• امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 27 April - 2024
::: 3304 ::: 0
0

: آخرین مطالب

موزه ملی هرات | مرتضی حصاری کتیبه‌های فارسی مسجد ‌جمعه (جامع) هرات | مرتضی رضوانفر مسجد جامع هرات میراثی ماندگار در تاریخ معماری جهان اسلام | علیرضا انیسی معماری در خراسان بزرگ عهد تیموری | ترانه یلدا از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین هرات و نقطه‌ ‌عطف رهبری | ظاهر عظیمی هرات و توسعه‌ سیاسی | سید نایل ابراهیمی حوضه آبریز هریرود؛ چالش‌ها و راهبردهای مشارکتی و بومی | عبدالبصیر عظیمی و سیدعلی حسینی موقعیت استراتژیک هرات | فریدریش انگلس (ترجمه‌: وهاب فروغ طبیبی) نقش هرات در همگرایی منطقه‌ای | ضیاءالحق طنین درخشش تاریخی هرات | سید مسعود رضوی فقیه دیدار سروان انگلیسی با یعقوب‌خان در هرات | علی مفتح ایستاده بر شکوه باستانی* | محمدجواد حق‌شناس سیاست‌گذاری «همگرایی منطقه‌ای» در حوزه تمدنی ایران فرهنگی هرات در عهد ایلخانی، آل کرت و تیموری | شیرین بیانی گزارش سفر محمود افشار به افغانستان تحولات افغانستان و قیام ۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۵۷ مردم هرات | محسن روحی‌صفت* هرات، شهر عشق، دانش و هنر | سید رسول موسوی* دلبسته این مردم مهربان هستم تقابل نظامی اسرائیل و ایران: پیامدها و راه حل‌ها | سید حسین موسویان آیین نوروز دوای درد افغانستان | حسین دهباشی ردپای نوروز در ادبیات داستانی | محمد مالمیر سبزی پلو با ماهی | مرتضی رحیم‌نواز بهداشت و تغذیه در تعطیلات مراسم نوروز باستانی | گلبن سهراب شهر نوروزانه | بهروز مرباغی تئاتر و بهار، تلاشی برای زدودن زشتی و پلشتی | مجید گیاه‌چی نوروز در رادیو ایران زمستان به پایان رسیده است… | محمود فاضلی اهمیت پاسداری از جشن نوروز در افغانستان | محمدصادق دهقان پارسه، تخت‌گاه نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز، جشن بیداری | جعفر حمیدی بازشناسی نمادهای انسانی نوروز | مرتضی رحیم‌نواز آن روزگاران | ساناز آریانفر سیمای جهانی نوروز ایرانی | مرتضی رحیم‌نواز آداب و رسوم نوروزیِ تاجیکان | دلشاد رحیمی* نظام اسطوره‌ای نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز در هرات؛ بقای زندگی | مینو سلیمی نوروز و دیپلماسی میراث فرهنگی | رضا دبیری نژاد تحویل سال و تغییر احوال | محمدجواد حق شناس نمادشناسی سفره هفت‌سین و نوروز | مرتضی رحیم‌نواز حال و هوای عید در تاجیکستان | عباس نظری کارت تبریک عید | مجید جلیسه نوروز، فرهنگِ هویت‌ساز | فریدون مجلسی شکوهِ هرات، در فراسوی گستره ایران فرهنگی نوروز، جشن رستاخیز آئین‌های پیشوار نوروزی | ندا مهیار نوروز و آیین‌های نمایشی نوروزی سیاست همسایگی در نوروزستان | سید رسول موسوی پوتین قادر نیست جنبش رهبر مخالفان را خاموش سازد | آندره ئی سولداتوف . ایرینا بروگان (ترجمه: رضا جلالی) جشن آتش‌افروزان | مرتضی رحیم‌نواز

5
گفتگوی مجید گیاهچی با قطب‌الدین صادقی:

نوروز و آیین‌های نمایشی نوروزی

  • کد خبر : 9589
  • 25 اسفند 1402 - 20:53
نوروز و آیین‌های نمایشی نوروزی
بنابراین بزرگداشتی که به‌مناسبت نوروز می‌گیریم، هم در لایه‌ اسطوره‌شناسی و مرتبط با ماورا و مسئله‌ خلقت است؛ هم در لایه‌ زندگانی طبیعی و مرتبط با آب و گیاه و نان و رزق و روزی و گندم و کاشت و برداشت است؛ و هم در لایه‌ اجتماعی و مرتبط به بروز آرزوهای سرکوب‌شده است؛ یعنی این هر سه بر هم منطبق هستند و به همین دلیل است که مردم این‌همه به نوروز بها داده و با آن دم‌خور هستند.

قبل از این‌که وارد موضوع آیین‌های نوروزی بشویم، لطفاً به‌عنوان مقدمه اندکی درباره نوروز و فلسفه آن توضیح بدهید.

در نوروز سه پدیده را منطبق بر هم می‌بینیم. یعنی اگر این سه پدیده یا اندیشه نباشد، ما به مفهوم نوروز در فرهنگ ایرانی نمی‌رسیم.

در لایه و مفهوم اول، با یک ریشه اسطوره‌ای روبه‌رو هستیم. در فرهنگ ایرانی گفته می‌شود دادار، به‌مفهوم خالق کل کائنات؛ که با اهورا، که خالق منظومه شمسی است، متفاوت است؛ موقع خلق جهان، اول آسمان را آفرید، بعد آب، بعد زمین یا خاک، بعد گیاه، بعد حیوان، و در انت‌ها انسان را آفرید. که این مسأله نشان‌دهنده اهمیت گیاه و رویش، در سیر خلقت جهان و بشر است. مفهوم نوزایی، شاید نخستین بار، یا حداقل مستند به اسناد یافت‌شده، برای نخستین بار، در بین‌النهرین و بابل مورد توجه واقع شد و به‌نظر می‌رسد ما آن‌را از بابلی‌ها آموخته باشیم. می‌خواهم به ریشه اسطوره‌ای نوروز اشاره کنم و جالب است انسان، که شاه‌بیت کائنات است، در شب سال کبیسه، یعنی در شب نوروز، آفریده شده است. یعنی حادث شدن و زادن انسان، از ورای فرهنگ اسطوره‌ای‌اش، در نوروز بوده است و نوروز یک ریشه اسطوره‌شناسی عظیم دارد که اصلاً با خلقت انسان یکی است.

لایه و مفهوم دوم، ریشه طبیعی دارد، یعنی نوروز فقط یک اسطوره آسمانی نیست. ریشه طبیعی‌اش این بود که بعد از یک زمستان وحشت‌ناک و سرد، زمین را آماده می‌کردند. در ایران باستان، دو فصل بیش‌تر نداشتیم، فصل سرما و فصل گرما. فصل سرما شش ماه طول می‌کشید و چنان برف‌هایی می‌آمد که همه راه‌ها و ارتباطات را مختل می‌کرد. … حتی وقتی خودم بچه بودم، به یاد دارم که روستاهای کردستان، چنان در محاصره برف‌ها بودند که ناگزیر شش ماه را در قطع رابطه با دیگر روستاها می‌گذراندند. … این پشت سر نهادن سرما و آماده کردن زمین برای کشت و زرع، که رزق و روزی‌شان از آن بود، با مراسم بسیار زیادی توأم بود، از جشن سده که گرمای زمین را تحریک، و خس و خاشاک را جمع‌آوری کرده و در شب نوروز می‌سوزاندند بگیرید، تا دیگر انواع مراسم و آیین‌ها… همه این‌ها برای استقبال از بهار بود، استقبال از کشت دوباره دانه. و این مفهومی است که از انقلاب کشاورزی به این طرف به‌وجود آمده است.

