هیپسلی مارش سفر خود را از قسطنطنیه شروع میکند و با کشتی از راه دریای سیاه به بندر پوتی (گرجستان کنونی) که در سال ۱۸۲۸ میلادی از دست ایران خارج و به تصرف روسها در آمده میرود. در پوتی بود که متوجه میشود روسها به سرعت مشغول ساخت راهآهن به تفلیس هستند که تا باکو و دریای کاسپین ادامه پیدا میکرده است. باکو که به گفته مارش «تا بیست سال پیش شهری ایرانی بود» در زمان سفر وی به لطف نفت، بندر و ساخت و ساز روسها که به سرعت در حال تغییر بافت شهر بودهاند کاملا متحول گشته بود. گویا قبل از تصرف اراضی قفقاز، انگلیسیها با این خیال که جغرافیای سخت قفقاز و قبایل جنگجوی آن فتح این منطقه را برای روسیه بی نتیجه و پردردسر خواهند کرد تقریبا مقابلهای با سیاست های تزار نکردهاند، اما بعد از اشغال این مناطق و به لطف ذرت استاوروپول، نفت باکو و ساخت و سازها و کوچ جمعیتی، اشغال اراضی ایرانی در غرب کاسپین زنگ خطر را برای انگلیسی ها در مناطق شرقی کاسپین به صدا درآورده است.
خاطرات هیپسلی مارش نشان از حرکت مستمر روس ها به سمت جنوب دارد. این سروان ارتش انگلیس که با کشتی از دریای کاسپین عبور میکرده، در میانه راه به جزیره آشوراده هم رفته که در آن زمان تحت اشغال روسها بوده و میخواستهاند از آن به عنوان سکوی پرتابی برای تصرف استرآباد، مشهد، هرات و قندهار استفاده کنند. البته لازم به ذکر است که کشورهای اروپایی هم مدتی بوده که دست به کار شده بودهاند تا ترمز قطار اشغالگری روسیه را بکشند تا جایی که در زمان سفر مارش، فرانسویها در حال ساخت راهآهن انزلی ـ تهران بودهاند که میتوانسته تهران را به لندن متصل کند.
وقتی که هیپسلی مارش به هرات میرسد، این ولایت از ایران جدا شده و تحت حکومت یعقوبخان بوده است. در زمان ورود مارش به هرات، هشت سال از سفر آرمین وامبری، شرق شناس مجارستانی و جاسوس انگلیس میگذشته که مجبور بوده در لباس مبدل و مخفیانه با یعقوبخان هجده سال دیدار کند.
این بار اما نیازی به دیدار مخفیانه نبود! یعقوب خان پشتون برای استقبال از مهمان انگلیسی خود سنگ تمام میگذارد و عمارتی را در فاصله کمی از عمارت «چهارباغ» خود به مارش اختصاص میدهد. صبح روز بعد هم برای آمدن مارش برای دیدار خود، چند تن از افراد زیر دست خود را به همراه «اسب هراتی با افسار و زین انگلیسی» به محل اقامت سروان انگلیسی میفرستد. البته بستن افسار و زین انگلیسی به اسب هراتی تنها ژست یعقوب خانی نبود که یک بار به یکی از نایب السلطنههای انگلیسی گفته بود: «من ترجیح میدهم به عنوان خدمتکار شما کار کنم، چمن کوتاه کنم و از باغ شما مراقبت کنم تا اینکه حاکم افغانستان باشم».حاکم هرات در دیدار با مارش لباس نظامی اروپایی (شلوار سیاه و کت آبی) به همراه کلاه پشمین هراتی بر تن داشته و به شکل دست و پا شکسته هم تلاش میکرده تا با سروان مارش به انگلیسی صحبت کند. البته اولین دیدار مارش با حاکم جوان هرات در محضر افراد با تجربه تر در حکومت یعقوب خان انجام شده و برای همین هم مارش تصمیم گرفته تا از یعقوب خان درخواست وقت ملاقات خصوصی بکند. زمانی هم که دیدار با یعقوبخان تمام شده، مارش با تعجب متوجه شده که چند نفر از افراد حاکم هرات در بیرون از چهارباغ منتظر وی هستند تا به نظامی انگلیسی سلاح تقدیم کنند که نشان از اطمینان و احترام و البته سرسپردگی یعقوب خان دارد. بعد از این دیدار، مارش لباس نظامی خود را در میآورد و دوباره «شبیه یک ایرانی» لباس میپوشد تا در شهر به گشت و گذار بپردازد.
