از نوروز و فرارسیدن بهار چه انتظاری داریم که به یکدیگر تبریک میگوییم؟ آیا در روان ما نیز امید تازه و احساس حیات دوباره شکوفه میکند؟ آیا انتظار داریم بهجای برگهای پلاسیده و فروریخته سال پیش، بار دیگر سرسبز و دلشاد شویم؟ امسال به نوروز امید بیشتری بستهایم. در دو سال گذشته نوروزهای ماتمزدهای داشتیم؛ دو نوروزی که بهجای ندا و نوید باهمبودن و در شادی هم شریکبودن، ما را به انزوا و دوریگزیدن دعوت میکرد. بسیاری از ما دوستان و نزدیکانی را از دست دادهایم و خسته از انزوای قرنطینه و در بند پوزهبند، بیتابیم! در روزهای پایانی سال کهنه تدریجا موج ششم کرونا فرومینشیند و آمار کُشتگان بهنسبت بیماران بسیار کمتر است. اغلب مردم دو واکسنه و سه واکسنه شدهاند و راه و رسم برخورد با بیماری را هم فراگرفتهاند تا چگونه خود را مقاوم کنند. برای بسیاری اکنون شور سال نو نوید شورش میدهد؛ نوید آزادی از زندان خودساخته قرنطینه و شورش در برابر این پوزهبند اجباری و خستگی از ندیدن دوستان و همدمیهایی که دلخوشی باقیمانده ماست. ما میخواهیم زنده بمانیم! و زندهماندن در باهمبودن است.
دیروز در پیامهای دریافتیام خانم دانشگاهی جوانی از اوکراین میگفت ما مردم اوکراین از مهاجران سکایی یا سکستانی و سیستان هستیم. دلم فشرده شد. دکتر اسلامی ندوشن میگوید دامنه ایران فرهنگی تا جایی گسترده است که نوروز را پاس میدارند. آیا تا جایی که اقوام ایرانی گستردهاند نیز نوروز گسترده است؟ و امسال برای این اسیران جنگی در اوکراین نیز نوروز و رمقی برای پاسداریاش باقی گذاشتهاند؟
به یاد نوروزهای تلخ دوران جنگ صدامی افتادم که از سویی دل با شادمانی نوروز نمیدادیم و از سویی کسانی ما را از داشتن نوروز منع میکردند! همین چند روز پیش خبری دریافت کردم که طالبان در افغانستان نوروز را حرام دانسته و منع کردهاند! نوروز، نشانه خویشاوندی فرهنگی و تاریخی ما با افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، جمهوری آذربایجان، ترکیه و عراق است. این طالبان هستند که از این فرهنگ بیرون هستند! بگذار حرام بدانند. وقتی ملتی به هویت فرهنگی و نشانه حیات شادمانه آن پایبند است، بیش از گذشته آن را پاس میدارد و نشان میدهد و ثابت میکند کهای سیاهاندیشان شما از ما نیستید؛ آن هم در جامعه آگاه از مقتضیات مذهبی که همهچیز را آزاد میداند، مگر مواردی که نهی شده باشد. در پاسخ این هویتستیزی بیهویتان ناچارم به سطوری از نوشتههای نوروزی پیشین خود استناد و برای طالبان و هماندیشان نورگریز و نوروزستیزشان تکرار کنم که نوروز سُنت نیست، مخالف سنتی هم نیست، قابل مخالفت هم نیست. نوروز فرهنگ است! نوروز مانند نقاشی هنر است. نوروز، موسیقی و تجللی نوای باززایی و تازگی و جوانی و عشق و دوستی است. نوروز نماد پیروزی شکوفه بر خشکی و نیکی بر بدی است. تعادل بهاری است، کنارگذاشتن کینهها و پاسداشتن دوستیها و خویشیهاست؛ پرورنده صلح و آشتی است. نوروز خانهتکانی و دورکردن پلشتی و آلودگی از آشیانه و از خویشتن است. نوروز، زمان تازگی و شادی و لبخند است. نوروز، بالاتر از سُنت است.
