• امروز : یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Sunday - 5 May - 2024
::: 3335 ::: 7
0

: آخرین مطالب

از گسست تا پیوند هنرمندان خطاط هرات و تهران | نیک محمدمستمندغوری* نگاهی به نهادها و نشریه‌های ادبی در هرات از ۱۳۸۰ تا ۱۴۰۲ | افسانه واحدیار* اندیشه‌های اجتماعی خواجه عبدالله انصاری | سعید حقیقی جایگاه هرات در محیط فرهنگی و ادبی تاجیکستان | عبدالله راهنما* شناسنامه انجمن ادبی هرات | نارون رجایی داغ تمنا | سید ابوطالب مظفری از تسبیح تا ترنم | محمدکاظم کاظمی جامی؛ برترین چهره فرهنگی هرات | حسن امین هرات، قلب ادبیات، معنویت و تصوف در افغانستان | مرضیه سلیمانی (خورشید) پیوند هرات با آریانا و ایرانشهر | یحی حازم اسپندیار شاهنامه و هرات | محمد آصف فکرت هروی هرات از نگاه دکتر اسلامی نُدوشن | مهرداد صادقیان ندوشن هرات؛ پیوند دهنده‌ای فرهنگی ملت‌های حوزۀ نوروز | عبدالمنان دهزاد شکستن چندمین استخوان در تحویل سال | خالد قادری* هرات، نقطه‌ وصل در حوزه‌ نوروزستان | اسحاق ثاقبی داراب ظرفیت‌های هرات برای پیوندهای تاریخی حوزه‌ی تمدنی نوروز | محبوب‌الله افخمی* توهمات امارات در مورد بین المللی کردن مسئله سه جزیره ایرانی | کورش احمدی* مناقشه بر حق حاکمیت تاریخی ایران | محمدجواد حق‌شناس شبکه ملی و فراملی موزه خلیج فارس | رضا دبیری‌نژاد* حوضه آبریز خلیج فارس و دریای عمان؛ روستانشینی و پایداری معیشتی | محمدامین خراسانی* برای صیانت از نام خلیج فارس نیازمند عزم ملی هستیم خلیج فارس در آئینه زمان | محمدعلی پورکریمی* حفاظت از نام خلیج فارس جزایر سه‌گانه ایرانی، دسیسه انگلیسی، فراموش‌کاری عربی | محمدعلی بهمنی قاجار خلیج عربی یا خلیج همیشه فارس؟ بر این دو عنوان درنگ کنید | حبیب احمدزاده هژمونی ایرانی خلیج فارس از عهد باستان تا کنون | مرتضی رحیم‌نواز درباره پوشش و لباس زنان در جزیره کیش | مرتضی رحیم نواز جهانی شدن و نقش ژئواکونومیکی منطقه خلیج فارس | مهدی حسین‌پور مطلق خلیج فارس، آبراه صلح و گفتگو | فریدون مجلسی خلاء قدرت و ابهام چهره ژئوپلیتیکی در خلیج فارس | نصرت الله تاجیک درباره روز ملی خلیج‌فارس | محمدجواد حق‌شناس موزه ملی هرات | مرتضی حصاری کتیبه‌های فارسی مسجد ‌جمعه (جامع) هرات | مرتضی رضوانفر مسجد جامع هرات میراثی ماندگار در تاریخ معماری جهان اسلام | علیرضا انیسی معماری در خراسان بزرگ عهد تیموری | ترانه یلدا از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین هرات و نقطه‌ ‌عطف رهبری | ظاهر عظیمی هرات و توسعه‌ سیاسی | سید نایل ابراهیمی حوضه آبریز هریرود؛ چالش‌ها و راهبردهای مشارکتی و بومی | عبدالبصیر عظیمی و سیدعلی حسینی موقعیت استراتژیک هرات | فریدریش انگلس (ترجمه‌: وهاب فروغ طبیبی) نقش هرات در همگرایی منطقه‌ای | ضیاءالحق طنین درخشش تاریخی هرات | سید مسعود رضوی فقیه دیدار سروان انگلیسی با یعقوب‌خان در هرات | علی مفتح ایستاده بر شکوه باستانی* | محمدجواد حق‌شناس سیاست‌گذاری «همگرایی منطقه‌ای» در حوزه تمدنی ایران فرهنگی هرات در عهد ایلخانی، آل کرت و تیموری | شیرین بیانی گزارش سفر محمود افشار به افغانستان تحولات افغانستان و قیام ۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۵۷ مردم هرات | محسن روحی‌صفت* هرات، شهر عشق، دانش و هنر | سید رسول موسوی* دلبسته این مردم مهربان هستم