هر آن‌چه هم که در نوروز اتفاق می‌افتد، ریشه در رزق و روزی و کشاورزی دارد. مثل همین سفره‌ای که می‌اندازند، که سفره‌ای آرمانی برای درخواست از هستی است. مشابه آن‌چه به آن امر جادو گفته می‌شود، یعنی به‌موازات حرکت اصلی طبیعت، انسان هم حرکتی انجام می‌دهد تا آن حرکت و کار طبیعت را تسریع نموده و شدت ببخشد؛ درست مثل همان نقاشی‌های «غار لاسکو»، که انسان‌ها در بیست هزار سال قبل، پیش از آن‌که به شکار بروند، تصویر حیوانات را بر دیواره غار نقش می‌کردند و می‌کشیدند، به این نیت که شمار حیوانات زیادتر شده و تکثیر شوند.

همین سفره هفت‌سین، هفت تا سین سبزه است، یعنی آن‌چه که از زمین می‌روید و زندگی انسان وابسته به آن است. یا گندمی که سبز می‌شود… و یادم هست که مادرم بیش از دیگر عناصر و نشانه‌ها، به آن توجه می‌کرد… یا جو، و بعضی وقت‌ها کنجد و….

به نیت این‌که زمین‌هامان خوب رشد بکنند، همه در خانه سبزه می‌کاشتند، دانه می‌کاشتند، مراقبت و تزیین می‌کردند و «سیزده به‌در» موقعی که خود طبیعت، شاید متأثر از این‌همه نیت و انرژی، آغاز به‌کار می‌کرد، پرتش می‌کردند و حرکت یاری‌دهنده زنان ما تمام می‌شد.

بنابراین می‌بینیم تمام این‌ها در ارتباط با رزق و روزی و گرفتن سهم ما از زمین است، تا زنده بمانیم. و این البته از اساس با خورشید و مهر در پیوند است و از خود خورشید آغاز می‌شود.

مثلاً «جشن مهرگان» در آغاز پاییز، که در بخشی از دوران باستان و از جمله در عصر هخامنشی، آغاز سال نو هم بوده و اصلاً از همین روی نخستین ماه سال را مهر نامیده‌اند، که مبتنی بر اعتدال پاییزی و نظام زندگی کشاورزی بود، چرا که سال زراعی از اول پاییز آغاز و در پایان تابستان خاتمه می‌یافت، یا جشن فرخ‌روز در اول دی، یعنی فردای همان شب یلدا، از جشن‌های ماقبل نوروز هستند. ولی رسماً بهار با این تقویمی که به آن «خیامی» یا «جلالی» می‌گویند و در زمان سلطان جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی و پسرش سلطان سنجر درست شد، به‌عنوان آغاز سال شناخته شد، هر چند آیین‌های آن قدمتی دیرینه و حتی پیش از زرتشت دارد.

اما لایه و مفهوم سومی هم هست، یعنی به جز رویکردهای اسطوره‌شناسی؛ و طبیعت‌گرایانه، با اهمیت دادن به رزق و روزی؛ رویکرد سومی هم که کم از این دو نیست وجود داشته و آن رویکردی اجتماعی است. مردمان فلات ایران، در نوروز، چیز دیگری که ارزش اجتماعی داشت را، هم‌زمان با این دو رویکرد، به نمایش در می‌آوردند: آرزوهای سرکوب‌شده.

ببینید در دهه ۱۹۷۰ در نیجریه، قبری یافت شد. خب می‌دانیم قاره آفریقا به قاره آسیا چسبیده بود و بعدها جدا شدند و آفریقا خاستگاه اصلی انسان است و انسان با این شکل و شمایل، برای اولین بار آن‌جا ظهور کرده است. در قبری که در نیجریه یافتند، انسانی مدفون شده بود، در حالی‌که یک ابزار سنگی نوک‌تیز هم به‌همراهش مدفون کرده بودند.

آزمایش‌های کربن‌شناسی ثابت کرد این قبر، چیزی حدود ۱۵۰ هزار سال قدمت دارد. این تاریخ از نظر پژوهش‌های علمی و انسان‌شناسی بسیار مهم است، زیرا از زمانی‌که انسان به‌ضرورت آن‌که بتواند در هنگام شکار، با صدا و علامت، با دیگر شکارچیان هماهنگ باشد، یعنی به‌ضرورت تأمین غذا و صیانت نفس، از گویش بهره جست و صوت و صدا و سپس زبان را به‌کار گرفت، بیش از هفتاد هزار سال نمی‌گذرد. از طرفی تا همین چهل هزار سال پیش، انسان گله‌وار و مثل بوفالو حرکت و زندگی می‌کرد و تنها از ده تا بیست هزار سال پیش است که با آغاز کشاورزی، که مستلزم یک‌جانشینی بود، از گله‌روی دست کشید. با این احتساب، یعنی چیزی نزدیک به ۸۰ هزار سال قبل از آن‌که به‌منظور برقراری ارتباط، قراردادهای صوتی کشف شود و انسان قادر باشد از طریق زبان، با دیگر انسان‌ها ارتباط برقرار کند، قبر ساخته شده است.

دانشمندان انسان را موجودی «ابزارساز» و «قبرساز» تعریف کرده‌اند. قبرساز برای این‌که اعتقاد داشته و دارد که زندگی ما در همین‌جا خاتمه پیدا نمی‌کند و این باید ریشه‌ای اسطوره‌ای داشته باشد. این‌که ما به جایی وصل هستیم. سگ قبر ندارد، درخت قبر ندارد. سنگ و آب قبر ندارند، اما انسان قبر دارد. و این نشان می‌دهد که ما برای زندگی روزمره و فیزیکی و حال‌مان، اعتقادات و باورهایی متصوریم.

انسان ابزارساز هم هست، برای این‌که فکر می‌کند این ابزار می‌تواند کمک کند تا بر طبیعت و دشواری‌های آن چیره شود و تا این ابزار را نسازد، نمی‌تواند پیشرفت کند و همین ابزار است که راه انسان را از دل غارها، به کرات دیگر گشوده است.

به همین دلایل است که به‌نظر می‌رسد الگوها و نشانه‌های طبیعی می‌بایست مقدم بر ساخت اسطوره باشند و اسطوره‌ها بعد از مشاهده نشانه‌های طبیعی چون بهار، و در تشریح و توصیف و قاعده‌مند کردن آن‌ها باید شکل گرفته باشند. مثل رعد و برق، باران و برف، هلال و قرص شدن ماه، آتش، مرگ یا بهار.

معلوم است که بالاخره از جایی الگو گرفته شده و تعمیم یافته است. اما انسان خودش را هیچ می‌دانسته و موجود بسیار ضعیف و مفلوکی بوده که از همه‌چیز می‌ترسیده است، از صدا، از تاریکی، از سیل، از رعد و برق. هنوز هم می‌ترسد، شما ببینید طوفان، زلزله یا سونامی با انسان چه کرده و می‌کند. یا همین کرونا چه کرده است.

 

از این مقدمه، که شاید کمی هم طولانی شد بگذریم و به آیین‌های نمایشی نوروزی و تئاتر برسیم. موضوع بهار و نوزایی، یا انقلاب کشاورزی، در تمامی جوامع وجود داشته و مشترک بوده است. چطور این آیین‌ها در ایران منجر به شکل‌گیری تئاتر نشد؟

آن‌چه ما داشتیم آیین بود و ماند، نمایش نبود و مبدل به نمایش نشد. آیین‌هایی که ما ساختیم، مثل «میر نوروزی»، «حاجی فیروز»، «مردگیران» و غیرو، همگی در همان حالت آیینی‌شان باقی ماندند.

آیین در یک تعریف مشخص، یعنی تشریفات و رسم و رسومی که رابطه ما را با سه چیز که به آن اشاره کردم، توضیح می‌دهد.

