سلام بر زاده ندوشن
سلام بر حجره خورشید
سوگنامه چرا جانا ؟
سوگندنامه ای باید در این روز !
گریه بر صفیر سیمرغ نتوان کرد !
که سفیر سیمرغ !!
ققنوس وار حیات بخش است و حیات آفرین!
سوختن کار مردان مرد !
رقص در آتش کار شیرین بیانان
( اشاره به مهربانوی عشق خانم دکتر شیرین بیانی )
مگر استاد نفرمود که :
«سفر رفت و بازگشت است ؛ نه تنها سیر در مکان ، بلکه در زمان نیز، اما سیر اصلی در خود است ؛ به هرکجا برویم از خود نمی توان جدا شد.”
پس بیایید در این روز به مستی شهد و شکر ریزیم و بنوشیم و بنوشانیم
ندوشن وار !
چه آنانکه از خم خیامی نوشانوش به قلندران روزگار می چشانند
و یا عطار وش ساقی میکده حق جویی میشوند….
در الست قلم ، بله حقیقت گویی
را به قیمت جان فریاد می کنند
فقط در کنار عطارها و خیام ها …
ارام می گیرند و این است راز پیوند عطار و ندوشن !
بیخود نبود که مرحوم پدر
مقدمه کتاب نیشابور شهر فیروزه
خود را با این جمله استاد شروع کردند
و آنرا انگیزه اصلی برای تحریر تاریخ نیشابور
انجا که فرمود :
” در میان دانش پژوهان و دانشجویان نیشابوری چه خوب بود که یک یا چند تن همت می کردند و تاریخ نیشابور را می نوشتند ”
و خدایش رحمت کند که اینچنین توصیه استاد را در زمان دانشجویی خویش جامه عمل پوشاند و یک تاریخ را فریاد ..!
شهری که به قول استاد شفیعی کدکنی :
فشردهای است از ایران بزرگ!
و بگویمت قبله خاکیان افلاکی
وطن معنوی صاحب دلان؛
آزادمردان.
بله نیشابور
این خاک قسم خورده!
این کهن دژ!
این بزرگترین گورستان تاریخ بشریت !
خاکی که در طی قرون از خون آزادمردانش به رنگ لعل در آمد و گلگون!
آنچنان که فیروزه را در نقاب شرم فرو برد !
و مردمی که هیچگاه سر خم نکردند در مقابل تزویر و زور ، تا مایه دل گرمی عیاران باشند !
خاکی که ابر مردان و ابر زنان بسیاری را در خود جای داد تا سیمرغ را به چالش عشق کشاند !
خاکی که رسالت قلم و زنجیر طلا را دائم در گوش قرون یادآور
که ” دژ محکم همان باب حکمت است
پیشتر آی” !
خاکی که خود سوگنامه نی ..!
بلکه سوگندنامه آواز گران تاریخ شد در حمله مغول و مغولان !
در جدال خیر و شر
در شاهنامه وجود .. همان کتاب خرد !
و هر کس که در آن پای نهاد ،
مرد رزم روشنگری !
و زن تمام عیار فرزانه گی
چونان زنان شاهنامه
به قول استاد
با شخصیت ترین آراسته ترین !
و قرارش در همین خاک بی قرار
انچنان که مولانا نیز مثنوی خود را نه از شمس و حسام الدین نه از قونیه و لارنده !
بلکه از عطار کوی محبت از همین آسمان فیروزه نشان معرفت، دریافت نمودو سماع اندر خون خود بر سر میدان!
و چه سخت است در این زمانه مولانا وار دمساز دو صد کیش شدن
و دانستن اینکه همه رهرو یک راهیم!
چه بگویم که تاریخ خود گواهست
هم شرمسار رنج و مقاومت این مردم بلا دیده و بلاکشیده ، هم آفرین گوی آن!
براستی به قول استاد
ما با این تاریخ دراز ؛ چند هزار ساله ایم ؟
و اینک همین مردم سماع آگاهی را با پر جبریل در این روز آغاز گر شدند و
۵ شنبه ای با عظمت را در تاریخ آفریدند ..
