بیتردید یکی از بهترین نثرنویسان معاصر ایران، استاد اسلامی ندوشن است. یکی از سبکهای ادبی که وی در آن به نوشتن پرداخته، سفرنامه است. سفرنامههای دکتر اسلامی نُدوشن «تماماً نشانههای بارزی از فرهنگ سرزمین سفرشده دارد» و به جهت توجه به جزییات و ژرفاندیشی وی از نمونههای موفق سفرنامهنویسی به شمار میرود. از جملۀ این سفرنامهها، کتاب صفیر سیمرغ است که در آن به شرح سفر به کشورها و شهرهای مختلف از جمله کشور افغانستان پرداخته شده است. سفر به افغانستان در تابستان ۱۳۴۹ انجام شده، و هرات در روزهای آخر مرداد میزبان دکتر اسلامی ندوشن بوده است. در ادامه قسمتهایی از این سفرنامه درباره هرات را میخوانیم:
«یکی از نخستین سفرهایم به افغانستان بود، بخشی از خراسان بزرگ… این کشور را که شبیهترین کشور به ایران است دوست میدارم… افغانستان با آنکه از ما جدا افتاده بود، از بسیاری از شهرهایِ خودِ ایران خاطرهانگیزتر بود. من به افغانستان، در واقع به دنبال تاریخ میرفتم. چون از ایران عقبماندهتر بود، میتوانستم ایران گذشته را در آن بازیابم: خیابانهای پغمان که هنوز آسفالت نشده بود، و چون آب بر آنها میپاشیدند، بوی نم و بوی خاک از آنها برمیخاست؛ کوچههای تنگِ کابل و هرات… که مردم روستامنش برادروار از کنار هم میگذشتند… زمانی که من به افغانستان رفتم این کشورِ کوچکِ زیبا بسیار آرام و امن بود. زنها آزاد بودند که با روبنده حرکت کنند یا بیحجاب.
… هرات در میان شهرهای افغانستان از همه مُعنوَنتر است. دوران عزت و رونقش چندان دور نیست و سایۀ این غرور را که در عصر تیموری یکی از هنریترین شهرهای مشرقزمین بوده، هنوز در خود نگاه داشته است. خیابان بتونىِ باریکِ زیبایی که دو صف کاج، در دو سویش هست فرودگاه را به شهر میپیوندد و مسافر در نخستین دیدار، میتواند از همین خیابان عقیده اجمالیای راجع به هرات جدید پیدا کند. خیابانها و باغها پُراند از درخت کاج. یک علت آن است که کاج با آب و هوا و موقع شهر بیشتر از درختهای دیگر سازگاری دارد. چون هرات باد موسمی دارد، معروف به باد صد و بیست روزه (از اواخر بهار تا اوایل پاییز)، برگهای سوزنی بهتر از برگهای پهن میتوانند در برابر آن مقاومت کنند. کاجهای هرات در ظرافت و نازکی برگهای خود، حالتی به محیط میبخشند که به نظر من عجیب با گذشته هنری شهر هماهنگ آمد. هیئت باریک و ظریف کاجها چیزی از مینیاتورها و کاشیکاریهای تیموری را در یاد زنده میکنند. نمیخواهم بگویم بین این دو ارتباطی هست، ولی من این احساس را داشتم. متأسفانه کمآبی هرات نوعی پیری پیشرس بر این درختها مستولی کرده است. شاخهها در لایهای از گرد و غبار گرفته شدهاند و حالت تکدّر و حرمانی در آنهاست. خیابانکها، باریکی ولاغرى مینیاتورواری دارند که آن نیز با گذشته هنری هرات هماهنگ میشود. عصر بود و پیادهروها آبپاشی شده بود، و جوی آب آلوده باریکی که به منزله روح شهر است و هنوز تا سالهای سال علامت مشخصه مشرقزمین خواهد ماند، در کنار آن جاری بود. بیست دقیقه کافی است که سراپای بازار چارسو پیاده طی شود.
موقعی که من به هرات رفتم هنوز باد صد و بیست روزه میوزید. صبحها نسبتاً آرام است ولی بعدازظهرها شدید میشود و شاید تمام شب هم ادامه یابد، بعضی روزها بیشتر، بعضی روزها کمتر. گرچه شدت باد تا آنجا که من دیدم غیر قابل تحمل نیست، ولی برای تازهواردی که عادت ندارد قدری عصبانیکننده میشود. من شنیده بودم که هراتیها مردمی عبوس و گرفته هستند، به نظرم کم و بیش همینطور هم آمد. در بین علتهای دیگر آیا یکی هم این نیست که این قیافهها باید در برابر باد، دائماً فشرده شود و حالت دفاعی به خود گیرد؟
… دکتر سلطان حمید سلطان، استاد ادبیات در دانشگاههای ایران و افغانستان در خصوص بند فوق گفته است: «من خودم افغانی هستم ولی برای خودم عجیب بود آن نکاتی که ایشان درباره کشیدگی صورت هراتیها نوشت که به خاطر بادهای معروف هرات است. ما خودمان چنین فکری نکرده بودیم.»
