از یزد تا نشابور
ای خفته بیا دولت بیدار تو را خواند
آری به قدمگاه فلک، یار تو را خواند
آرامگهِ تربتِ دلجوی خراسان
از دامگهِ صحبتِ اغیار تو را خواند
دل شاد کن ای مرغ مهاجر که در این باغ
سرو و گل و شمشاد و سپیدار تو را خواند
یک عمر طبیبِ دل ما بودی و امروز
خاکِ وطن این نرگس بیمار تو را خواند
در باختر، اسرارِ نهان با که توان گفت؟
از شرقِ کهن، محرم اسرار تو را خواند
گویی که دگربار شدی زاده ز مادر
چون زادگه شعر، دگربار تو را خواند
راهی شدی از یزد و ندوشن به نشابور
آغوش به آغوش، که دلدار تو را خواند
آرام بیاسا که در این خیمهی خوشعطر
خیام صدایت زد و عطار تو را خواند
آبان ۱۴۰۲