نورالدین عبدالرحمن جامی (۸۹۸-۸۲۸ هجری قمری)، به داوری من برترین و بزرگترین چهره فرهنگی هرات است. البته قرن نهم هجری برهه شکوفایی علم و ادب و فرهنگ و هنر است. چنانکه فیلسوفانی چون جلالالدین دوانی فیلسوف ذوقالتآله، مورخانی چون فضل بن روزبهان خنجی، واعظانی چون ملاحسین کاشفی، نویسندگانی چون دولتشاه سمرقندی، نقاشانی مانند کمالالدین بهزاد، خوشنویسانی چون سلطانعلی مشهدی، پزشکانی چون یوسفی هروی، معمارانی چون سازندگان مسجد گوهرشاد مشهد و … همه با آثار ماندگار در این قرن داشتهایم؛ اما در مقام مقایسه، درخشانترین چهره فرهنگی هرات، جامی است.
جامی بزرگترین عالم، محقق، عارف، ادیب و شاعر در ایران بزرگ فرهنگی یا به تعبیر دیگر در جهان اسلام و همزمان تاثیرگذارترین شخصیت فرهنگی قرن نهم است.
جامی؛ همه چیزدان قرن نهم، محقق در علوم عقلی و نقلی، مجتهد در عقلیات و سمعیات، متخصص در عرفان نظری و عملی (خلیفه طریقت نقشبندیه)، موسیقیدان و به تعبیر نسلهای پیش از ما خاتمالشعرای زبان فارسی است. جامی با جامعیتی بینظیر در همه زمینههای فرهنگی اعم از ادبیات فارسی و عربی، نظم و نثر، الهیات و معارف اسلامی، شریعت و طریقت، عرفان نظری و عملی، تاریخ و تراجم، حدیث و رجال، صاحب اثر و صاحبنظر است.
جامی در سمت رسمی «شیخالاسلام هرات» نه تنها برترین شخصیت دینی دولت تیموریان هرات، بلکه همزمان محترمترین و محبوبترین مرجع علمی و فرهنگی چندین دولت مختلف مسلمان در ایران، هند، عثمانی (آسیای صغیر)، مصر، شام، عراق و حجاز بود. این احترام اجتماعی جهانشمول درحیات خود شخص، آنهم در بین دولتهای اغلب معارض هم، در طول تاریخ بیسابقه است. واقعا این درجه از احترام و محبوبیت، شوخی نیست. سلطان حسین بایقرا، امیر تیموری در هرات، جامی را بر خود مقدم میداشت. چنانکه به هنگام مرگ جامی، سلطان حسین بایقرا، شخصاً به خانه جامی رفت و در عزای او هایهای گریست. مهمتر آن که در بیرون از قلمرو تیموریان هرات، به هنگامی که جامی از اقامتگاه دائمیاش هرات به سفر حج رفت، سلطان محمد فاتح، پادشاه عثمانی با تقدیم پنج هزار اشرفی خواهان ملاقات او شد. این سلطان عثمانی بر بخشی از اروپا از یونان، بوسنی، هرزگوین و آلبانی گرفته تا جنوب فرانسه فرمان میراند. همزمان ملک الاشرف، پادشاه مصر نیز فرمان داد که همه جا در قلمرو او از جامی استقبال کنند. همچنین امیرحسن بیک آققویونلو معروف به اوزن حسن، پادشاه ایران نیز شخصاً در پایتخت خود در تبریز میزبان او شد و از جامی خواست که در تبریز سکونت اختیار کند و جامی با بهانه کردن مادر پیر و عایله خود در هرات این دعوت را نپذیرفت و به هرات بازگشت. پادشاه هند نیز اشتیاق خود را برای دیدار جامی با دعوت از او به هند علنی کرد.
