرگ، این بیت حافظ نوشته خواهد شد: “اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن/ شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند».

حق‌شناس سپس بابی را گشود که کسی انتظار نداشت، چون مثل اینکه چیزی شنیده بود یا بحثی در خصوص ارادت استاد اسلامی ندوشن مطرح شده بود که او را خوش نیامد و موجب واکنش جدی او و خطاب قرار دادن افراد خاصی شد. افرادی که گویا در مجلس و مراسم حاضر بودند و لابد باید این سخنرانی اعتراضی را بی واسطه بشنوند و شنیدند.

فرصت نشد که در فضایی آرام‌تر و به دور از جمعیت از دکتر حق‌شناس اصل ماجرا را جویا شوم، اما خلاصه‌اش این بود که گفته شده، محمدعلی اسلامی ندوشن، یک ایران‌گرا و ملی‌گرای محض بوده و اعتقاد یا آنگونه که آقای حق‌شناس گفت، ارادتی به اسلام نداشته است. “ای خاک بر دهانتان”. این جمله وکیل خانواده اسلامی ندوشن بود، خطاب به شخص و اشخاصی بود.

  • مفاتیح الجنان همراه همیشگی اسلامی ندوشن بود

حق‌شناس در بخشی از سخنان ویژه، صریح و متفاوت خود به سراغ دوران کودکی استاد رفت و از خانواده و بخصوص از مادرش و ارادت آن‌ها به اسلام و ائمه گفت. او نهیبی به همان افراد خاص زد و آن‌ها را مورد ملامت و انتقاد قرار داد و به ذکر خاطره‌ای از امام جمعه بخش ندوشن پرداخت: «حجت الاسلام جوادی، امام جمعه ندوشن، گفته که مادر استاد هر وقت می‌خواست برای محمدعلی که در خارج از کشور بود، سوغاتی بفرستد، در کنار تنقلات محلی، برای او کتاب مفاتیح‌الجنان را هم می‌فرستاد و اسلامی ندوشن تا پایان عمر این یادگار مادر را از خود جدا نمی‌کرد و آن را به عنوان نفیس‌ترین هدیه به اطرافیان نشان می‌داد».

حق‌شناس با لحنی خاص و خشی که در تارهای صوتی‌اش ایجاد شده بود، چنین زمزمه‌هایی را بی انصافی دانست و اسلامی ندوشن را همزمان فرزند ایران و اسلام نامید که از خانواده‌ای کاملا مذهبی برخواسته بود و تمام الگو برداری‌اش از سعدی و حافظ بود. گفت: مگر سعدی و حافظ بی دین بودند؟

خلاصه این سخنرانی کوبنده حق‌شناس باعث شد، با دعوت او همه برای ادای نماز میت، صف ببندند و نماز به امامت امام جمعه نیشابور خوانده شد.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • خدانگهدار استاد،خود دانی و خاک خاص خراسان

تمام شد، ما استاد سخن، ادب، تاریخ، فرهنگ وحقوق را به خراسانی‌ها و نیشابوریان سپردیم، مسئولیت ما در این موضوع خاص به پایان رسید. در این رهگذر البته آقایان حق‌شناس شخصیت اجرایی سابق و این چهره فرهنگی، علی غیاثی مدیر کل پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد و ولی‌زاده همکار روزنامه‌نگار من و همچنین سید عباس صالحی مدیر مسئول موسسه اطلاعات و همکارانش اصل زحمت را کشیدند و بودند افرادی مثل من که طی این مدت گاه و بیگاهی در کنار دوستان ذکر شده قرار می‌گرفتیم تا شاید اندکی از ثواب این کار فرهنگی برای خود ذخیره کنیم.