روزهای بعدی حضور استاد ندوشن در هرات به دیدار از آثار تاریخی این شهر از جمله مصلّی، آب انبار سربازی، امامزاده شاهزاده ابوالقاسم، مسجد جامع و گازرگاه میگذرد. بخشهایی از مشاهدات ایشان را در این بازدیدها میخوانیم:
«آقای غواص که شاعر هم هست، مرا با اتومبیل خود به تماشای گازرگاه، آرامگاه خواجه عبدالله انصاری برد که بیرون شهر است و معتبرترین بناهای دوره تیموری هرات به شمار میرود. خواجه عبدالله که پیر هرات خوانده میشود، بدون تردید متنفذترین مردگان و حتی زندگان هرات است. گورش در برابر ایوان، با سنگ مرمر عظیمی که شاهرخ بر آن نهاده، نمودار است و درخت بلوط تناوری بر آن سایه میگسترد.
پایین پای گور خواجه، مجسمه سگی از مرمر دیده میشود که خوابیده و سرش را به علامت وفاداری و محبت و التجاء بر دستهایش نهاده. … از آنجا به دیدار آرامگاه جامی رفتیم. گور سادهای است. بعد از خواجه عبدالله انصاری جامی دومین مرده محترم شهر است. پسته صدسالهای در کنار مزار دیده میشود که بر گورْ شاخ و برگ گشوده و حاجتمندان بر آن دخیل میبندند. بقیه دیدنیهای شهر را من به همراه آقای عطار دیدم که یکی از بزرگترین خطاطان کنونی افغانستان است. عطار یکی از مردهایی است که نسلشان چه در ایران و چه در افغانستان، رو به انقراض است؛ معتقد به اصول و قانع، دوستدارِ اصالتِ کهن و زنده به هنر خود؛ از آنهایی که لذت زندگی را در سادگی و ظرافت میبینند و سبکبار راه عمر را میسپرند نه جسمشان چربی دارد و نه روحشان.»
بصیراحمد حسینزاده، خبرنگار و پژوهشگر افغانستانی در یادداشتی آورده است: «در دهه هفتاد کنگره بینالمللی خیام با حضور شخصیتهای مختلف برگزار شد و برای اولین بار من دکتر اسلامی ندوشن را ملاقات کردم. خودم را معرفی کردم که از افغانستان هستم، بسیار خوشحال شد و بلافاصله پرسید از کدام شهر، و وقتی فهمید از هرات هستم، داستان سفر خود در زمان ظاهرشاه به هرات را برایم بازگو کرد و از دیدار با چهرههای فرهنگی هرات بهخصوص آخوند محمدعلی عطار خوشنویس برایم قصههایی گفت و همچنین از سفر خود به سایر شهرهای افغانستان از پایتخت و همچنین سفر به بامیان داستانهای عجیبی نقل کرد که من متحیر ماندم.»
در ادامه این سفرنامه آمده است: «منظرههایی در هرات بود که دورانِ کودکیِ مرا به یاد میآورد. از جمله چون نزدیک بالاحصار از خیابان میگذشتم، مکتبخانهای دیدم که توی دکانی تشکیل شده بود. چند لحظه جلو آن ایستادم و از بیرون تماشا کردم. در حدود بیست-سی بچه دختر و پسر روی زمین به زانوی ادب نشسته بودند و جزوهها روی زانو، صدا توی هم میانداختند و هجی میکردند و میخواندند. ممکن نبود بشود فهمید که چه میخوانند. صداهای نازک مانند درون لانه زنبور بههم میآمیخت. قیافهها به قدری جدی و بیمزده بود که گفتی وظیفهای سنگین و مقدس را انجام میدهند. استاد که پیرمرد لاغراندامی بود و شالی بر سر داشت، به حالت نیمچرت، دم در نشسته بود، ولی همین حضور او، هر چند بیحرکت و خوابآلود، کافی بود که رعب و انضباط بر سراسر مکتبخانه مستولی دارد. دیدار این منظره مرا چند لحظه بازگرداند به دورانی که خودِ من مدت کوتاهی به مکتب رفته بودم؛ آنقدر دور مینمود که گفتی قرنها از آن زمان گذشته است.