هنوز هم آیین‌هایی مثل نماز، عشای ربانی، حج و مثل این‌ها داریم. آیین‌ها، مهم‌ترین تجلی ارتباط ما با جهان ناپیداست. اعتقاد و انجام آن‌ها برای این است که اگر نباشند، انسان‌ها مضطرب می‌شوند، نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا خواهند رفت. اعتقاد به آیین‌ها و انجام دادن‌شان، قوت قلب عجیب و عظیمی برای انسان‌هاست و آرامشی فلسفی برای آدمی به‌ارمغان می‌آورد. نوعی احساس آرام‌بخش وصل بودن به جایی و پشتوانه داشتن، این‌که آمدن به این جهان و رفتن از آن بیهوده و بی‌خود و بی‌قاعده نیست.

کارکرد دیگر آیین، ساختن و قاعده‌مند کردن ارتباط انسان با طبیعت است، که همواره لازم بوده و هست که تنظیم شود. مثلاً به‌هنگام خسوف، انسان نمی‌دانست که لازم است چه بکند و این تاریکی نامعمول، چقدر به درازا می‌کشد، پس شاید بی‌اختیار شروع به عکس‌العمل‌هایی کرد، مثل کوبیدن بر تشت و بعدتر دهل و هر آن‌چه که مشابه خورشید، گرد بود و صدا داشت، تا تاریکی زودتر خورشید را رها کند.

مثلاً در رابطه با همین نوروز و سفره هفت‌سین، یکی از مهم‌ترین آیین‌های نوروزی در تمام فلات ایران، رنگ کردن تخم‌مرغ و تخم‌مرغ‌بازی بود. باشکوه‌ترین مراسمی که در همه کوچه‌ها و بازارها مشاهده می‌شد، مسابقات تخم شکستن بود، با سرِ تخم‌مرغ به تخم‌مرغ دیگر ضربه می‌زدند و صاحب آن تخم‌مرغی که دیرتر می‌شکست، برنده بود. این آیین می‌تواند با آغاز جهان و تولد از تخم و دانه، که تخم‌مرغ نماد و مظهری از آن بود، در ارتباط باشد.

مشخصاً و مهم‌ترین این آیین‌ها، جشن «مردگیران» است که به‌نظر برخی، همان «سپندارمذگان» یا ریشه آن هم هست. که نوعی جشن واژگونی و وارونگی بود، یعنی مردها به‌جای زن‌ها در خانه کار می‌کردند. یا جشن «برفَ چالَ»، که به‌عنوان یک آیین نوروزی همین الان هم در برخی مناطق مازندران یا میان کردهای دماوند، مرسوم است و طی آن زنان، مردها را از روستا بیرون می‌ریزند و تنها زنان در روستا باقی می‌مانند، که برف‌ها را در یخچال‌ها می‌گذارند، تا در ایام تابستان آب داشته باشند. و البته مهم‌ترین و از همه این‌ها شگفت‌انگیزترین آیین‌های نوروزی، «میر نوروزی» است.

مطابق تحلیل‌های میخائیل باختین، در جوامعی که در آن بخش اقلیت، اکثریت را سرکوب می‌کند و به آن فرصت سخن گفتن و میدان‌داری نمی‌دهد، در فرجه‌های مناسب، مثل همین روزهای آخر سال، به توده‌های سرکوب‌شده، میدان سخن داده می‌شود. به‌شکلی موقت حاکم را تغییر داده و بیرون می‌اندازند و یک یا چند دلقک، امور جمع و شهر را به‌دست می‌گیرند و طی یک بازی نمایشی چندروزه، حکومتی کاذب و موقتی ترتیب می‌دهند، از ثروت‌مندان پول می‌گیرند و خرج عروسی زوج‌های فقیر و جوان می‌کنند، تا متأثر از این وصال‌ها، به باروری مناسب‌تر طبیعت هم کمک شود. وصال زوج‌های فقیر، در واقع نوعی اُرجی (Orgy) است، یعنی تشویق زمین به باروری، از طریق سهیم شدن در هم‌بستری‌های گروهی و عمومی. و این‌ها همه در آن پنج روز آخر سال اتفاق می‌افتد.

می‌دانیم که اساس گاه‌شماری ایرانیان هفتگی نبود. هفته و هفت از تورات و تقویم عبری گرفته شده است، که در سِفر پیدایش آمده که خدا در شش روز زمین و آسمان را آفرید و در روز هفتم استراحت کرد، مسیحیان، ما و همه دیگر فرهنگ‌ها، در پذیرش تقویم هفتگی، از تقویم عبری پیروی کرده‌ایم، یعنی تکرار عین آن‌چه در سِفر آفرینش آمده است، بر روی زمین.

اما در تقویم ماهیانه ما، دوزاده ماه سی‌روزه وجود داشت و هر سال پنج روز خارج از تقویم باقی می‌ماند. اساس گاه‌شماری، این‌طور بود که سی روز هر ماه، سی نام داشت؛ مثلاً اولین روز «اهورا روز» یا «اورمزد روز»؛ و یا شانزدهمین روز، «مهر روز» بود. هر وقت نام روز با نام ماه منطبق می‌شد، مثل مهر روز یا شانزدهم ماه مهر (جشن مهرگان)، یا مثلاً «سفندارمذ روز» از ماه اسفند (۵ اسفند- جشن سپندارمذ)، آن روز تعطیل بود و جشن گرفته می‌شد. تعطیلات ما این‌گونه بود. به آن پنج روزی هم که در پایان هر سال باقی می‌ماند، پنجه دزدیده یا به بیان عربی، خمسه مسترقه می‌گفتند، که در گاه‌شمار اوستایی، عید ارواح و مردگان به‌شمار می‌آمد. تمام این آرزوهای اجتماعی، که در قالب آیین‌های نمایشی به‌اجرا درمی‌آمد مثل «مردگیران»، «برفَ چالَ»، «حاجی فیروز» یا «میر نوروزی» و…، همه در آن پنج روز بود، که در ادامه آن نوروز شروع می‌شد.

باز مراسم دیگری که در تکمیل بُعد طبیعی و اسطوره‌شناسی انجام می‌شد و هم‌چنان می‌شود، «سیزده به‌در» است، که اصلاً جشن زنان است، و نه‌تنها ابداً نحس نبوده و نیست، که بسیار هم مبارک است. جشن پیوند زن و زمین و گیاه و عشق، جشن ستایش زن و روز زن است. نحس بودن سیزده هم باید موضوعی به‌تازگی واردشده به فرهنگ ما، از فرهنگ غربی و مربوط به فرهنگ مسیحی باشد، که به یهودای اسخریوطی اشاره دارد.

بنابراین بزرگداشتی که به‌مناسبت نوروز می‌گیریم، هم در لایه اسطوره‌شناسی و مرتبط با ماورا و مسئله خلقت است؛ هم در لایه زندگانی طبیعی و مرتبط با آب و گیاه و نان و رزق و روزی و گندم و کاشت و برداشت است؛ و هم در لایه اجتماعی و مرتبط به بروز آرزوهای سرکوب‌شده است؛ یعنی این هر سه بر هم منطبق هستند و به همین دلیل است که مردم این‌همه به نوروز بها داده و با آن دم‌خور هستند.

 

یعنی شما لایه و مبنای اسطوره‌ای را مقدم بر لایه و مبنای طبیعی می‌دانید و می‌بینید؟

مقدم هست. از اصل تا لایه اسطوره‌ای نباشد، دیگر لایه‌ها معنی‌ای ندارند. اسطوره را علت همه معلول‌ها می‌دانند و می‌شناسند.

 

آیا این برعکس نیست؟ یعنی علی‌القاعده طبیعت باید به لایه اسطوره‌ای شکل و سامان داده باشد.

نه. این‌ها را بعدها کشف کردند، یعنی اولین باورها، باورهای مابعدالطبیعه بود، بعدها باورهای طبیعت‌گرایانه روی آن نشست. البته من بحثی در تقدم و تأخر این‌ها ندارم.