0

از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین

  • کد خبر : 17314
  • 07 اردیبهشت 1403 - 5:59
از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین
فردای آن‌روز مهمان‌ویژه‌ای دعوت شده‌بود؛ آنگلامرکل‌بلی، نخست‌وزیر مقتدر جرمنی. او ازجمله چهارخانم مقتدر سیاسی است که من با وی ملاقات ‌نمودم. او باتمام و کمال یک ‌جرمن بود. خانم بی‌اندازه‌ جدی اما با فروتنی با هرکدام از اعضا صحبت کرد ولی با جدیت، برعکس لبخندی‌ که در امریکا رایج ‌بود برایم جذاب‌ بود.

در این یادداشت، داستان زند‌گی‌جوان هراتی را مطالعه‌ می‌کنید که با آرزوهای بزرگش از چهارسوی‌هرات که محل و سکونت‌اصلی و آبایی‌اش است، شروع به رویابافی‌های بزرگی برای خودش، شهرش و کشورش می‌کند. او از نوادگان حاجی‌موسی ازجمله ایجادگران چهارتیمچه یا بازارهای‌سرپوشیده هرات است. وی این آرزو‌ها را با راهیابی درچهار مرکز‌مهم دیپلماسی‌دنیا ادامه‌داده‌است.

سروش‌هستم و «رهین‌» تخلص می‌نمایم. برای‌من، همین‌دو یعنی «اسم» و «تخلص» دو‌نقطه‌ بزرگی برای شروع بوده‌اند زیرا سروش درمعنای لغوی‌اش «فرشته‌ای پیام‌رسان» معنی می‌دهد و رهین به‌معنای «مدیون» است. من از هردو راضی‌ام زیرا تاثیرات مثبت هردو را در زندگی‌ام حس کرده‌ام. از آوان‌کودکی زندگی‌متفاوتی را تجربه کردم. من به ریاضیات علاقه‌ای زیاد داشتم، درعین‌حال همچون اکثر شهروندان هرات به شعر و ادبیات هم علاقه‌ای ویژه‌ای داشتم ولی دقیقا در صنف‌ششم مکتب تصمیم‌قطعی برایم گرفتم که باید علوم‌سیاسی و دیپلماسی بخوانم. ازآنجا‌که در فامیلی بدور ازسیاست‌ زیست‌می‌نمودم، حقیقتا شاید فهمی‌از معنای‌سیاست و دیپلماسی هم حتی نداشتم اما سخت مصمم بودم که حتی به‌عنوان اولین فرد خانواده هم اگر باشد دراین وادی پانهم. درآن سن بر‌عکس هم‌نسل‌هایم کمترخبری را از‌ دست می‌دادم و همیشه درپای صحبت‌های میز‌گرد‌های‌سیاسی در تلویزیون بودم. از‌آنجا‌که درخانواده تک‌فرزند بودم، تمام دوران طفلی‌ام را با بزرگان گذرانده‌ام و این‌سبب شد که چنانچه در بالا ذکر کرده زندگی‌متفاوتی نسبت با هم‌‌سن و سال‌هایم داشته‌باشم. نوع‌تفکرم متفاوت‌باشد، عادت‌های روز و شبم تفاوت‌های جدی داشته‌باشد، بازی‌ها و علایق کودکانه‌ام متفاوت‌باشد.