برای آیندگان که :
نیک بدانید شراب تلخ مردافکن را آرزو داشتن یعنی چه !
نیک بدانید بدنبال سایه همای رفتن یعنی چه!
درد روزگار را فهمیدن یعنی چه !
مدحت گر زر نبودن یعنی چه !
در الست قلم، بله آگاهی گفتن یعنی چه !
نیک بدانید به شکرانه شکر ریختن برای که!
نیک بدانید “گفتن نتوانیم نگفتن نتوانیم “یعنی چه !
نیک بدانید:
ایران ایران ایران
این قلب حوادث روزگار
سخت جان ترین کشورها به قول استاد!
در دوره هایی که با نیم جانی زندگی کرد اما از پا نیفتاد یعنی چه !
و انجا که فرمود برای آبادانی ایران کیمیای دیگری جزنیروی بازو و مغز مردم ایران نیست
و اینک برای من و توست این امانت
این ساختن این روشنگری
به قول مرحوم پدر
با تلاش و صدق ای خاک وطن می سازمت
با عرق های جبین و رنج تن می سازمت
نیستم کمتر ز مرغانی که دارند آشیان
زین سبب با اشک چشم خویشتن می سازمت
چون سلاح جنگ باشد در کف من این قلم
با سلاح عشق ای خاک کهن می سازمت
عزیزی گفت :
نمی دانم بر این بگریم که دانشمندی از سرزمینم امروز در خاک میهنش سر بر سریر خاک می نهد یا از این بنالم که این چنین در غربت جان سپرده است ؟
اینچنین ؟
کدام چنین ؟
این چنین و آنچنان مردان مرد را در بر نمی گیرد !
که از آغاز بی چون آمدند و به فرجام بی چون می روند و در این میانه بی چونند و بی چرا!
و دوست
میچرخاند و می چرخاند
سیر میدهد و سیر می دهد
این شهید راه علم را
از آنجای غربت به اینجای حکمت
و این است راز سیر روح مردان مرد در سفر روزگار
استاد فرمودند ” هم جهان و هم تاریخ ایران پر از پند است پند را که رایگان است بشنویم و تاریخ را از شیب بیرون آوریم که می تواند لغزنده بشود و زمزمه دلنشین استاد شعر خیام را : به گوش جان سپاریم:
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز
جانانه ها
چله عشق طولانی شد ! همین
وگرنه شهر نیشابور ماه هاست بی قرار حضورش چونان گذشته
و آسمان زبر جدینش پر از تلالو خوش آمدگویی های قرون
و دلهای مردمش، همچنان پر از مهربانی،
بدرقه نشین در دانه های خورشید!
ونیک باید دانست که این بار سجده ملائک طولانی تر شد !
وگرنه حریم انس مهیابود !
و ما منتظر طلوع خورشید صبح نشابور !
و به قول استاد:”بیخود نبوده است که عده ای در مشرق زمین آفتاب پرست شده اند
و این سخنش و طنین صدایش به یادگار
که فرمود این را موهبتی می دانم که در کشوری به دنیا آمده ام که پر از حکمت و عبرت و رمز و راز است کشوری چون ایران که مانند معشوق های غزل فارسی هم دلفروز است و هم رنج دهنده
در همین دوره کوتاهی که ما زیسته ایم تاریخ کل ذخیره خود را بر سر ما خالی کرده است !
و بیاموزیم از او درس آخر را
آنجا که فرمود آنچه بیش از هر چیز در شاهنامه بر آن تکیه شده انسانیت انسان است به این معنا که او به هر قیمتی این زندگی را نخواهد بلکه برای آن ارزش قائل شود روح شاهنامه این است
نه روحیه پهلوانی مورد ستایش است و نه برتری نژادی
به کسی باید حق داد که انسان تر است …
و بگذار بگویم
همنفس با نفسش
به عشق وصیتش
آفرین بر دیار نیشابور..….
وآفرین به این حسن انتخاب استاد!
گیتا گرایلی
نیشابور
دوم آذر ماه ۱۴۰۲