مارش از بازدید خود هم به شکلی کوتاه میگوید. وی میگوید که سقف تمام ساختمان ها در هرات گنبدی شکل بوده است. ساختمان ها وضعیت چندان مناسبی نداشتهاند و بازار شهر با بزرگترین گنبد آن به اسم «چارسو» در مطلوب ترین وضعیت از نظر ساختمانی قرار داشته است. حتی مساجد هم وضعیت مناسبی نداشتهاند تا جایی که بسیاری از آن ها نه گنبد و نه منارهای نداشتهاند. مارش از بازار هرات بسیار تعریف میکند. وقتی که برای گشت و گذار به چارسو میرود از هوای دلپذیر داخل بازار، فضای مناسب و نور کافی در داخل آن میگوید تا جایی که آن را تقریبا شبیه «بازار سانسوفیا در قسطنطنیه» میداند.
گویا یکی از محصولات اصلی بازار هرات هم تولید، رنگرزی و بافت منسوجات ابریشمی و فروش آن به مشهد و کابل بوده است.
روز بعد، مارش برای گشت و گذار به خارج از دیوارهای هرات میرود که به گفته وی چندین بار توسط عباسمیرزا تخریب و بازسازی شدهاند. جوی های آب عمیق در اطراف این دیوار وجود داشته که در زمانهای خطر توسط رودخانهای در نزدیکی آن پر میشده و خود دیوار هم در مجموع پنج دروازه داشته است. مارش تخمین میزند که فاصله محیط شهر هم «چیزی حدود یک فرسنگ» بوده است.
روز بعد، مارش برای تعویض پول های نقرهای ایرانی خود با طلا دوباره به بازار میرود که در راه «مسجد زیبای مصلی» را با کاشیکاریهای فیروزهای و لعابکاری طلایی به همراه آیات قرآن میبیند که «واقعا شگفت انگیز» بوده و وی را به یاد مسجد گوهرشاد مشهد میاندازد. البته، مارش نتوانسته مسجد را به خوبی ببیند چرا که گویا حساسیت خاصی نسبت به ورود «کفار» به مسجد وجود داشته است. البته این حساسیت تنها نسبت به مسجد نبوده و در فصل های قبلی کتاب مارش تعریف میکند که چگونه همراهان وی تنها با پرداخت رشوه توانستهاند وی را به گرمابه داخل کنند تا بتواند دوش آب گرم بگیرد.
مارش میگوید که یکی از مشکلات اصلی هم برای یعقوبخان و هم برای ایرانیان حمله ترسناک بعضی از ترکمنها بوده که وی همچون دیگر مورخان از آنها با عنوان «آلامانها» یاد میکند. این حملات بسیار ترسناک بوده و اغلب با تلفات سنگین یا اسارت افراد کاروان و آبادیها همراه بوده است. یعقوبخان در صحبت با مارش ادعا میکند که بر خلاف «کفار قاجار» توانسته تا با آلامان ها مقابله کند و تنها ایرانیان هستند که به دلیل عدم اتخاذ تمهیدات کافی و ترس از آلامان ها اجازه شبیخون و غارت را به این «دزدان» میدهند. البته لازم به ذکر است که گویا یعقوب خان تنها حکام قاجار را کافر میدانسته چرا که با لفظی همدلانه میگوید که آلامان ها «همان قدر به مردم من زیان میرسانند که به ایرانیان ضرر میزنند»، اما پاورقی کتاب نظر دیگری دارد و مینویسد که همه مذاهب اهل سنت ایرانیان را کافر خطاب میکنند.
