خلیج فارس از نقطه نظر ژئوپولتیکی اساسا منطقهای است که در طول تاریخ بیش از آنکه تحت تاثیر جهان عرب بوده باشد، متاثر از تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بوده و همچنان در دایره این تاثیرپذیری است.
شمال کرانه خلیج فارس از دیرباز پهنهای کاملا ایرانی بوده و همچنان به همین منوال است. در جنوب آن نیز اگرچه کشورهای عربی متعدد حضور دارند، اما جز عمان که نقش تاریخی دراز مدتی در جنوب شرقی خلیج فارس ایفا نموده است، عملا سایر کشورهای این حوزه نقش چندانی در مناسبات سیاسی این منطقه استراتژیک ندارند و اگر از گذشته تا کنون، تحولی به نام آنها رقم میخورد، مجموعه اتفاقاتی است که نیروهای بیگانه به نیابت از این کشورها مبادرت به آن نمودهاند.
نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشت این است که منطقه خلیج فارس از ابتدای تاریخ به دلیل موقعیت استراتژیک خود در شاهراه آبی _ خاکی شرق به غرب، نقش مهمی در تجارت جهانی ایفا نمود. بعدها کشت مروارید و تجارت آن نیز به اهمیت این منطقه افزود. به این معنا خلیج فارس همواره و در طول تاریخ بیش از آنکه اهمیت جهانی داشته باشد، موقعیت ارزشمند منطقهای بود که میتوانست بخشی از یک سامانه جهانی به ویژه در زمینه ارتباطات و حمل و نقل باشد.
پس از انقلاب صنعتی و نیاز مبرم غرب به منابع انرژی ارزان و پایدار، به یکباره این منطقه اهمیت جهانی یافت و مدیریت منابع آن موضوعی شد که میتوانست به چالشهای جدیدی در جهان صنعتی و مدرن بدل شود. این وضعیت البته پایدار نیست و جهان به زودی با جایگزینی منابع جدید انرژی، به نیاز خود به منابع انرژی فسیلی پایان خواهد داد و در آن هنگام، خلیج فارس نیز از نقطه القایی کنونی به جایگاه واقعی و تاریخی خود بازخواهد گشت.
باید توجه داشت که اهمیت جهان عرب و نقش تاثیرگذار آن در مناسبات منطقهای و جهانی به عنوان یک منطقه همگرا، در حوزههای جغرافیایی دیگری جز خلیج فارس رقم میخورد و اتحادیه عرب در این منطقه ابتکار عمل چندانی ندارد. اذعان به این واقعیت میدانی، منجر به آن شده که هم زمان با تلاش عربستان به نقش آفرینی سیاسی، شیخنشینان خلیج فارس نیز با طرح ادعای ارضی نسبت به جزایر ایرانی تلاش کنند تا با توسعه گستره نفوذ جغرافیایی خود، نقشی در مناسبات جاری خلیج فارس و جایگاهی در میان کشورهای اتحادیه عرب پیدا کنند.
طرح ادعای هویتی و تلاش برای تغییر نام خلیج فارس با عنوانی جعلی و نامعتبر از جمله برنامههایی است که در راستای این هدف بلندپروازانه تعریفپذیر است. در شکل مضحک این تلاش که تبعات زیست محیطی فراوانی به همراه دارد، با روند جزیرهسازی و گسترش مرزهای آبی امارات متحده عربی مواجه هستیم که هم راستا با دعوی جعلی مالکیت بر جزایر سه گانه ایران در دستور کار حاکمان این شیخنشین کوچک قرار گرفته و متاسفانه از سوی ایران با هیچ واکنشی مواجه نشده است. روندی که ضمن تهدید حریم جزیره ابوموسی، به زودی میتواند با طرح ادعای جدید امارات متحده عربی مبنی بر تغییر خط مبداء دریایی این کشور همراه شده و به تنش جدیدی در مناسبات ایران و منطقه تبدیل شود. تنشی که تبعات دیگری نیز دارد که از جمله آنها سهیم شدن امارات در منابعی است که تاکنون به ایران تعلق داشته است. اهمیت این موضوع که مغفول مانده از آن جهت قابل واکاوی است که بدانیم به غیر از شیخنشین امارات، قطر و عمان نیز به این روند پیوستهاند و برآوردها حاکی از ساخت ۳۲۵ جزیره کوچک و بزرگ ساحلی در پهنه جنوبی خلیج فارس در طی یک دهه پیش رو است.
جدا از موقعیت طبیعی، جایگاه ایران از منظر جغرافیای انسانی و تاریخی نیز در این پهنه حائز اهمیت است. اعراب این منطقه اقوامی مهاجر هستند که به ویژه از عهد ساسانیان طی روندهای خودخواسته یا اجباری به این منطقه مهاجرت کرده و در آن ساکن شدند. خاستگاه برخی از مشهورترین این اقوام نیز به یاغیان و تبعیدیان باز میگردد. این در حالی است که اعراب بومی و غیرمهاجر خلیج فارس که سابقه سکونت آنها به عهد باستان باز میگردد، از دسته اعراب ایرانی بودند که به مرور با گروههایی از اعراب مهاجر همپوشانی پیدا کرده و به بخش مهمی از نظام سیاسی و فرهنگی ایران بزرگ تبدیل شدند. عمده این قومیتها همچنان در محدوده سیاسی ایران قرار دارند و هویت تاریخی خود را حفظ کردهاند.