در آوان ‌طفلیت به ریاضیات علاقه‌ای شدیدی داشتم تاحدی بود که حتی من در زمانی‌که دانش‌آموز صنف ‌نج بودم، ریاضیات را تا بخش‌متریکس که درآن زمان در صنف‌یازدهم تدریس می‌شد، با کمک یکی‌از انستیتوت‌های‌داخلی هرات تمام‌‌کرده‌ بودم و ازآن‌سبب از امتحانات‌بین‌المللی از دوکشور مدال آوردم. سپس پس‌از آمدن از این‌ سفرها برای تصمیم ادامه‌تحصیل در بخش‌سیاسی مصمم‌تر شدم چراکه پس‌از دیدن این کشورها، دوسوال عمده برایم پیدا شد: ۱- چرا ما نمی‌توانیم به ثبات و امنیت دست ‌یابیم؟ ۲- چرا ما نمی‌توانیم امکانات ‌بهتری درکشور خود داشته ‌باشیم؟

سپس دست ‌سرنوشت شانسی در زندگی‌ام فرستاد که برای ادامه دوره لیسه ‌مکتب به ایالات ‌متحده‌ آمریکا مهاجرت ‌کردم. ۱۶ ساله بودم که خودم را در یک جهانی ‌جدید و دور از شهر و دیارم‌ هرات ‌عزیز در واشنگتن دی‌سی یافتم. مکانی‌جدید برای زندگی باشرایط کاملاً متفاوت. دیری ‌نگذشت که زندگی‌ام در امریکا به‌گردش آمد. برای من که انسان معمولاً سحرخیزی نیستم باید برنامه‌ام را تنظیم می‌کردم. زیرا نه‌تنها که فامیل سرمایه‌داری برای حمایت‌مالی نداشتم، بلکه باید گاهی به‌فکر همکاری در خانواده هم می‌بودم. اولین‌روز مکتب در امریکا را هیچ‌گاهی فراموش‌نمی‌کنم. اولین‌صنف درسی درامریکا را دریک میدان‌بسکتبال شروع‌کردم. درآن‌جا با دوشاگرد دیگر که ظاهراً چندماهی پیش‌تر از من آمده بودند، آشناشدم. نام یکی کارلوس بود؛ از گواتمالا کشوری از اهالی آمریکای‌مرکزی و دیگری (شیرین فاطمه) از پاکستان. هردو لطف بسیارخوشی کردند. کارلوس تمام سه‌طبقه مکتب را برایم نشان داد و مرا درصنف‌های متعددی از مضامین‌مختلفی که داشتم، آشناساخت. آن‌شب به‌این فکر بودم که جهانت، جهان‌گونه تغییریافته پسر و هرچه زودتر باید خود را وقف با این تغییر بدهی. دیری نگذشت که دل استاد‌تاریخ را که حالا وقتی این نوشته را می‌نویسم، تقاعد کرده‌است، بدست‌آورم. خانم ورکمن (workman) انسانی بی‌نهایت مهربان بود. او در هفته‌دوم، در مورد حضور‌امریکا در افغانستان ازمن پرسید که پس‌از ارائه‌ای جواب‌هایم ازمن تقاضاکرد که پس‌از صنف هم ۱۵ دقیقه، در صنف وی، برای ادامه این‌بحث باقی‌بمانم . خانم‌مهربانی بود و پسرش را درجنگ افغانستان از دست داده‌بود اما چنان مصمم بود که اندکی میزان‌‌تاسف و پشیمانی هم ازفرستادن فرزند‌اش به افغانستان حس‌نکردم. آن‌روز، درس‌دیگری گرفتم که بدون‌قربانی نمی‌شود وطن‌داشت. نمی‌شود خانه داشت و نمی‌شود خانه‌خوب و آرام ساخت. شاید جواب‌بخشی ازسوال دوران‌کودکی‌ام را یافته بودم که چرا ما نمی‌توانیم و این‌همان قربانی بود که در راه وطن باید داد. اندکی‌گذشت و باتغییرات اوضاع زندگی، شروع به‌کار کردم و اولین کار زند‌گی‌‌ام را دریک پیتزافروشی درآمریکا آغازکردم. اصلاً آسان‌نبود برای تک‌فرزندی که زندگی قابل‌قبولی داشته، جاروکردن کف‌رستورانت. آن‌هم پر از پنیر‌های ریخته‌شده درکف رستورانت اصلاً آسان‌نبود اما زندگی بود.