چون به‌نظر می‌رسد به‌هرحال برای شکل‌گیری و ساخت اسطوره، الگوی اولیه‌ای لازم بوده، که علی‌القاعده باید از طبیعت گرفته شده باشد. به‌خصوص با توجه به تشابه فراوان اسطوره‌ها در دوران‌ها و جغرافیاهایی بسیار دور از هم، که احتمال تأثیرپذیری آن‌ها از یک‌دیگر را منتفی کرده، یا به حداقل می‌رساند.

تمام کودکی من به تخم‌مرغ بازی گذشت. و این آیین هم‌چنان در طرف‌های ما، در کردستان هنوز هست. متأسفانه در شهرهای بزرگ از این جهات نوعی بی‌فرهنگی حاکم است و متأثر از ادا و اصول‌های غربی و نوعی خودباختگی در برابر آن‌ها، دوری جستن از مظاهر فرهنگ ناب، که با اصطلاحاتی چون دهاتی‌بازی تحقیر و طرد می‌شود، به‌شدت رواج دارد و فرهنگ ناب اصلاً مجال بروز پیدا نمی‌کند. اما هم‌چنان در بسیاری از روستاها، از جمله در کردستان و تصور می‌کنم بلوچستان، هنوز با تمام قوت وجود داشته و اجرا می‌شود.

کارکرد سوم آیین هم، ساختن و قاعده‌مند کردن ارتباط انسان با مرگ است.

چند سال پیش که در ایام نوروز در مزار شریف افغانستان بودم، تخم‌مرغ‌بازی، هم‌چنان و به‌وفور در کوچه و بازار افغانستان اجرا می‌شد.

تمام کودکی من به تخم‌مرغ بازی گذشت. بله در طرف‌های ما، در کردستان هم هنوز هست. متأسفانه در شهرهای بزرگ از این جهات نوعی بی‌فرهنگی حاکم است و متأثر از ادا و اصول‌های غربی و نوعی خودباختگی در برابر آن‌ها، دوری جستن از مظاهر فرهنگ ناب، که با اصطلاحاتی چون دهاتی‌بازی تحقیر و طرد می‌شود، به‌شدت رواج دارد و فرهنگ ناب اصلاً مجال بروز پیدا نمی‌کند. اما هم‌چنان در بسیاری از روستاها، از جمله در کردستان و تصور می‌کنم بلوچستان، هنوز با تمام قوت وجود داشته و اجرا می‌شود.


نوروز | مجید گیاهچی | قطب الدین صادقی | پایگاه روزفام | هفته نامه نیم روز |

به این اشاره کردید که آیین‌های نمایشی در وجه اجتماعی‌شان، محل و مجال بروز آرزوهای سرکوب‌شده و آرمان‌های انسانی و محالات هستند، چیزی که تئاتر هم در جست‌وجوی طرح آن است. تصور نمی‌کنید که منشا شکل‌گیری چنین ایده‌ای در زندگی و تئاتر، معجزه بهار و تحقق یک ناممکن از طریق آن باشد.

بله، قطعاً مشاهده طبیعت تأثیرگذار بوده است. بار دیگر تأکید می‌کنم که آیین سه کارکرد دارد: تنظیم مناسبات و روابط انسان با ماورای‌طبیعت، با خود طبیعت و با مفهوم مرگ.

ببینید مثلاً چه آیین‌هایی در مورد موضوع پیچیده مرگ وجود دارد. از چگونگی کفن و دفن و برگزاری مراسم خاک‌سپاری و عزا، تا مراسم سوم و هفتم و چهلم و سال و سالگرد. یعنی هنوز برای درک مرگ و تنظیم رابطه انسان با آن، از طریق آیین اقدام می‌کنند. چرا؟ برای آن‌که هنوز مفهوم آن‌را نمی‌دانند و هر کسی که چنین ادعایی بکند، دروغ می‌گوید.

بنابراین ما مشخصاً از آیین برای تنظیم روابط‌مان در این سه دسته بهره می‌گیریم: چگونگی فهم و ارتباط با ماورای طبیعت و مرگ، چگونگی فهم و ارتباط با طبیعت، و چگونگی فهم و ارتباط در مناسبات و روابط اجتماعی.

اما تئاتر مفهومی امروزی است. و صرف وجود آیین‌ها، مثلاً «میر نوروزی»، ربط مستقیمی به تئاتر ندارد، هم‌چنان‌که در تمام آسیا و جهان، نمایش‌های آیینی‌ای داریم که ربطی به تئاتر ندارند. مثلاً کاتاکالی که همیشه مطابق آیینی تکراری اجرا می‌شود و نوعی ستایش خدایان، نوعی نماز است. یا نمایش «نو» ژاپن، که اتفاقاً در معبد هم به اجرا درمی‌آید و در آن هم‌چون کنش و عملی مذهبی، روحی برای انتقام برانگیخته می‌شود. همه این‌ها ریشه‌های مذهبی و آیینی دارند، اما تئاتر به مفهوم امروزی نیستند.

در آن‌چه ما به مفهوم امروزی به آن تئاتر می‌گوییم، تکرار وجود ندارد. تکرار مکرر اعمالی در طول سال‌ها و حتی دهه‌ها و سده‌ها و هزاره‌ها، تنها در آیین است که اتفاق می‌افتد. همه‌چیز بی‌ذره‌ای دخل و تصرف، تکرار می‌شود. مثل نماز، که همواره به یک شکل خاص و ثابت خوانده و اجرا می‌شود، یا مراسم عشای ربانی در کلیساها، یا مراسم حج، که با دقتی تمام به یک شکل و روش تکرار می‌شود. این‌ها همه نمونه‌هایی از آیین است، که در آن‌ها هیچ دخل و تصرفی وجود ندارد. تکرار جزئیات مقدس است. اما نمایش و تئاتر، بر اساس ابداع است.

 

البته اکنون تفاوتی مابین تئاتر و نمایش قائل هستند.

از نظر من فرقی نمی‌کند. بین آیین و نمایش، فرق می‌گذارم؛ اما نمایش برای من واژه‌ای فارسی و معادل تئاتر است. ما کلمه‌ای فارسی از مصدر «نمودن» یا «نشان دادن» داریم و آن‌ها تئاترون، یعنی جایی که می‌نشینند و نگاه و تماشا می‌کنند. هر دو یکی است. تمام اصطلاحات نسبتاً متفاوتی که در زبان‌های مختلف برای نام‌گذاری تئاتر از آن‌ها استفاده می‌شود، همگی یک منظور را ادا می‌کنند و به یک مفهوم اشاره دارند. اما آیین و نمایش با هم فرق و تفاوت دارند.

 

آیا شما نمایش‌های سنتی خودمان را تئاتر می‌دانید؟ چون به‌نحوی آن تکرارها و مراتب آیینی، در بسیاری از آن‌ها برتری دارد، یعنی تغییر آن‌چنانی در آن‌ها نیست و به نحوی تکرار است. مخصوصاً در بخش نمایش‌های سنتی مذهبی، مثل تعزیه.

من نمایش‌های مذهبی را نوعی عبادت می‌دانم، عبادت کسی که برای تقویت و تربیت ایمانش به آن‌جا می‌رود، نه برای این‌که تفرجی بکند، نه برای این‌که به تحلیل جدیدی دست پیدا کند. در نمایش تقلید بله، برای این‌که پُر از بداهه‌سازی است، پُر از واقعیت‌های اجتماعی است، که هر بار هم عوض می‌شود، آن فرق می‌کند، اما چیزی مثل تعزیه، تکرار همیشگی یک موضوع، از یک صورت، یک فضاست، شرکت کردن در یک جنگ آسمانی است، نوعی عبادت است. اصلاً من آن‌را تئاتر نمی‌دانم به همین دلیل هم متوقف شد. در دوره فئودالیته، در دوره قاجار تمام شد و پس از آن، یک نمونه تازه هم نوشته نشد. هم‌چنان‌که درباره نمایش‌های مذهبی غرب و در قرون وسطا نیز همین اتفاق افتاد.