میزبانان نیشابوری ما که آن استقبال اول صبح‌شان از یاد نخواهد رفت و هم مهر و مهمان‌نوازی بعد از خاکسپاری و پذیرایی نهار و دعوت ما به مجوعه افلاک نمای نیشابور که به گفته اهالی آنجا، بزرگترین در خاورمیانه است. در افلاک نامه دو ساعت و چند برنامه برای ما تدارک دیده بودند. در سالن اجتماعات افلاک نما، یک ساعتی ما را به شنیدن آواز خنیاگران و نوازندگان آن خطه دعوت و بعد ما را به دیدن برنامه سینمایی‌طور درون افلاک‌نما هدایت کردند.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • در نزدیکی‌های عطار بود؛ محمد غفاری را می‌شناسید؟

قبل از اینکه نیشابور را ترک کنم، رفتم و لختی هم بر مزار فریدالدین عطار نیشابوری ایستادم و لحظه‌ای صحنه حمله وحشیانه مغول به شهر عطار، از پیش دیدگانم گذشت و قطره اشکی آن تصویر را برفکی کرد. راستی می‌دانستید سی یا چهل متر آنطرف‌تر از مزار عطار، بزرگ هنرمند دیگری از ایران آرمیده؟ مقبره زیبا و قابل احترامی نظرم را جلب کرد. پرسیدم و به من گفتند که از آن کیست، به سویش شتافتم.
اسمش که بر سنگ مزار حک شده بود را خواندم، شادروان «محمد غفاری»! لحظه‌ای با خود گفتم این که او نیست. چشمم به ادامه نوشتار افتاد. بلافاصله بعد از محمد غفاری در خط بعد درشت‌تر نوشته شده بود؛ «کمال‌المک». بله دوستان، کمال و شرف مُلک ایران نیز در سرزمین خراسان عزیز و در کهن زمین “شادیاخ”، خوابیده، مثل دوران حیاتش آرام، اما پر مغز و پر حرف. بله، کمال‌الملک این صورت‌گر تاریخ نسبتا معاصر و متاخر ایران‌شهر نیز، آنجاست.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • ادامه سفر؛ این بار ملی-مذهبی‌طور

من در خراسان بزرگ دوستان نابی دارم. یکی از آن‌ها مهندس حسین مسلمان است که سال‌هاست سابقه همکاری و دوستی در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی داریم. او قصد داشت همان روزی که ما در نیشابور برنامه داشتیم به تهران بیاید و در مراسم خاکسپاری مادر دوست مشترکمان (مادر محسن رفیعی‌فر) شرکت کند. اما چون قبل از سفر در تماس تلفنی که با هم داشتیم به او گفته بودم من در تیم انتقال پیکر استاد اسلامی ندوشن هستم و راهی خراسانیم، از سفر به تهران صرف نظر کرد. عوضش از صبح روز پنجشنبه که ما درگیر برنامه و نهایتا خاکسپاری در نیشابور بودیم، به این شهر آمد و نگفت که در نیشابور است تا اینکه کار ما به انجام رسید. خودش می‌گفت، از صبح اینجا بودم، اما چون احساس کردم، حضور زود هنگامم شاید در برنامه‌های شما ایجاد اختلال کند، صبر کردم تا کار به انجام رسد، که به حمدالله پایان یافت.

از مشهد آمده بود که من را با خود به دیار امام رضا و حکیم ابوالقاسم فردوسی و مدفن استاد شجریان ببرد. از ابتدای برنامه افلاک‌نما نزد من بود و در پایان برنامه، من از دکتر حق‌شناس و دیگر دوستان خداحافظی کردم و با خودروی شخصی حسین مسلمان عازم مشهد شدیم. همه اعضای تیم تهران بلیط برگشت داشتند و باید با قطار ساعت ۰۰:۰۰ به تهران باز می‌گشتیم، اما من افتخار همراهی دوستان را نداشتم.

سفرنامه‌طورِ یک روزنامه‌نگار ایران‌گرا؛ از تهران به نیشابور تا به مشهد و بجنورد

  • از شما به امام شکایت بردم، حکیم آرامم کرد

چه سفری بود. حدود دو ساعت بعد در حرم مطهر رضوی بودیم و من موفق شدم گفت‌وگوی کوتاهی با امام هشتم شیعیان داشته باشم. آرام به مقبره امام رضا نزدیک شدم و پس از سلام بر او، شکایتم از مدعیان حکومت علوی در این روزگار را زمزمه‌وار نجوا کردم، رخصت خواستم و با احترام خارج شدم. شب را مهمان خانواده مسلمان بودم و سحرگاهان به دیدن حکیم توس شتافتیم و کوتاه سخنی به زبان شیرین پارسی با استاد سخن، شهریار حماسه و ژنرال ایرانی، حکیم ابولقاسم فردوسی داشتم و پر از انرژی و امید رو به سوی مزار بسیار معمولی محمدرضا شجریان کردم. شهریار آواز کلاسیک ایران.