هرات، خیلی بیش از آنچه من دیدم چیزهای دیدنی دارد، شهری است قابل مطالعه و قابل کشف.
بین شهرهای مهم افغانستان از همه جا دستنخوردهتر مانده است. برای خود سبک و موزونیتی دارد. جایی است که میشود نوع اصیل زندگی به شیوۀ دیروز را یافت. هنوز آنقدرها رادیوزدگی و مطبوعاتزدگی و سمینارزدگی پیدا نکرده است. تهماندهای از روح فرهنگی و هنری قدیم در او خوب دیده میشود، و همین، به مردم آن غروری بخشیده که خود را دریافتهتر و باریکاندیشتر از دیگران ببینند.»
دکتر اسلامی ندوشن در پایان سفرنامه خود چنین مینویسد: «باید آرزو کرد که بین ایران و افغانستان همکاری بیشتری در زمینههای مختلف صورت گیرد، بخصوص در زمینه فرهنگی که قسمتی از آن میراث مشترک است. به دوستانی که با گذشتهها انس دارند، توصیه میکنم که از این کشور پر از لطف و پر از خاطره دیدن کنند، وقتی برگشتند خواهند دید که درباره گذشته و تاریخ و زندگی و مرگ، دید وسیعتر و بارورتری پیدا کردهاند.» با وجود این، حدود چهار دهه بعد وی در خصوص افغانستان نوشته است: «اگر افغانستان را بزرگترین «شهید» تاریخ معاصر بخوانم، گزافه نگفتهام. باید قرن بیستم سرافکنده باشد که یک چنین بلایی بر سر این کشور پامالشده آمد، و او نشست و تماشا کرد و دم نزد. افغانستان بزرگترین برخوردگاه فاجعهبار تجدّد با سنت بوده است. گزند یک حکومت متحجّر کهنهگرای به حدی بوده است، که مردم با حسرت از دوران «نجیب» یاد میکردند.»
عبدالحق واله، شاعر و روزنامهنگار مطرح افغانستانی، پس از خواندن مطالب فوق در مجله یغما پیرامون سفرنامه افغانستان که به زعم وی حاوی یک سلسله مطالب بسیار دوستانه درباره افغانستان بود، شعری را در وصف استاد اسلامی ندوشن سرود، که ابیاتی از آن در زیر میآید:
سخن را دمی روح در تن نُدوشن ادب را تو باشی تهمتن، نُدوشن
نوشتی سفرنامه چون شعر رنگین
از آن دیدهام گشت روشن، ندوشن
تو را ناز بر تخت جمشید و شوش
است مرا بلخ ویرانه مدفن، ندوشن
اگر اصفهان زیب ایرانزمین است هرات است ما را بدامن، ندوشن
زبان، دین و آئین و فرهنگ ما را نموده یکی در دو میهن، ندوشن
چرا دور مانیم از هم که بارى
که نزدیک باشیم روشن، ندوشن
تو پیوندزن رشتههای گسسته
میان دل خویش و از من، ندوشن
ولیکن تو را هست یک نوع دیگر سفارت میانِ دو میهن، ندوشن
در انتها، شایسته است از دوست پنجاه سالۀ دکتر اسلامی ندوشن و از اهالی هرات، استاد محمد آصف فکرت هروی (متولد ۱۰ اسفند ۱۳۲۵)، یاد کنیم. او که پس از ترک اجباری وطن به ایران پناه آورد و با دکتر اسلامی ندوشن رفتوآمد بسیار داشت و در سالهای پایانی عمر خود نیز همچون استاد ندوشن در کشور کانادا زیست، همزمان با فوت دکتر اسلامی ندوشن در اثر بیماری به کما رفت و تنها دو روز بعد به دوست دیرین خود به دیار خاموشان پیوست( ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱).
دکتر اسلامی نُدوشن پس از اولین آشنایی با استاد فکرت در خصوص او نوشته است: « فکرت به نظر من جوانی آمد که در فرهنگ و ادبیات کشور خود مؤثر واقع خواهد شد. خوشفهم، جدی و با شخصیت است.» این پیشبینی و شناخت دکتر اسلامی ندوشن کاملا درست بود، چنانکه وی بعدها یکی از پرکارترین نویسندگان و نسخهپژوهان فارسیزبان شد. استاد فکرت نیز از دکتر اسلامی ندوشن این چنین یاد کرده است: «چندین سال است که از صفا و صمیمیت این بزرگمرد برخوردارم. ایشان نه تنها دوست من، بلکه دوست همه افغانان و دوستدار نخستین میهن من افغانستان است.»