 

آیا در یونان همین نوع آیین‌ها نبود که به تئاتر ارتقاء یا تغییر یافت.

در یونان مثل هر جای دیگر، آیین‌هایی وجود داشت. آیین‌هایی که مربوط به طبیعت بود. منت‌ها اتفاقی افتاد.

می‌دانید که آریایی‌ها در دو دسته و دو مقطع تاریخی وارد یونان شدند. آریایی‌هایی که در مرحله دوم وارد یونان شدند، دسته اول را که پیش از آن‌ها در یونان سکونت یافتند، استثمار می‌کردند و مبدل به فئودال‌هایی بزرگ شدند که از نیروی کار دسته مهاجران نخست، که قدرتی هم نداشتند، در کشاورزی و دام‌داری استفاده کرده و بهره می‌گرفتند. مبارزه این کشاورزان، علیه فئودال‌ها و اشراف جدید، دو قرن طول کشید و بالاخره توانستند بعد از دو قرن، اشراف را به زیر بکشند.

در قرن ششم پیش از میلاد، و پس از ۲۰۰ سال مبارزه، تنها اشراف را به زیر نکشیدند، بلکه اسطوره‌ها و خدایان‌شان را نیز به زیر کشیدند و بعد برای آن‌که بتوانند صاحب یک معرفت فلسفی و دینی جدید باشند، خدایانی از خارج یونان وارد کردند، که مهم‌ترین‌شان همین «دیونیزوس» است که در نص صریح «اوری‌پید»، اصلاً یونانی نیست، بلکه خودشان هم همه‌جا به او خدای بیگانه می‌گویند.

 

ریشه تبدیل آیین‌ها به نمایش و تئاتر در آتن، به دموکراسی‌ای باز می‌گردد، که حاصل این فتح بود.

در طول تاریخ، جوامع، اسطورزده بودند؛ و در جوامع اسطوره‌زده یا اسطوره‌گرا، همه در تلاشی مشابه سعی می‌کنند شبیه به اسطوره‌ها بشوند، بنابراین خصوصیتی امت‌گونه دارند. «امت»، یعنی همه شبیه هم هستند و هیچ تفاوتی در میان نیست. زمانی‌که اسطوره‌ها را به زیر می‌کشی و اصطلاحاً اسطوره‌زدایی آغاز می‌شود، وقتی الگوی مقدس حذف می‌شود و سعی برای پیدا کردن خودی جدا از اسطوره و تکرار بلاتغییر آن آغاز می‌شود، فردانیت آغاز می‌شود، که این فردانیت آغاز دموکراسی آتن هم هست. یعنی پیروزی توده‌های مردم بر اشراف، هم دموکراسی برای‌شان آورد، هم دیدن فردیت را؛ و این دیدن و جست‌وجوی فردیت بود که باعث شد، اولین بار قهرمانان تراژدی ظهور کنند. والا زمینه و بستر تراژدی‌های یونان، چون دیگر فرهنگ‌ها، همان آیین‌ها بود، اما این دموکراسی بود که این‌جا موجب تحول آیین به نمایش و تئاتر شد، فرصت و امکانی که در دیگر فرهنگ‌ها از جمله فرهنگ ما دست نداد.

 

شاید تفاوتی که اکنون مابین دو واژه «نمایش» و «تئاتر» قائل هستند، در توجه به همین مفاهیم امت و فردیت باشد که موجب تعریفی متفاوت از آن‌هاست.

بله، دقیقاً همین‌طور است. در نمایش جمع یکی می‌شود. وقتی شما در یک مراسم آیینی یا عبادی شرکت می‌کنید، تنها تماشاگر نیستید: در حج، در مسجد، در هیئت، در کلیسا، در کنیسه. ولی در تئاتر با فردیت مواجهیم، در تراژدی‌های یونانی در آن آمفی‌تئاترهای بزرگ، فرد ظهور کرده است.

 

بنابراین بستر نمایش یونانی، آیینی است، اما به‌مرور دموکراسی جدید، بر جایگاه آیین می‌نشیند و تئاتر متولد می‌شود.

همین ارکسترا، همان دایره گرد در تماشاخانه‌های آتنی، قبل از آن‌که به‌عنوان صحنه در آن اجرایی بشود، مکانی بود که کاهنان، زمین‌اش را سوراخ می‌کردند و طی یک مراسم آیینی، به نیت این‌که زمین را بارور کنند، بخشی از تن‌شان را در آن سوراخ‌ها فرو می‌کردند، تا در کشاورزی و در افزایش رونق و تولید زمین مشارکت کنند. حتی ارکسترا با کلمه‌ای که برای غدد باروری مردان به‌کار می‌رود، هم‌ریشه و از یک کلمه است، که مؤید بستر آیینی آن است. اما در همین زمینه آیینی است که حالا دموکراسی آتنی، ناشی از توفق اراده توده‌های مردم، باعث تغییر و تحول و پیدایی تئاتر می‌شود. تمام فستیوال‌های آتن در روزهای خاصی که جشن زمین، جشن کاشت، جشن برداشت است، برگزار می‌شد، یعنی از طبیعت جدا نبود.


نوروز | مجید گیاهچی | قطب الدین صادقی | پایگاه روزفام | هفته نامه نیم روز |

شما به سه کارکرد آیین در ارتباط با ماورای طبیعت و مرگ؛ طبیعت؛ و روابط و مناسبات اجتماعی؛ اشاره کردید. به‌نظر می‌رسد موضوع مرگ مقدم بر دو کارکرد دیگر و حتی ماوراءطبیعه باشد، هم‌چنین تمامی دیگر کوشش‌های انسان در طول تاریخ، به‌نحوی با موضوع مرگ گره خورده و در پیوند باشد. از طرف دیگر به‌نظر می‌رسد موضوع و ایده احیا و باززایی و رستاخیز و باور به آن، اساساً در مواجهه با بهار شکل گرفته باشد، یعنی این بهار است که بیش‌ترین تأثیر را بر انسان گذاشته و موجب شکل‌گیری باورهایی بنیادین در او شده است.

نمی‌توان با قطعیت در مورد تأخر و تقدم‌شان سخن گفت و البته تفاوت زیادی هم ندارد. به‌هرحال ما همه این‌ها را به‌نحوی توأمان و در کنار هم‌دیگر داریم. و شاید این‌که کدام اول بوده و بعد کدام آمده، اهمیتی چندانی نداشته باشد.

 

بله، قطعاً یکی از چیزهایی که در حوزه مرگ‌اندیشی، انسان را به فکر واداشت، این بود که در جایی‌که تمام طبیعت نو می‌شود، چرا انسان نتواند نو بشود؟

اما من معتقدم که هر سه رویکردی که به آن اشاره شد، هم‌زمان و با هم ظهور و بروز یافته و در هم تنیده شده‌اند. ما تنها برای یک نظم فکری آن‌ها را بخش بخش و جدا و طبقه‌بندی می‌کنیم. بنابراین نمی‌توان با قطعیت گفت که کدام اول است و کدام دوم، اهمیت زیادی هم ندارد. آن‌چه اهمیت دارد این است که بر این زمینه‌های آیینی – اسطوره‌ای، ارزش‌های اجتماعی جدیدی بنشیند و منتهی به یک نگرش اجتماعی جدید بشود. در چنین موقعیتی است که وقتی دموکراسی جانشین می‌شود، انسان‌ها به‌سمت فردیت و شخصیت یافتن پیش می‌روند و مسائل اجتماعی‌شان را به‌روز کرده، فردانیت پیدا می‌کنند و تئاتر نطفه می‌بندد.