بوداییان برای رسیدن به عبادتگاهشان رنج و درد بسیار بر خود روا میدارند، راهی دراز و دشوار را بر سینه میخزند تا مگر نذرشان برآورده شود. هندوان پسانداز سالانه خود را صرف سفر به بنارس میکنند تا در آب گنگ، همانجا که خاکستر و پسمانده مردگانشان را میریزند، خود را در آن آب گلآلود بشویند تا مگر روانشان پاک شود و آرامش یابند. اینها سُنتهایی است برجای مانده از گذشته، از زمانهایی که خرد و دانش انسانها اندک و دامنه توهم گسترده بود. رنجبردن را بهایی میانگاشتند تا نیاز خود را به آن سودا کنند. گویی خدای مهربان فقط رنج و درد را میپذیرد تا راضی شود.
نوروز چنین نیست. بر سر آن سودا نمیشود. نه نازایان را بارور میکند، نه دوزخیان را نوید بهشت میدهد و نه رنج و دردی به امیدی واهی روا میدارد.
بر سنتها خردهها میگیرند که گذشته و باورهای گذشتگان را با مناسک و رنجهای نامفهوم بر مدعیان دانش و فرزانگیِ امروز چیره میکند. اما نوروز همچون موسیقی و هنرهای دیگر است. مانند کتاب و گزارشی از خوبیها و فرزانگیهای پیشینیان است، نه بازتاب چالشها و خشمها. رنج و زیانی در کار آن نیست، هفتسین رنگارنگ نمادینش نیز جز شادی و امید و خرمی پیامی ندارد.
نوروز، آرش کمانگیر فرهنگ ایرانی است. ایران، نماد گسترهای فرهنگی است، فراتر از مرزهای سیاسی. در درازای تاریخ بارها شده است که فرمانروایان گوناگون، ایرانی و غیر ایرانی، در یک زمان بر گوشه و کنار ایران فرهنگی حاکم بودهاند، اما بر مردمانی حکم میراندهاند که ایرانی بودند. خواه ترک و تورانی و عرب، خواه تاجیک و ازبک و سیستانی، خواه فارس و گیلک و کُرد و کرمانی. ایران آنان را جذب و مجذوب خود کرده است. از نیکلای اُولجایتو، نوه هلاکوخان و نبیره چنگیز، که تکرار نامهایشان رعشهآور است، سلطانمحمد خدابنده را میسازد و آن گنبد و بارگاه مجلل سلطانیه را بهیادگار برجای مینهد. کیمیای این استحاله و تبدیل، پروراندن این ملایمت از آن خشونت، برآوردن این گُل از آن مرداب، معجزه و شاهکاری است که از سیاست و شمشیر برنمیآید. از فرهنگی پیر، غنی، لطیف، گسترده و اثرگذار برمیآید که فرهنگ ایرانی نام دارد و نوروز تجلی بیزیان و امیدبخش آن است.
اگر صدها میلیون ساکنان این گستره فرهنگی از غرب چین تا شرق اروپا خواهان آنند که نوروز به نمادی جهانی تبدیل شود، برای این است که میخواهند آیینی که فقط نماد و پرورنده پاکی و دوستی و نرمش و آشتی و سازگاری و اعتدال و زیبایی و نیکی است و با هیچ دین و مسلکی سر ناسازگاری و ستیز ندارد، جهانی و جهانگیر باشد. تا همگان آن را ارج نهند تا نیکی و دوستی و مهر و آشتی را پاس دارند. باشد که ستیزهجویان، نوروزاندیش شوند. چنین است که اکنون در مجامع بینالمللی احترام به این نماد فرهنگی هویتبخش شادیآفرین رنگ جهانی به خود میگیرد.
نوروزتان همراه با نوید صلح و آسایش، پیروز باد.