بنابراین شبههای نیست که جامی در حیات خود تاثیرگذارترین چهره فرهنگی، نه تنها در هرات. بلکه در کل جهان اسلام بوده است. وجود بیش از هزار نسخه خطی اغلب نفیس از آتار جامی که در همان قرن نهم استنساخ شده و امروز در کتابخانههای مختلف جهان از شبه قاره هند گرفته تا اروپا پراکنده است، نشان از تاثیرگذاری مستقیم جامی در سرتاسر جهان اسلام میدهد. باز به دلیل همین موقعیت بینظیر جامی و کثرت ارجاعات نسلهای بعد به آثار اوست که وقتی شاه اسماعیل صفوی با رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع به زدودن آثار و نمادهای فرهنگی اهل سنت دست میزند، پس از فتح هرات در ۹۰۶ قمری، اولاً، آرامگاه جامی را ویران میکند و بعد از نبش قبر، جسد او را آتش میزند و ثانیا، فرمان میدهد که در هر کتابی که نام جامی برده شده باشد، نقطه زیر حرف جیم را بتراشند و در عوض نقطهای را در بالای حرف اول کلمه جامی اضافه کنند، تا جامی، خامی خوانده شود که هاتفی خرجردی خواهرزاده جامی به همین مناسبت شعری سروده است که:
بس عجب دارم ز انصاف شه کشورگشای
آن که گردون بر درش عمری غلامی کرده است
کز برای خاطر جمعی لوند ناتراش
نقطه جامی تراشیده ست و خامی کرده است
باری، همین فرمان شاه اسماعیل به سوزاندن جسد جامی و بعد حذف نام جامی از کتب، بیانگر تاثیر چشمگیر و نفوذ بی نظیر جامی در میان اکثریت مردم در جهان اسلام است که البته تا قبل از ظهور صفویه، اهل سنت بودند. پس اگر ما جامی را موثرترین و بانفوذترین چهره علمی و فرهنگی عصر تیموریان هرات میدانیم، سخنی به گزاف بر قلم نمیآریم.
این را هم بگویم که نوعا همه فاتحان به نشانه تسلط بر فرهنگ ملل مغلوب، ساختمانهای نمادین همگانی و آثار مکتوب آنان را خراب میکردند و آتش میزدند. اسکندر به قول نظامی در اسکندرنامه هرکجا آتشکدهای مییافت تخریب میکرد و منابع زرتشتی از سوزاندن اوستا که با خط زرین بر پوست گاو نوشته شده بود، به فرمان اسکندر سخن میگویند. اعراب نیز افزون بر قتل و نهب، در ایران و مصر کتابهای ملل مغلوب را سوزاندند.
چرا راه دور برویم؟ در همین صد و پانزده سال پیش، یعنی ۱۳۳۰ هجری قمری، روسهای تزاری برای زهر چشم گرفتن از مردم ایران، گنبد امام رضا را در مشهد به توپ بستند، یا رضا شاه در ۱۳۱۳ هجری شمسی دستور داد مردمی را که در مسجد گوهرشاد و صحن آستان قدس رضوی به عنوان اعتراض به لباس متحد الشکل تظاهرات میکردند، هدف گلوله قرار دهند، پس نتیجه میگیریم که دستور شاه اسماعیل به تخریب آرامگاه جامی در هرات، سوزاندن نعش او و مخدوش کردن نام او در منابع مکتوب نشانه درجه اعتبار جامی در بین اهل سنت است که شاه اسماعیل قصد از بین بردن مذهب ایشان را داشت.
در خصوص نسبت جامی با هرات باید توضیح داد که جامی خودش متولد هرات نبود، بلکه متولد تربت جام بود، چنان که در اشعار خود به این موضوع تصریح کرده است و گفته: مولدم جام و …اما هنگامی که در هرات مستقر شد، چنان منزلتی یافت که باید او را اولین شخصیت هرات بدانیم، چرا که جامع جنبتبن شریعت و طریقت و شیخ الطائفتبن دولت و رعیت بود. اگر هرات نگین خراسان و بزرگترین کانون فرهنگی و هنری افغانستان بوده است، جامی هم نگین هرات است.