اینک کار برای منی که اصلاً سحرخیز نبوده‌ام و امروز  پس‌از سال‌ها هم هنوز نتوانستم بااین مسئله کنار بیایم، سخت‌تر شده‌است. چراکه باید ساعت ۵:۳۰ صبح ازخواب بلندشوم و راهی مکتب‌بشوم، مکاتب معمولاً تا ۲:۱۰ دقیقه چاشت دوام می‌کرد و هفت‌دقیقه تامحل بود و باشم فاصله‌داشت، شیفت‌کاری‌ام معمولاً ازساعت ۳ بعداز چاشت تا ۱۲ شب‌بود و سپس باز شروع روزبعدی ازساعت پنج‌صبح، زندگی آسانی نبود اما دستکم زندگی حقیقت‌اش را زودتر از‌ وقت فکر می‌کنم برایم نشان‌داد. ۱۸ماه از زندگی را چنین گذشتانده‌ام تافراغت ازمکتب. سپس در ‌یکی‌از دانشگاه‌های در واشنگتن قبولی‌گرفته و رشته‌ای که ازسال‌های ششم‌‌مکتب در سر‌داشتم درپایتختی که متن‌ سیاست‌دنیا دانسته‌می‌شود را آغاز کردم.

درهمین‌زمان، کوشش‌هایم برای بازکردن نهادی برای تقویت‌جوانان افغانستان را آغاز کردم. آسان‌نبود. حداقل سه‌تضمین تجاری و یاهم دوتضمین دولتی نیازداشتم، برای شروع‌کار جمع‌مصارف حقوقی و من‌هم جوانی با دست‌خالی  اما آن‌جا خدا رسید برای من. خدا شاید معنی متفاوت‌تری دارد. زیرا خدا را من در جای‌جای زندگی‌ام دیده و حس‌کردم. همان‌طورکه گفتم درحال تلاش برای باز‌کردن این نهاد بودم که از قضا در مهمانی با وزیرداخله دولت رئیس‌جمهور ترامپ ملاقات کردم. ایشان وزیر رایان زینکی (Ryan Zinke) درجریان ملاقات و صحبت پنج یا شش دقیقه‌ای که داشتیم قول‌دادن که برای ایجادکردن این‌نهاد در بخش‌حقوقی‌اش همکاری می‌کنند و به رئیس‌دفترشان دستوردادند که‌ این‌قضیه را پی‌گیری‌کنند. صادقانه‌بگویم، باورم‌نمی‌شد چرا از کشوری‌بودم که سیاستمدارانش شاید چیزهای زیادی را می‌گفتند اما عمل‌کردنش را نباید از آن‌ها توقع می‌داشت ولی پس‌از سه‌روز ازاین ملاقات تماسی دریافت‌کردم که برای من به‌مدت ۷ دقیقه وقت‌ملاقات با جناب‌وزیر تنظیم نموده‌اند. وقتی رفتم ازمن استقبال‌گرمتری نمودند و به اتاق ایشان در وزارت‌داخله امریکا بردند، جملات آن گفت‌وگو را هرگز فراموش نمی‌کنم:

من: درود آقای وزیر،

رایان‌زینکی: خوش‌آمدی.