اگر الان به آن نزدیک به ۸۰ سال اوج تئاتر یونان، توجه کنیم، ۸۰ سالی‌که در ۴۷۲ قبل از میلاد، هنگامی‌که «اشیل»، «ایرانیان» را نوشت، آغاز شد و با نگارش «باکخای» آخرین نمایش‌نامه «اوری‌پید» در سال ۴۰۶ و بالاخره شکست آتن از اسپارت، در ۴۰۴ قبل از میلاد، پایان یافت؛ می‌بینیم در این مدت حدود هزار شاهکار به‌وجود آمد، که البته الان تنها به سی‌ودو-سه تای آن‌ها دسترسی داریم، ولی می‌توانیم بر مبنای همین آثار به‌جا مانده، سه دوره درام‌نویسی را تفکیک کنیم: دوره اشیل، دوره سوفوکل و دوران اوری‌پید.

 

تئاتر دوره اشیل، کاملاً اسطوره‌ای است، طرح مسائل انسان در رابطه با خدا، در رابطه با عدالت، در رابطه با دین است.

یک نسل بعد از آن و در دوران سوفوکل، تئاتر محل طرح تعهدات اجتماعی و روابط انسان با جمع و جامعه است. اودیپ، فقط یک حاکم، و ماجرا فقط درباره یک زنای خانوادگی نیست، مهم‌ترین معنای «اودیپ شهریار» این است که من به‌عنوان حاکم، در قبال مردمم مسئول هستم و الان که مردم مبتلا به طاعون هستند، باید این طاعون را بردارم. نمی‌گوید گور پدر مردم! تلاش می‌کند، تا دینش هم می‌رود، در نیمه‌اش هم می‌فهمد که خودش قاتل است، ولی رها نمی‌کند، مسئولیت اجتماعی این احساس را در او رقم می‌زند.

این سیر تحولی در دوره سوم، یعنی دوران اوری‌پید ادامه پیدا می‌کند. اوری‌پید، از اساس به نفسانیات می‌پردازد: عشق، شهوت، جاه‌طلبی، … «مده‌آ» در مورد شکست عشقی یک زن و ناجوانمردی همسرش است.

یعنی به‌مرور تراژدی‌ها از آسمان به زمین، و از زمین به درون انسان رسیده است. یعنی هر چه جلوتر می‌رویم، همه‌چیز انسانی‌تر و فردی‌تر می‌شود. تراژدی یونانی، معنایی تحلیلی و به‌روز می‌خواهد، دیگر تکرار همیشگی شعارهای آیینی دین‌باوران نیست، نگرش، باور و اتفاقی تازه است. حتی مبنای نگارش «ایرانیان» وقوع یک ماجرای تاریخی بزرگ است.

آن‌چه تراژدی را به‌وجود می‌آورد، نمایش و تئاتر را به‌وجود می‌آورد، این است که انسان، حول موضوعی، به تماشای خودش می‌نشیند. تنها موجودی که به تماشای خودش می‌نشیند، انسان است و معنی تئاتر هم جز این نیست. عده‌ای نقش بازی می‌کنند و عده‌ای به‌تماشای آنان می‌نشینند و نگاه می‌کنند موضوعی چگونه اتفاق می‌افتد و می‌آموزند. این در اثر درست فهمیدن نقش انسان و جایگاهش در جامعه و چگونگی تعامل انسان‌هاست، برای این‌که بیاموزیم چگونه جامعه را پاک و سالم نگاه داریم.

 

به ایران بازگردیم، اسطوره «سیاوش» و آیین «سوگ سیاوش»، از کهن‌ترین اسطوره‌ها و آیین‌های نمایشی ایرانیان به‌نظر می‌رسد، لطفاً کمی درباره آن توضیح بدهید.

در مورد سیاوش می‌توان گفت، قبل از آن‌که زرتشت ظهور و دین مهری را مصادره کند، ما میتراییست بودیم، دینی که در واقع بر اساس ستایش و باور و اعتقاد به جایگاه و ارزش‌های خورشید بنا شده بود و اساس و مبنای آن، آیین پهلوانی و مردانگی بود. بزرگ‌ترین شخصیت تاریخ فرهنگ اسطوره‌ای ایران، سیاوش، نمونه زمینی ایزدمهر است، به همین دلیل پرورش‌یافته دست رستم است. به خاطر آن‌که رستم، دین و باورش مهری است، برخلاف اسفندیار که یک زرتشتی جاه‌طلب است که می‌خواهد به هر قیمتی دین را پیش ببرد و از نابود کردن هر مانعی، ابایی ندارد و بالاخره جانش را هم بر سر این کار می‌گذارد. رستم اما بسیار ایزدمهری‌ست، به همین دلیل است که پر سیمرغ دارد، چون سیمرغ تجلی ایزدمهر است، در عرفان فارسی هم همین است.

بزرگترین ویژگی دین مهری و ایزدمهر، پیمان بستن است؛ ایزدمهر، خدای پیمان است؛ خدای پهلوانی و پیمان. همین حلقه ازدواجی هم که با آن پیوند و پیمان می‌بندیم، نشانه‌ای از ایزدمهر و دین مهری است.

سیاوش سه حرکت فوق‌العاده انجام داده، که در شاهنامه هم به آن‌ها اشاره شده است و بر اساس این سه عمل، می‌فهمیم تا چه حد پاک و مقدس است. نخستین وفای به عهد، وقتی است که سودابه، همسر پدرش، طمع می‌کند تا با او درآویزد. سیاوش می‌گوید نه! من پا در کفش پدرم نمی‌کنم و پیمان نمی‌شکنم. همین ماجراست که باعث گذشتن او از آتش می‌شود.

بار دوم وقتی است که تورانی‌ها را در مرز ایران و توران، اسیر می‌کند. کی‌کاووس، پدرش می‌نویسد که اسیران را بٌکش! سیاوش پاسخ می‌دهد: پدر من پیمان بسته‌ام و جان اسیر باید محفوظ باشد. و اصلاً به همین خاطر است که ایران را ترک می‌کند.

بار سوم موقعی است که «سیاوش‌گرد» را بنا می‌کند و گرسیوز و دیگران به او حسادت کرده، افراسیاب را تحریک می‌کنند تا او را بکُشد. به سیاوش خبر می‌دهند که سپاهی حرکت کرده و دارند می‌آیند تا تو را بکشند، چاره‌ای بیندیش و اسلحه بردار! او پاسخ می‌دهد: این افراسیاب است که پیمان می‌شکند، من پیمان نمی‌شکنم، من اسلحه برنمی‌دارم. و حتی از ایرانیان می‌خواهد که دست از پایداری بردارند.

در هر سه موقعیت خطیر و علی‌رغم سختی و عواقب وفای به عهد، حتی در ازای فنا شدن جان و زندگی‌اش، سیاوش پیمان نمی‌شکند، و ثابت می‌کند یک ایزدمهر روی زمین است. حاضر است مظلوم باشد، اما ظالم نباشد. کشتن او و روییدن آن گیاه هم مربوط به آن است که پشت تمام اعتقادات مهری، یک اعتقادات دوران ایزدگیاهی و گیاه‌پرستی، که از آغاز دوران کشاورزی رواج یافت، وجود داشته است.

تصویر کهن و مشهور دو بزی که رو به یک درخت، سر خم کرده‌اند و بر روی اسکناس‌های ۵۰ تومانی قدیمی هم وجود داشت، مربوط به همین دوران ایزدگیاهی است، که تنها مربوط به فلات ایران هم نیست و در بین‌النهرین و دیگر فرهنگ‌ها هم وجود داشته است. دو بز، نماد دوران کوچ‌روی و دام‌داری هستند که به یک درخت، یعنی نمادی از انقلاب کشاورزی، سجده می‌کنند. دورانی که در آن گیاه و درخت از همه‌چیز مهم‌تر است. باورهای ایزدمهری هم با توتم گیاه، که آغاز عصر کشاورزی است، در پیوند هستند.