آنچه برای خواص و اهل معقول مهمتر است. تاثیر جامی در فلسفه و عرفان نظری بر نسل پس از او به دلایل مختلف، ازجمله ضدیت صفویه با او، مغفول است. جامی در بحث آنتولوژی و هستیشناسی از طریق صدر قونوی به فهم انظار ابنعربی دست یافته و بر فصوص الحکم ابن عربی، شرحی ارزشمند باعنوان نقدالنصوص به عربی نوشته است. شاید مهمتر از آن، رساله لوایح جامی در وحدت وجود و موجود به زبان فارسی است که مکررا چاپ شده و چاپ «یان ریشار» فرانسوی به قول نصرالله پورجوادی منقحترین آنها است که من قبول ندارم. چرا که آن .چاپ هم خالی از اشتباه نیست و من در مقالهای در مجله «کلک»، چهارده غلط فاحش از اغلاط و بدخوانیهای مصحح فرانسوی را برشمردم و چاپ کردم.
سخن در این است که آثار جامی در فلاسفه، حکما و عرفای پساز او، ازجمله ملاصدرا، فیض کاشانی و حکیم سبزواری تاثیر گذاشته است. فکر کنم سال ۱۳۷۶ یا ۱۳۷۷ بود که استاد غلامحسین دینانی در مجله «خردنامه ملاصدرا»، مقالهای راجع به فلسفه ملاصدرا با تکیه بر اقوال خود صدرا و شارح آثارش حاج ملاهادی سبزواری نوشت و بنده مآخذ صحیح همین اقوال منقول ملاصدرا و سبزواری را در آثار جامی پیدا کردم و طی نامهای برای روشنگری به همان مجله فرستادم که نمیدانم چاپ شد یا نشد، فکر کنم چون متولیان آن تشکیلات نظر به بزرگداشت ملا صدرا داشتند، خوش نداشتند که کسی با ذکر منابع دقیق فضل تقدم بلکه تقدم فضل جامی را بر ملاصدرا ثابت کند.
خورشید همیشه زیر ابر نمیماند ویلیام چیتیک هم در مقدمه خود بر نقدالنصوص جامی با ارائه مستندات تصریح کرده است که تقریباً ده درصد از کتاب کلمات مکنونه ملامحسن فیض کاشانی مستقیماً برگرفته و منقول از نقدالنصوص جامی بدون ذکر مآخذ است. اساساً قدمای ما مقید به نقل مآخذ نبودند و ضیاءالدین دری در کتابی، منابع اسفار ملاصدرا را به دست داده است، هرچند به آثار جامی اشاره نکرده است.
در این که جامی فلسفه میدانسته و جامع معقول و منقول بوده شکی نیست، او حتی در خاتمه تأویلات خود بر داستان رمزی سلامان و آبسال که ابن سینا هم آن را گزارش کرده است، به قوس نزول و صعود سلسله مراتب وجود و عقول عشره تصریح دارد:
ده بود سلم عقول ای خرده دان
وان دهم باشد موثر در جهان
کارگر چون اوست در گیتی تمام
عقل فعالش از آن کردند نام
اکنون از زمینه فلسفه و معقول درگذریم و به دینشناسی و اسلامشناسی برسیم. در این زمینه هم، جامی تالیفات فراوان دارد.
یکی از آنها، شواهد النبوه به سبک دلایل النبوههاست که من آن را تصحیح و چاپ کردهام. ارزش این کتاب در این است که جامی در این اثر همچنانکه من در مقدمه همان کتاب (چاپ ۱۳۷۹) نوشتهام، از باب تقریب بین مذاهب اسلامی در قامت با استقامت یک «سنی دوازده امامی!» ظاهر میشود؛ یعنی با آنکه خود نه تنها اهل سنت، بلکه شیخالاسلام و مرجع دینی دولت سنی تیموریان هرات است، پس از شرح حال سه خلیفه اول (ابوبکر، عمر و عثمان) به ذکر دوازده امام شیعیان پرداخته و حضرت علی را نه به عنوان خلیفه چهارم، بلکه به عنوان امام اول مسلمانان یاد کرده است. این ابتکار برای رفع اختلافات بین شیعه و سنی و ایجاد همدلی بین همه مسلمانان یک قدم بسیار مثبت فرهنگی و حتی سیاسی در جهت کثرتگرایی دینی، مدارا و رواداری فرهنگی است.