من: ممنون ازاینکه برایم وقت دادید.

رایان‌زینکی: من شاهین را خیلی دوست‌دارم. او از تو بسیارتعریف‌کرد. (شاهین خانمی‌بودند از تهران که وسیله‌ای برای انجام این‌ملاقات شدند.)

من: ایشان لطف‌دارن، ممنون‌که وقت‌گذاشتید .

رایان زینکی: من، به‌تو گفته‌بودم با ریس‌دفترم هماهنگ‌کن برای گرفتن ‌پیشنهادنامه‌ای. من برای گرفتن جوازنامه ات، چرا‌نیامدی؟

من: جناب‌وزیر، صادقانه‌بگویم، باورم‌نشد. فکرکردم شاید وعده‌ای باشد که عمل‌کردنش مدتی‌زمان ببرد. با تبسم‌گفتم: آخر از‌ افغانستان آمده‌ام .

رایان زینکی: با صدای‌بلند خندید و گفت: خیلی‌زیرک‌تر ازپشت آن لبخند‌ات معلوم‌می‌شوی، به آمریکا خوش‌آمدی و برایت موفقیت آرزو‌می‌کنم .

من: ممنون آقای‌وزیر، ممنون که وقت دادید، روزتان‌خوش .

رایان زینکی: امریکا می‌تواند خانه‌ات باشد، شانس‌خوب برایت می‌خواهم، روزخوش.

ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعد‌از ظهر چهارشنبه بود که رسماً جواز را ازطریق ایمیل‌ام، دریافت‌کردم و اولین‌بار به فکر ایجاد تیم‌رهبری این‌نهاد افتادم. متاسفانه کسی را نیافتم که به‌صورت داوطلبانه و رضاکارانه همکاری‌کند و مجبورشدم که خودم با همکاری‌خودم به این‌کار ادامه دهم. در اولین‌قدم، هفت‌جوان افغانستانی باهمکاری من و ‌نهاد من در دانشگاه‌های امریکا جذب‌شدند و سپس دیری‌ نگذشته‌بود که افغانستان با حادثه‌ای غم‌انگیز سقوط رو‌به‌رو شد و اینک من درتلاش جستجوی برای ایجاد راه‌های کمک برای جوانان‌افغانستان که آرزوهای نسل‌شان  به‌ بادفنا رفته‌است. در اولین ‌روزها به‌این فکر می‌کردم که چگونه‌ می‌توانم موثرباشم و بهترین‌گزینه را کمک به‌ دختران‌جوان افغانستان که در کشور‌های‌منطقه که اکثراً ترکیه و هند بودند، به ذهنم‌ رسید و مصمم‌ شدم که باید کاری‌کنم که آنان از ادامه‌‌ تحصیل‌شان ناامید نشوند. چراکه مصارف این دانشجویان در روز چهارحاکمیت‌طالبانی متوقف شد. درقدم اول به‌کمک یکی‌از دوستان‌آمریکایی با دفتر آنجلینا‌ جولی وصل‌شدم. او را در منطقه‌ای از ایالت ‌ویرجینیای‌شمالی در‌یکی از دفاتر مهاجرین ملاقات‌کردم. سه ‌نکته را برایش بیان‌ نمودم. او گفت در راه‌اندازی جمع‌آوری کمک با نهاد من همکاری می‌کند. سپس در اکتوبر ۲۰۲۱ من اولین و بزرگ‌ترین گام را با نهاد نو تاسیس‌ام در همکاری با مشهورترین چهره‌سینمایی‌آمریکا یعنی آنجلینا ‌جولی برداشتم. ما مبلغ قابل‌ ملاحظه‌ای را جمع‌آوری کرده و به ۲۸ تن از جوانان‌ ‌دختر افغانستان کمک‌کردیم تا شهریه‌های تمام‌ دوره تحصیلی‌شان را بپردازند.