فلات ایران بیش از دوازده هزار سال پیش، وارد عصر کشاورزی شده است، اولین و قدیمی‌ترین دانه‌های گندم در زاگرس پیدا شد که بر مبنای کربن‌شناسی، متعلق به هفت هزار سال پیش است. به‌نظرم از همان لحظه است که تاریخ ما شروع می‌شود، تا قبل از کشاورزی، تاریخی نداریم، دوران توتم‌پرستی که تاریخ نیست. تاریخ یعنی یک جا ماندن و ماندگار شدن و شروع کردن به آبادانی و خانه‌سازی و مدنیت و کشاورزی و صنعت و بافت و فلسفه و شعر و نقاشی و… آن‌جاست که اعتقادات توتم‌پرستی وارد دوران خاصی می‌شود.

اهمیت دوران کشاورزی، معادل همان سرو کاشمر است… من تا کاشمر رفتم تا آن درخت را ببینم، اما ندیدم، برای آن‌که مأمون مزخرف دستور داده بود که آن‌را قطع کنند… اما در شاهنامه آمده است که در اسطوره‌های کهن ما، گشتاسپ دور سرو کاشمر، حصار می‌کشد و قصر خودش را در درون آن بنا می‌کند و ریگزارنشینان که دشمنان ایران بودند و هنوز وارد مرحله کشاورزی نشده بودند، برای از بین بردن آن، حمله می‌کنند. یعنی در مرکز حکومت و دین، درخت نشسته و نشانده بودند، سروی هزارساله را، که نشان می‌دهد کشاورزی چقدر برای ما مقدس بوده و می‌دانستیم که آغاز پیشرفت ماست، آغاز مدنیت و تفکر ماست.

 

به آیین‌های نوروزی برسیم، به‌نظر یکی از مهم‌ترین آیین‌های نمایشی نوروز، «میر نوروزی» است، آیینی که به‌نظر می‌رسد مشابه آن‌را بتوان در بسیاری دیگر فرهنگ‌ها هم یافت.

بله. شاید در تمام فرهنگ‌ها. جورج فریزر در کتاب معروف «شاخه زرین» که یک پژوهش ۱۲هزار صفحه‌ای است، که خودش و زنش آن‌را در ۱۰۰۰ صفحه خلاصه کرده‌اند، و خیلی خوب هم به فارسی ترجمه شده است، البته گویا حدود هفتاد، هشتاد صفحه‌اش مجوز انتشار نگرفته، اما همین هم که به فارسی منتشر شده، بسیار ارزشمند است، می‌گوید که از سومر تا مصر و بابل چنین مراسمی وجود داشته است.

اصل موضوع، آیین شاه‌کشی است. شاه، بزرگی است که خونش از همه گران‌قدرتر است و قربانی توتم مقدس است و قربانی توتم مقدس، قبل از آن‌که تعریفی سیاسی داشته باشد، تعریفی توتمی دارد. حیوانی که می‌گفتند پدر قبیله است و نیای کهن ماست، مدتی در یک قفس نگاه می‌داشتند، تا در یک ساعت سعد بکشند و بخورند. بعدها این توتم مقدس که کشته می‌شد و تکه‌ای از آن‌را از آنِ خود می‌کردند، تا به یک تصعید روانی- فکری – ایمانی برسند، وارد مذاهب بزرگ هم شد. مقاله‌ای به‌اسم «مدخلی بر نمایش آیینی» نوشته‌ام و این موضوع را به‌شکلی کامل در آن توضیح داده‌ام.

یکی از این ادیان بزرگ، مسیحیت است. جایی‌که مسیح در آن شام آخر می‌گوید: بگیرید و بخورید! این نان، بدن من است و این شراب، خون من است. و هنوز در هر مراسم عشای ربانی، مردم نان و شراب می‌خورند.

نمونه‌ای دیگر در مراسم تاسوعا و عاشوراست. چرا خوردن خوراک امام حسین (ع) برای همه مهم است و می‌گویند خوردن نذری امام حسین (ع) ثواب دارد، حتی وقتی گرسنه هم نیستند، هجوم می‌آورند، برای این‌که گوشتی که می‌خورند سمبلیک و متبرک است، مومن با این کار و خوردن لقمه‌ای، آرامش و استعلا می‌یابد.

ریختن خون در زمان‌های قدیم، اصلاً برای بارور کردن زمین بود. به همین خاطر تمام آیین‌ها به یک قربانی منتهی می‌شد. باید خونی ریخته می‌شد و تمام آیین‌ها با یک تناول‌القربان خاتمه پیدا می‌کرد. باید تکه‌ای از قربانی خورده می‌شد، تا توده‌های مردم از برکت وجود شخص و طعام مبارک، استعلا پیدا کنند. کشتن شاهان و ریختن خون‌شان هم به همین منظور بود. مرگ شاه، باعث سعادت جمع و باروری می‌شد. این کار کم کم به آیین‌هایی مبدل شد. تا جایی‌که گاهی فقط داخل شدن شاه از یک در و خروجش از دری دیگر، جایگزین ریختن خون او شد.

ویلیام گولدینگ در رمان «خدای عقرب» یا خدایگان عقرب، دقیقاً نشان می‌دهد که در یک فضای گل‌آلود و قدیمی، مشابه فضای سومر، چطور در یک ساعت سعد، شاه را با خانواده‌اش قربانی می‌کنند. آن‌جا دلقکی هم هست که عاشق دختر شاه است و حتی او هم کشته می‌شود. تمام قصه همین است، اما فضای اسطوره‌ای پنج هزار سال پیش، به‌قدری ماهرانه و استادانه خلق شده، که نشان می‌دهد چرا نویسنده‌اش مستحق دریافت جایزه نوبل دانسته شده است.

بنابراین و در واقع، در همه فرهنگ‌های کهن، این قربانی کردن توتم، که در دوره‌ای هیئت شاه به خود گرفت، و ریختن خونش بر زمین، وجود داشته است. و البته به‌مرور قدرت شاهان، این‌را تبدیل به آیین‌های نمایشی می‌کند، یعنی به‌مرور شاه در این قربانی کردن‌ها غیبت می‌کند. رمان «ستارگان فریب‌خورده – حکایت یوسف‌شاه سراج» نوشته آخوندزاده هم به همین موضوع می‌پردازد. شهر آبستن اتفاقاتی است، مردم ناراضی، قصد شورش و کشتن شاه را دارند، و شاه پس از آگاهی یافتن از موضوع، یک زین‌ساز جوانمرد قزوینی را جای خود بر تخت می‌نشاند و مردم علی‌رغم این‌که او را خیلی آزاده می‌یابند، در انت‌ها او را می‌کُشند. همه‌جا همین بوده است.

در فرهنگ ما، این تبدیل به نمایشی موقت و چندروزه شد. در آن پنج روز خارج از تقویم، پنجه دزدیده‌شده، شاه غیبت می‌کرد و اختیار امور به‌دست مردم می‌افتاد. در واقع شاه‌کشی به‌شکل یک نمایش در می‌آمد و در ضمن آن، توده‌های مردم، انتقام طبقاتی و نژادی و اقتصادی‌شان را از حاکمیت می‌گرفتند و به‌نحوی تخلیه می‌شدند.

ریشه و مهم‌ترین معنای میر نوروزی، شاه‌کشی است.