جامی در «هفت اورنگ» در رد متعصبان اهل سنت که شیعیان را رافضی و بد دین میشمارند و به رفض متهم میکنند، گفته است: «رفض اگر هست حب آلنبی رفض، فرض است بر ذکی و غبی». جامی در عین حال از شیعیانی هم که خلفا را لعن میکنند، گله میکند و میگوید: «رفض نی بد ز حب آل عباست بدی آن ز بغض اهل وفاست»
جامی در جای دیگر با رد تعصبات هر دو گروه سنی و شیعه میگوید:
«ای مغبچه دهر! بده جام میام
که آمد ز نزاع سنی و شیعه قیام
گویند که جامیا ! چه مذهب داری
صد شکر که…سنی و… شیعه نیام»
اکنون بد نیست که ضمن سخن از نسبت جامی با غلات شیعه هرات از موضعگیری درست او در غوغای قبر امیرالمومنین علی در مزار شریف افغانستان سخن بگوییم. در ۸۸۵ مردی عارف به بلخ آمد و به استناد کتابی که در عصر سلطان سنجر سلجوقی نوشته شده بود، مدعی شد که قبر حضرت علی امام اول شیعیان نه در نجف بلکه در روستای خواجه خیران در نزدیکی بلخ در شمال افغانستان کنونی است. چون این خبر به هرات پایتخت تیموریان رسید، مردم اعم از سنی و شیعه برای زیارت آن قبر به آن محل رفتند و اندک اندک نام رسمی آن محل به مزار شریف تبدیل شد. بدتر آن که جمعی عوام نادان اجازه خواستند که برای آن که قبر امام بیشتر در دسترس زایران مشتاق مقیم پایتخت باشد. آن حضرت را نبش قبر کنند و جسد ایشان را از مزار شریف به هرات بیاورند. سلطان حسین بایقرا به گزارش عبذالواسع نظامی باخرزی، «مجمعی عظیم از اکابر دین در سلک انتظام منخرژ فرمود و صدر مجلس شریف را به حضور آن حضرت ( یعنی جامی) مشرف گردانید» و البته جامی در مقام شیخ الاسلام هرات با این پیشنهاد «نقل نعش» امام علی از بلخ به هرات مخالفت کرد و این کار انجام نشد تا آن که در سالهای بعد، «روافص غلو کرده از هر گوشهای مفسدی بر میخاست که با حضرت امیرالمومنین در آن محل بر این وجه ملاقات نمودم.»
گفتنی است که بنا به قولی دیگر، این مزار مدفن زرتشت پیامبر ایرانی است که در حمله ارجاسب به بلخ با هفتاد و دو تن پیروانش کشته شد. اما این قول با اهریمنی بودن خاکسپاری مردگان در اوستا و لزوم نهادن مردگان در دخمه ناسازگار است.
جامی را آخرین شاعر بزرگ کلاسیک زبان فارسی و به اصطلاح خاتم الشعرا نامیدهاند. او علاوه بر دیوان شعر که حاوی قصیده و غزل و قطعات است، چندین مثنوی بلند دارد که در مجموع به «هفت اورنگ» معروف است، شامل داستانهای یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و تحفه الاحرار ، سبحه الابرار، سلسله الذهب و خردنامه.
یکی از مهمترین مثنویات هفت اورنگ جامی، داستان رمزی فلسفی عاشقانه سلامان و آبسال است که من آن را در کتاب «سلامان و آبسال، اسطورهای یونانی در فرهنگ ایرانی در چهارده روایت»، تصحیح و شرح و تفسیر کردهام. اولین روایت که من برای اولین بار آن را کشف و به فارسی ترجمه کردم، متعلق به حنین بن اسحاق عبادی رئیس دار الحکمه مأمون عباسی است که به زبان یونانی مسلط بوده و طی دو سال اقامت در رم شرقی این رساله را از بیزانس به بغداد آورده و به عربی ترجمه کرده و بعد در قسطنطنیه در شمار رسایل شیخ الرئیس چاپ شده بود و من برای نخستین بار این روایت بونانی را قبل از روایت ایرانی ابن سینا و خواجه نصیر از عربی به فارسی ترجمه و منتشر کردم و بعد به سلسله مراتب تاریخی به روایت منظوم جامی رسیدم که این داستان رمزی فلسفی را تأویلات عرفانی کرده و با دادن رنگ و بوی ایرانی به قید نظم کشیده است.