در همان ‌سال بود که بعد‌ از تکمیل این پروژه به‌عنوان یکی‌از چهل‌ چهره تاثیرگذار جوان در نهاد بیل‌گیتس شناخته‌ شدم و سپس با پیشنهاد آنجلینا جولی به مجمع‌ رهبران بین‌المللی‌ جوان در جنیوا پایتخت سوئیس دعوت‌ شدم و در اولین‌بار در یکی‌ از مراکز دیپلماسی‌جهان سخنرانی‌کردم. فضای‌جنیوا را دوست داشتم، جالب‌بود. درمنطقه‌ای اقامت‌داشتم که بیشتر دیپلماتان بودند و نوع زندگی که دوست‌داشتم.

فردای آن‌روز مهمان‌ویژه‌ای دعوت شده‌بود؛ آنگلامرکل‌بلی، نخست‌وزیر مقتدر جرمنی. او ازجمله چهارخانم مقتدر سیاسی است که من با وی ملاقات ‌نمودم. او باتمام و کمال یک ‌جرمن بود. خانم بی‌اندازه‌ جدی اما با فروتنی با هرکدام از اعضا صحبت کرد ولی با جدیت، برعکس لبخندی‌ که در امریکا رایج ‌بود برایم جذاب‌ بود. دیری ‌نگذشت که برای دومین ‌بار به ‌عنوان چهل عضو دائم این‌ مجمع در مرکز‌اصلی ملل‌ متحد یا UN در شهر رویایی نیویورک دعوت‌ شدم و همچنان به ‌عنوان دهمین‌سخنران در نیویورک و در‌ یکی ‌دیگر از مراکز دیپلماسی و یا هم بهتر بگویم بزرگ‌ترین مرکز دیپلماسی‌جهان سخنرانی نموده و اشتراک‌ داشتم. آن‌ روز به اصطلاح ما هراتی‌ها ریزش (سرما خوردگی)  سختی هم کرده بودم ولی خاطره‌ای جذابی بود.

در این برنامه باری‌دیگر خدا را حس‌کردم و به‌عنوان فعال‌ترین عضو این‌مجمع برای تقدیر به عروس‌شهرهای‌جهان یعنی دوبی دعوت شدم ولی درکمال ناباوری بعد‌از داخل‌شدن به میدان‌هوایی دوبی ویزای صادرشده را منسوخ دانستند چراکه امارات دیگر برای پاسپورت افغانستان ویزا صادر نمی‌کرد و سپس مجبور‌شدم پس به واشنگتن برگردم و آن‌روز مصمم‌تر ازقبل شدم که باید آن‌قدر کار‌کنم تا روزی گذرنامه‌ای کشورم به یکی‌‌از با اعتبارترین گذرنامه‌ها تبدیل شود .

در دسامبر همان‌سال شاننس برای ملاقات با رئیس‌جمهور بوش پسر برایم میسر شد؛ شاید پنج‌دقیقه با من صحبت‌کرد. ارتباط حسی‌اش را با افغانستان و مردمش عمیق یافتم. از او به‌خاطر ایجاد ظرفیت‌ها در افغانستان تشکری‌نمودم .او افغانستان را به‌خوبی می‌شناخت، وقتی‌گفتم از هرات هستم. خندید و گفت: در هرات مشکلات‌زیادی دولت‌ما رو‌به‌رو شد و سپس‌از من گذشت. بوش پسر(George W bush) انسان بی‌نهایت خوش‌برخوردی بود. فکر‌ می‌کنم سیاستمدارانی که شنوندگانی خوبی باشند، از‌ یک امتیاز‌بزرگی برخوردارهستند و رئیس‌جمهور بوش را از موفق‌ترین انسان‌ها در ایجاد رابطه‌صمیمی در مدتی‌کوتاه یافتم. او حس شناخت‌قدیمی را در انسان به‌وجود می‌آورد.