نوروز | مجید گیاهچی | قطب الدین صادقی | پایگاه روزفام | هفته نامه نیم روز |

ریشه آیین «حاجی فیروز» چیست؟

تا مدت‌ها ریشه حاجی فیروز را نمی‌دانستند، تا این‌که چند تکه سفال و چند سنگ‌نوشته بر گل‌های پخته در بابل و آشور پیدا کردند. که استاد مهرداد بهار به آن اشاره و درباره‌اش توضیح داده است. در آن‌جا اسطوره‌ای به اسم تموز و ایشتار داشتند. ایشتار خدای عشق و باروری است، عاشق برادر و همسرش تموز، که خدای خوراکی‌ها و گیاهان و بهاران است؛ تموز در اثر تماس با خورشید و خدای آفتاب، کشته شده به جهان مردگان می‌رود، اما بعدتر با تلاش ایشتار دوباره زنده می‌شود و به جهان زندگان بازگشته، بار دیگر با ایشتار وصلت می‌کند.

حاجی فیروز، نمادی از این تموز است. سرخی لباس و دایره زنگی‌اش نمادی از خورشید است و سیاهی صورتش، نشانی از بازگشت از دنیای مردگان، که مژده زندگانی می‌دهد.

همه‌چیز خیلی وابسته به خورشید بود، همه‌چیز: گرما، سرما، کشاورزی، نور، حیات، … برقی نبود، نوری نبود، … برای آریایی‌ها سرما و زمهریر، جهنم است، برای همین از سرما فرار کرده، به‌طرف جنوب و آتش، به‌طرف نیم‌روز و گرما رفتند و به‌نشانه قداست، همیشه آتش روشن کردند و آتش بهرام را روشن نگه داشتند. اما حتی در جایی چون عربستان، که برعکس آریایی‌ها، این خورشید و گرماست که برایشان جهنم است، آن‌قدر خورشید مهم است، که آن‌هایی که آن‌قدر از گرما فراری و متنفرند، باز عبادات پنج‌گانه مسلمانان را بر اساس حرکت خورشید تنظیم کرده‌اند، یعنی این خورشید بوده که همه‌چیز را تعیین می‌کرده است. در واقع حاجی فیروز هم مژده دوباره آمدن خورشید را می‌دهد، مژده دوباره آمدن گرما، مژده دوباره آمدن بهار، که با برکت و سبزینگی و رزق و روزی همراه است.

 

عده‌ای اخیراً حاجی فیروز را با سیاهان و غلامان در ارتباط دانسته‌اند و با تعابیر ضد تبعیض نژادی، آن‌را ناپسند دانسته‌اند؟

از ریشه غلط و نشان از بی‌اطلاعی مطرح‌کنندگان، از خاستگاه اسطوره‌ایِ چنین آیینی است.

نجم‌الملک، نخستین کسی است که در زمان ناصرالدین شاه قاجار، احصایه کرده است، یعنی آمارگیری کرده و آمار ارائه داده است. خیلی هم کار درست و علمی‌ای کرده است. نتایج احصائیه او در سال ۱۲۴۶ شمسی، مبین آن است که جمعیت تهران، پایتخت ایران، حدود ۱۵۳ یا ۱۵۴ هزار نفر است. از این تعداد دکان‌داران و اشراف و دیگر مشاغل را تفکیک و مشخص کرده است و از جمله تعداد غلامان و کنیزان را. خیلی جالب است که تعداد حدود ۲۷۰۰ غلام و کنیز در تهران هست، که در نسبت با جمعیت ۱۵۰.۰۰۰ نفر، رقم قابل‌توجهی است. از این ۲۷۰۰ نفر، تعداد به‌نسبت اندکی، یعنی چیزی حدود ۱۵۰ نفرشان در دربار هستند و بقیه‌شان در بین توده‌های مردم حضور دارند.

متمولین، حاجی‌ها و کسانی که به حج می‌رفتند، از آن‌جا که مطابق باورهای اسلامی خرید و فروش و نگهداری برده سفید ممنوع و حرام بوده و برده سیاه منعی ندارد، برده می‌خریدند و به‌عنوان دده و لله و نوکر و کلفت از آن‌ها استفاده می‌کردند. این برده‌ها، که فارسی حرف‌زدن‌شان هم چندان خوب نبود، به‌شکلی خاص و متفاوت حرف می‌زدند، مثلاً حرف «ر» را در کلمات عوض کرده و «ل» تلفظ می‌کردند. اسماعیل بزاز از این نوع سخن گفتن، الهام گرفت و برای اولین بار در نمایش‌های روحوضی تهران از آن استفاده کرد، و هم‌او بود که اولین بار سیاه را با تقلید لهجه غلامان اجرا کرد و چون مورد توجه قرار گرفت، دیگران هم از او پیروی کردند. ولی در این کار تحقیری نبوده و نیست. این‌ها دده و لله و کلفت و نوکر بودند، گاه حتی مطابق آن‌چه در آن زمانه نکوهیده دانسته نمی‌شد، از آن‌ها استفاده می‌شد تا وقتی پسران به بلوغ می‌رسند، کسی دم دست‌شان باشد و از خانه بیرون نروند. اما در استفاده از لهجه آن‌ها، تحقیری در کار نبود و سیاهی‌شان هم همان‌طور که اشاره شد، ریشه‌ای کهن داشته و ربطی به موضوع تبعیض نژادی نداشت. چون در این مورد مطالعه کرده‌ام می‌گویم، نیتی وجود نداشته که بخواهند به‌عمد آنان را تحقیر بکنند، یا موضوع فاصله طبقاتی و نژادی از دیدگاهی منفی، در میان نبوده است.

 

پس ریشه سیاهی تمامی شخصیت‌های نمایش‌های سنتی ایران، از مبارک خیمه‌شب‌بازی تا سیاه سیاه‌بازی‌ها و روحوضی‌ها، چون سیاهی حاجی فیروز، در ارتباط با اسطوره تموز است؟

بله. ریشه اسطوره‌ای همه‌شان یکی است. یعنی در نهاد و در فرهنگ ماست و پس از صفویه، که پس از چهار قرن کشت و کشتار، به‌اقتضای زمانه و از جمله در اثر مراوده با خارجی‌ها، فرصت و موقعیتی برای آغاز ثبات شهری و ثبات اجتماعی در دوره قاجار پیش می‌آید و فرهنگ شهرنشینی به‌شکل درستش آغاز شده و شکوفا می‌شود، طبقات اجتماعی شکل می‌گیرند، ثروت‌مندان و تجار شروع به مال‌اندوزی کرده، تمول و تجمل ظهور می‌کند و این کلفت‌ها و نوکرها، در پیوند با همین تمول و تجمل وارد جامعه و فرهنگ ایرانی می‌شوند، هم‌چنان‌که اسامی‌شان چون الماس و مبارک و یاقوت، همه از اسامی نوکرهای سیاه دوره قاجار گرفته شده است، آغاز شهرنشینی این فرصت را مهیا می‌کند تا فرهنگ سنتی ما نفس کشیده و احیا شود.

 

به‌هرحال به‌نظر می‌رسد هم‌چنان‌که همه‌چیز از جمله اسطوره و آیین، در طول تاریخ تغییرات و گاه تحولات و نقش‌هایی تازه را پذیرفته باشند، در دوره قاجار هم وضعیت و بضاعت‌های تازه جامعه ایران، بر آیین‌ها و نمایش‌های سنتی ایرانی تأثیر گذاشته باشد.

بله، ایده‌های اسطوره‌گرایانه با واقعیات اجتماعی یکی شده، تبدیل به مجموعه‌ای از بازی‌ها و نمایش‌ها می‌شوند.

 

قطعاً موضوع نوروز و آیین‌های نوروزی، گسترده‌تر از آن است که بتوان در یک گفت‌وگوی کوتاه، به تمام ابعاد آن پرداخت، اما در این‌جا به همین اکتفا کرده، از شما برای پذیرش دعوت و شرکت در این گفتگو، سپاس‌گزاری می‌کنم.

لینک کوتاه : https://nimroozmag.com/?p=9589
  • 83 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.