روند مهاجرت به خلیج فارس و پهنههای ساحلی آن با ظهور اسلام و تبدیل عربستان به کانون محوری تمدن اسلامی افزایش پیدا کرد و بیش از دو سده هژمونی آنها بر افراد بومی و حاکمیت ملی ایران برتری یافت. با این وجود انتقال زودهنگام مرکز امپراتوری اسلامی از مدینه به نواحی دیگری چون شام، کوفه و بغداد، بار دیگر عربستان را به عنوان عنصر تمدنی مرجع به حاشیه کشاند و ایران اسلامی را جایگزین آن کرد. این روند از سده دوم هجری شدت بیشتری یافت و حکومتهای محلی و ملی طی جنبشهای استقلالطلبانه در بخش وسیعی از جغرافیای باستانی ایران استقلال خود را بازیافته و مناسبات خود را حاکم کردند. از جمله مناطقی که خیلی زود از استیلای اعراب مسلمان خارج شد و به حوزه قدرتهای محلی و ملی ایرانی بازگشت، پهنه آبی خلیجفارس است که به ویژه از عهد صفویه به بعد کاملا در حوزه اقتدار دولت مرکزی قرار داشت.
علیرغم دو قطبی اعراب ایرانی و مهاجر، پیوند تاریخی مردم این منطقه به قدری نزدیک است که به سادگی میتوان فارغ از مناسبات قومی و قبیلهای و تفاوتهای آشکار فرهنگی _ تمدنی، به این مجموعه انسانی به مثابه یک کل واحد نظر انداخت و آن را در یک جغرافیای فرهنگی و تمدنی مشترک مورد بررسی قرار داد. جغرافیایی که در طول تاریخ گزارههای خود را از نظام فرهنگی ایرانی _ اسلامی دریافت کرده و در بستر آن به رشد و نمو پرداخته است. با این وجود، در سپهر سیاسی به دلیل تعارض منافع کشورهای منطقهای، تنش سیاسی و حتی نظامی بر روابط کشورهای همسایه حاکم است و این میراث شومی است که نیروهای استعمارگر خارجی از خود به یادگار گذاشتهاند. این گسستگی نه تنها میان اعراب شیخ نشین با اعراب ایرانی و ایرانیان ساکن در منطقه به وجود آمده، بلکه در داخل مجموعه همگرای عرب نیز مشهود است.
بررسی فرایندی حضور نیروهای استعمارگر در خلیج فارس که سیر تاریخی آن با قدرتگیری پرتغالیها در عهد صفوی آغاز و تا حضور نظامی ایالات متحده آمریکا در منطقه ادامه یافته است، بیانگر آن است که منافع منطقهای مردم ساکن در کشورهای پیرامونی خلیج فارس به شدت وابسته به نوع تعامل آنها با ایران دارد و به هر میزان که این همکاری مشترک به سمت پایداری و حفظ منافع ملی و منطقهای پیش رفته، منافع نیروهای غیربومی متجاوز کمتر شده و به همان نسبت تلاش آنها در ایجاد تفرقه شدت یافته است.
دریافتهای تاریخی از تشکیل اتحادیه کشورهای عرب در سال ۱۹۴۵ تا شکلگیری فدراسیون عربی در ۱۹۵۸ و شورای همکاری خلیج فارس در ۱۹۸۱ بر این واقعیت متمرکز است که حکومتهای تاریخی عرب و دولتهای تازه تاسیس عربی، به همان نسبت با یکدیگر تعارض منافع دارند که با کشورهای خارج از اتحادیه عرب دارند. حمله عراق به کویت و عدم حضور او در شورای همکاری خلیج فارس در کنار تنشی که میان عربستان سعودی و یمن در جریان است، تنها نمونههایی قابل اشاره از این موضوع است.
در پهنه خلیج فارس نیز به نظر میرسد دولتهای تازه تاسیس عربی که محصول پایان یافتن دکترین اشغال نظامی و جایگزینی استعمار نو با آن هستند، این ماموریت تاریخی را بر عهده دارند تا در مسیر انسجام کشورهای همسایه در منطقه خلیج فارس سنگاندازی کرده و همگرایی منطقهای را به نوعی واگرایی تبدیل سازند. این کشورها که در روزگار نه چندان دور بخشی از نظام قبیلهای و عشیرهای کشورهای عربی یا بخشی از جغرافیای قومیتی ایران بودند، نسبتی با پیوندهای تاریخی اعراب با ایران و سایر کشورهای عرب ندارند و با صرف هزینههای هنگفت از ذخایر ملی، زمینه حضور نظامی کشورهای بزرگ استعماری را در منطقه هموار ساختهاند. تشکیل این دولتها که عمدتا با حمایت بریتانیا و آمریکا همراه بوده است، بر مناسبات حاکمیتی ایران، عربستان و عمان به عنوان قدرتهای بومی _ تاریخی این منطقه تاثیر گذاشت و مناطق جنوبی خلیج فارس را از دامنه نفوذ ایران و عربستان خارج ساخت. یک سوی این ماجرا مرزبندیهای جدید در جنوب و جنوب غربی خلیج فارس بود که به کاهش نقش عربستان انجامید و سوی دیگر استقلال بحرین در آغاز دهه پنجاه بود که بر موقعیت تاریخی ما در جنوب خلیج فارس تاثیر منفی گذاشت. با این وجود همچنان ایران به عنوان نیروی موثر، از وضعیتی به مراتب مناسبتر از عربستان برخوردار است و مرزهای گستردهاش در پهنه شمالی و هم پیمانی پایدارش با سلطاننشین عمان در تنگه استراتژیک هرمز، چه پیش از انقلاب اسلامی و چه پس از آن، به او در ادامه ایفای نقش تاریخی خود در خلیج فارس کمک نموده و همچنان این کشور را به عنوان مهمترین بازیگر در میدان مناسبات سیاسی و اقتصادی خلیج فارس در رتبه نخست قرار داده است. موقعیتی که اگرچه شکننده نیست، اما به شدت نیازمند مراقبت و هوشیاری است.