بعداز آن، برای‌مدتی به‌حیث کارآموز در مجلس‌نمایندگان‌امریکا به‌صورت نیم‌روزه شروع به‌کار کردم تااینکه با رئیس‌مجلس نماینده‌گان‌امریکا، آقای مک‌‌کارتی ملاقات نمودم. او از ایالت‌کالیفرنیا‌آمریکا است و بعداز صحبت، از من دعوت‌کرد تا دربخش مسائل‌افغانستان در دفترش‌ کار کنم و این سومین‌مرکز بزرگ تصمیم‌گیری‌های‌دنیا بود که در امریکا راه‌یافتم. در نظام‌سیاسی‌آمریکا، مجلس‌نمایندگان و سنای‌آمریکا یکی‌از ارکان‌هم درکنار ریاست‌جمهوری هستند و حس‌نمودم که واقعا باید بیشترین استفاده را برای تاثیرگذاری در افکار وی در مسایل‌افغانستان داشته‌باشم.

پس‌از نه‌ماه همکاری در این‌نهاد این‌بار بعد‌از تلاش‌ها برای ایجاد کنگره جوانان افغانستان و تسلیم طرحی به وزارت‌خارجه‌آمریکا به برنامه رهبران‌جوان امریکا در وزارت‌خارجه‌آمریکا بادعوت شخص آنتونی‌بلینکن، وزیرخارجه‌آمریکا اشتراک‌نمودم و این‌بار، برای چهارمین‌بار دریکی‌دیگر از مراکز‌دیپلماسی‌جهان راه‌یافته و اشتراک‌نمودم. بلینکن را یک‌ دیپلمات‌واقعی یافتم چرا او برعکس دیگران به‌صورت یک‌سیاستمدار به‌عنوان وزیرخارجه انتخاب‌نشد، بلکه او به‌عنوان یک دیپلمات‌کارکشته درسال‌های‌متمادین در وزارت‌خارجه کارکرده است. رفتارش‌، گفتارش و برخورد‌اش کاملاً مطابق با تئوری‌دیپلماسی بود.

من در نویسندگی ادعای ندارم و نه هم فکر می‌کنم این نوشته‌ای من درکنار تاریخ و داستان‌های پرشکوه هرات و هراتیان ارزش آن‌چنانی برای خواندن و ‌توجه داشته‌باشد ‌و اگر امکانش بود، از هر خاطره‌ای، تصویری‌هم نشر خواهم‌کرد اما از آن‌جا‌که یاس و ناامیدی جوانان کشورم را فراگرفته، خواستم برایشان بنویسم و بگویم که زندگی انسان‌ها هیچ‌گاهی بی‌مشکل و سختی نیست اما سختی‌ها را به‌فرصت تبدیل‌کردن هنر است و آن‌جاست که باید به خود ببالیم. هیچ امتیازی در تسلیم‌شدن نیست. ما پیروز می‌شویم، جوانان افغانستان باید درکنار هم ایستاده شویم و برای آینده‌ای مشترک‌‌مان تلاش‌کنیم دیگر فرصت برای ماست. از آن‌جا‌که این نوشته در تجلیل از هرات‌عزیزم به نشر خواهد رسید، در اخیر می‌خواهم شعرکوتاهی که در وصف‌ شهرم و دیارم در یک‌‌هفته‌ای گذشته سرودم را هم این‌جا برایتان بنویسم:

هرات من تویی درمان جان من

تویی خورشید نورانی براین زند نهان من

منم آواره و بیچاره و متروک بدور از تو

تویی بال و نماد و هویتی براین جهان من

بدون تو منم آن ماه بی‌خورشید در گیتی

تویی برهان این زیبایی نام و نشان من

لینک کوتاه : https://nimroozmag.com/?p=17314
  • 8 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.