  • چرا با امید؟

جواب این سوال را به حسین مسلمان گفتم. به او گفتم امروز که مقبره حکیم توس را دیدم چونان با ابهت بر قلب خاک توس نشسته است، که امیدم به ایران و آینده را باز یافتم. گفتم او نگهبان هزار ساله فرهنگ و ادب پارسی بوده و هنوز قرص و محکم بر جای خود هست و ….

اما چه بگویم از شجریان! اول که قبرش را در کف پیاده‌رو دیدم، هم سطح با موزائیک‌ها و سنگ‌فرش‌های اطراف مزارش، کمی دلم گرفت. دلم گرفت که چرا پیکر او مظلومانه در کف پیاده رو قرار گرفته. نزدیکتر که شدم، صدای خود استاد که داشت می‌خواند را می‌شنیدم. یک دستگاه ضبط کوچک، روی درختچه‌ای درست بالای سنگ قبر استاد قرار گرفته بود که به نوبت آهنگ‌هایی از او را پخش می‌کرد. اما ابهت استاد شجریان را زمانی دیدم که به سنگ قبر نزدیک شدم. سنگ قبر استاد یک موزائیک حدودا یک و نیم متر در هفتاد سانتی‌متری بود و بالای آن با خط کنده کاری شده سفید نوشته شده بود، محمدرضا شجریان، همین. کمی پائین‌تر این جمله استاد، با رنگ مشکی حک شده بود: «خاک پای همه مردم ایران»؛ و امضای ساده محمدرضا شجریان با همان رنگ مشکی کنده شده بر سنگ سپید مزارش.

چقدر این صحنه، این تصویر و این قاب برای من پر از معنا و معرفت بود؛ خدا می‌داند. عکس و فیلمی هم گرفتم و به سوی بجنورد در خراسان شمالی حرکت کردیم، جایی که جعفر ذوالفقاری، دوست مشترک من و آقای مسلمان منتظرمان بود. چند شهر کوچک و بزرگ را پشت سر گذاردیم و یکی دو جا هم ایستادیم و سوغاتی تهیه کردیم و چهار ساعت بعد (پس از آخرین وداع امام و حکیم)، در منزل دوست بجنوردی خود بودیم.

  • تهران پیاده شو، فردا سر از تبریز در نیاری!

ساعت ۱۹ راهی مشهد شدیم و ساعت ۲۳:۴۰ روز جمعه پنجم آبان، قطار من باید به سوی تهران حرکت می‌کرد، اما بلیط اشتباه صادر شده بود و مبدا “تهران” ذکر شده بود، اشتباه از خود ما بود که به هنگام خرید بلیط از طریق گوشی تلفن همراه، دقت لازم را در مورد مبدا و مقصد نکردیم و با شرم و خجالت وصف ناشدنی یک شب دیگر مزاحم خانواده حسین مسلمان بودم و ساعت ۹ صبح روز بعد با قطار مشهد-تبریز عازم تهران شدم! البته شنبه اولین روز کاری هفته را هدر دادم. همکارانم آرش راهبر و نسرین نیکنام پس از استماع این قصه و این خطا و عدم دقت، کلی سر به سر من گذاشتند و از آن حیث که آشنا به ذهن آشفته و فرّار من هستند، تاکید کردند که لطفا تهران پیاده شو و فردا نشنویم که سر از تبریز در آوردی…

این سفر البته تنها همین نبود بلکه پر بود از اتفاقات زیبا و تکرار ناشدنی دیگر، که شاید روزی و در مقال و مقول دیگری به آن پرداختم.


در پایان؛ این سفرنامه‌طور را تقدیم می‌کنم به دو انسان شریف و فرهنگ دوست، آقایان حق‌شناس که هر چه در حوزه خدمت به فرهنگ از او بگویم کم گفتم و جناب مهندس حسن محمدیان، مدیر مسئول پایگاه خبری تحلیلی دیدارنیوز، از مدیران با سابقه صدا و سیما. محمدیان به آن دلیل که هرگز برای موضوعات فرهنگی «نه» از او نشنیدم و همواره آماده است، برای خدمت اجتماعی و فرهنگی.

لینک کوتاه : https://nimroozmag.com/?p=15626
  • منبع : دیدار نیوز
  • 101 بازدید

نوشته ‎های مشابه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.