مارش در ادامه میگوید که یعقوبخان خیلی علاقه دارد تا کافرقلعه را احیا کند اما مشکل این است که جمعیت کافی حتی برای منطقه کوسویه هم ندارد. کافرقلعه منطقهای راهبردی بوده که نادرشاه افشار و نیروهایش در آن نقطه توانستهاند تا چندین شکست سخت به افغانهای ابدالی وارد کنند و زمینه تصرف هرات را فراهم آورند. در زمان قاجارها هم میان ارتش ایران و چریک های افغان و نیروهای سلطنت درانی که احمدخان ابدالیِ پشتون آن را تاسیس کرده بود درگیری رخ میدهد و با شکست و عقب نشینی نیروهای ایرانی خاتمه مییابد.
در آخرین دیدار یعقوبخان با مارش که به طور خصوص انجام میشود، حاکم هرات از مشکلات خود به سروان انگلیسی میگوید و اینکه چگونه علیرغم خدمت صادقانه وی به پدرش شیرعلیخان، همچنان بخاطر شیطنت ها در کابل احساس نارضایتی میکند و حتی تلاش مقامات انگلیسی برای نزدیک کردن وی به پدرش هم بی نتیجه بوده است. یعقوبخان در صحبت خود به زبان انگلیسی با مارش میگوید: «من میدانم تنها صحبت کردن من به زبان تو هم به کابل گزارش خواهد شد و به عنوان تلاش برای توطئه علیه من استفاده خواهد شد». سپس، مارش از یعقوبخان میخواهد که برای بازدید به هند (که در استعمار انگلیسیها بود) برود و حاکم هرات میگوید که علاقه زیادی برای دیدن هندوستان دارد اما از این میترسد که در غیاب وی حکومت به عبدالله برادر جوانتر او داده شود. در ادامه، یعقوب خان از مارش میپرسد که آیا علاقهای برای بازدید از انبار و کارگاه سلاح وی دارد که مارش در پاسخ سعی میکند تا توضیح دهد که «یک حاکم خوب نباید تمام توجه خود را معطوف ارتش کند، بلکه باید تجارت و کشاورزی را هم تشویق کند، امنیت راهها را برقرار کند و غیره» که یعقوب خان در جواب به فارسی میگوید: «شما انگلیسیها به دنبال صلح و تجارت هستید؛ اما من اول باید امنیت مسند خود را با نیروی مسلح حفظ کنم تا بتوانم به هر چیز دیگر فکر کنم. هرات خیلی فقیر است و من به سختی از پس امورات خود بر میآیم». سپس هم برای اینکه از رضایت سروان مارش اطمینان خاطر کسب کند و نشان دهد که به فکر تجارت هم هست میگوید: «شما من را خیرخواه دولت خودتان خواهید یافت و اگر ممکن باشد باید سیاست آن [دولت انگلیس] را کپی کنم». پس از دیدار از انبار و کارگاه سلاح، مارش به عمارت خود باز میگردد و متوجه میشود که یعقوب خان دو اسب برای وی به هدیه فرستاده است که البته مارش با تشکر آن ها را باز میگرداند.
به گفته مارش، یعقوبخان هشت تا ده هزار نیرو در اختیار داشته که به هر کدام ماهانه ده قران به همراه غذا و لباس حقوق میداده است.
بعلاوه، نیروهای شبه نظامی تیول هم برای حفاظت از مناطق مختلف ولایت هرات استفاده میشدهاند که بر مخارج یعقوبخان اضافه میکردهاند.
در پایان، مارش مینویسد که با توجه به روحیات یعقوبخان و سن کم او، انگلیس باید وی را جذب کرده و از او حمایت کند. مارش معتقد است که حتی اگر یعقوبخان نتواند امیر افغانستان شود باز هم با حمایت مردم هرات تلاش خواهد کرد تا آن را از افغانستان جدا و خود را حاکم مستقل آن بکند. وی در پایان میگوید در نگاه یعقوب خان انگلیسیها بالا و در موضع قدرت قرار دارند تا جایی که حاکم هرات حتی با وی انگلیسی صحبت میکرده و عدم حمایت از وی تنها میتواند باعث دور افتادن او از انگلیس شود.