خلیح فارس در طی زمان، تا وقتی که زندگی به روال عادی قرنها ادامه داشت، مرکز مهم تجارت دریایی دنیای ایرانی با هند، چین، مصر، مسقط، عمان، یمن و زنگبار بود. تدریجا که غرب از خواب قرون وسطی برمیخاست و دنیای شرق به خوابِ روزمرگی یا همان روال عادی ادامه میداد و پای اروپائیان با تکاپوی بسیار به دنبال بهرهمندی از تجارت مسلحانه (!) همراه با کشورگشایی به شرق باز شد، در خلیج فارس نیز تحولاتی رخ داد؛ به این معنا که با ضعف و فتور دولت مرکزی ایران، پای پرتغالیهای دریانورد و چهرههای مکتشفین نامداری مانند آلبوکِرک و واسکو دوگاما به خلیج فارس گشوده شد و جزیره هرمز را پایگاه نظامی و تأسیساتی برای پشتیبانی و تدارکات تجارت و نفوذ خود در منطقه ثروتمند خلیج فارس قرار دادند.
در زمان شاه عباس صفوی بساط آنان برچیده شد، اما راه برای نیروهای شرزهتر بریتانیایی گشوده شد. آنان نفوذ تدریجی خود را با تجارت با شیوخ محلی و دادن امتیازاتی به آنان در هر دوسوی خلیج فارس، از بحرین مسقط، تا قشم، لنگه و بوشهر گشودند، اما تدریجا در بحرین که واحد جداماندهتری بود، استقرار جدی یافتند و نفوذ ایران را به تدریج در آنجا قطع کردند.
در زمانی که ایران با روسها درگیر بود و سرزمینهایی را از دست میداد، بریتانیا در مقابلِ تلاش ایران برای بازگرداندن هرات گستاخانه به بوشهر حمله کرد و تسلیم ایران در هرات موجب توسعه نفوذ آنها در منطقه خلیج فارس شد. از آن پس بود که بریتانیا با امضای قراردادهایی با کدخدایان محلی و با استناد به آن اوراق، حساب آن شیوخ را که از لحاظ تاریخی تابع ایران و یا تابع مسقط و عمان بودند از کشورهای مادر جدا کرد و به سلطه خود رنگ قانونی و به اصطلاح مستند بخشید.
خصومتهای قومی میان شیوخ عرب در سواحل جنوبی که دائما در حال جنگ و غارت بودند، دامنه نزاع را به سواحل ایران در بوشهر و لنگه و جزایر نیز کشاند. نیروهای استعماری ابتدا سواحل جنوبی را ساحل دزدان دریایی (Pirates Coasts) نامیدند و سپس با عنوان خوش ظاهر برقراری صلح و امنیت و با ایفای نقش میانجی صالح، آنان را رام کردند و نامشان را به سواحل متصالحه (Trucial Coasts) تغییر دادند. اشغال این مناطق قارهای پس از بحرین تدریجا شامل جزایر دیگر ایران هم شد و دامنه آن حتی به قشم، هنگام، شیخ شعیب (لاوان)، خارک، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک هم کشید.
با انسجام تدریحی دولت مرکزی، ایران نسبت به رفع نفوذ بریتانیا از سواحل و جزایر ایرانی اقدام کرد و پرچم خود را در جزایر استردادی برافراشت.
طولانی شدن نفوذ بریتانیا در سواحل جنوبی به کاهش نفوذ تاریخی ایران در این مناطق انجامید، با خروج بریتانیا از منطقه و تحت هدایت این کشور استعماری به استقلال شیوخ و ادعای ارضی در این پهنه انجامید.
سرزمینهای تازه استقلال یافته و جدا شده از نفوذ ایران و مسقط، نسبت به جزایر استردادی ایران نیز ادعاهایی واهى مطرح کردند، که از لحاظ کشور مادر یعنی ایران قابل طرح نبود. استناد مراودات کدخدایان محلی با کشور بریتانیا نیز اعتبار تاریخی ایجاد نمیکند؛ که ایران بخواهد درباره جزایر خود به بحث بنشیند. تبلیغات درباره ادعاهای مطرح شده بیشتر به بعد از انقلاب اسلامی باز میگردد که نگرانیها و خصومتهایی را در کشورهای عرب علیه ایران بر انگیخت و باعث تا ادعاهای مختومهای را در تجمعهای خود مطرح و سپس آنها را علنی سازند.
اما نکته دیگر کوشش اعراب به ترویج کاربرد نام جعلی برای خلیج فارس است که آن هم نیاز به اثبات تاریخی و استدلال ندارد. موضوع به اختلاف شخصی عبدالناصر با محمدرضاشاه باز میگردد که عبد الناصر روی لجاجت با او ناگهان شعار ناسیونالیسی خود را درباره عظمت جغرافیایی و وحدت عربی که به «مِنَ الخلیجِ الفارسی اِلیَ المُحیطِ الاَطلسی» یعنی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس اشاره داشت، کنار گذاشت، زیرا دیگر وزن شعاری را هم از دست میداد و در قالب توسعه طلبی شوینیستی خود با نام جعلی استناد کرد. پس از انقلاب اسلامی، همدستی اعراب با صدام علیه ایران به خصومت قومی در منطقه دامن زد و باعث شد تا به تدریج تعصب بیشتری نسبت به این نام جعلی نشان دهند. خصوصا کشورهای تازه به استقلال رسیده که از توسعه اقتصادی و اجتماعی بسیاری هم بهره مند شدهاند، با توسل به این گونه شعارهای تحریکآمیز ناسیونالیستی میکوشند راهی برای فقدان هویت تاریخی خود پیدا کنند. در حالی که اغلب ایرانیان اصرار بر این نام مجعول را نشانهای خطرناک از توسعهطلبی و خصومت تلقی میکنند.