باید تشکر کنم از خانم سوسن شریعتی و آقای دکتر احسان شریعتی که مرا تشویق کردند در این جلسه شرکت کنم. مدتی بود که خانم دکتر به من میگفت بیایید بحثی را ارائه کنید. من عادت ندارم که کیفم را بردارم و بروم صحبت کنم. یکی دو ماه روی موضوع وقت میگذارم و بعد صحبت میکنم. اگر بحث من نقصانی داشت بر من ببخشید. و گرنه عشق من به مرحوم دکتر شریعتی فراتر از اینهاست.
آشنایی من با آثار استاد برمیگردد به دوران کودکی و فعالیتهای سیاسی برادر بزرگم. برادرم سیاسی بود و بعدها هم عضوی از اعضای «آرمان مستضعفین» شد. ایشان اول انقلاب دستگیر شد و نزدیک ده سال زندان بود. به واسطۀ ایشان طبعا ً کتابهای مرحوم شریعتی از قبل از انقلاب در خانۀ ما بود. بعد از انقلاب هم بود. خانۀ ما اتاق کوچکی داشت و در آن یک کتابخانه بود. حال و هوای اندیشههای شریعتی همیشه در زندگی ما بود. به خصوص مادری بود که داشت برای آزادی فرزندش میجنگید.
آثار دکتر شریعتی در خانۀ ما بود و من دائم با این آثار روبه رو بودم. یکی از نکتههای جالب زندان آن دوران این بود که به زندانیان سیاسی کتابهای مرحوم مطهری را میدادند تا بخوانند و ارشاد شوند. برادرم این کتابها را هم در ایام ملاقات به اعضای خانواده میداد تا بخوانند و هدایت شوند. در آن کتابخانه آثار داستایوفسکی و تولستوی هم بود. اینها مهمترین کتابهایی بودند که در زندگیام با آنها ارتباط گرفتم. همین باعث شد که با وجود دیپلم تجربی وارد علوم انسانی بشوم و به عشق مرحوم شریعتی رشتۀ جامعهشناسی بخوانم.
پیوند با اندیشههای شریعتی باعث شد که از همان ابتدا درگیر مفهوم فرهنگ و اندیشه باشم. سؤالی که برای من وجود داشت این بود که این اندیشه چگونه توانست انقلاب کند. در سالهایی که من ارشد میخواندم، پایاننامهای نوشتم که نقش فرهنگ و به طور خاص اندیشههای شریعتی را در شکلگیری انقلاب ایران نشان بدهد. بعد از آن به این موضوع فکر میکردم که اندیشهها چگونه میتوانند در راستای قدرت حرکت کنند و به تثبیت قدرت کمک نمایند که البته در آن گروه جامعه شناسی من همیشه با طعنهای مواجه میشدم که اندیشهها و هنر و ادبیات در شکلگیری و تحکیم جمهوری اسلامی نقش نداشته و در واقع این قلبها و دلها بودند که جمهوری اسلامی را تحکیم بخشیدند. این صحبتها در یک گروه جامعهشناسی میشد که اندیشههای آلتوسر و مارکس هم در آن مطرح بود و به خوبی به ما نشان میدادند که ایدئولوژی چگونه در راستای تثبیت قدرت حرکت میکند.
شریعتی غرب را بدون واسطه میشناخت. دانشگاه رفته بود و با اندیشههای اجتماعی و فلسفی غرب آشنایی داشت. او با واسطه هم از طریق مطالعات خودش و پدرش با اسلام آشنا شده بود. در واقع، به دلیل داشتن یک زندگی و داستان زندگی چند لایه از ذهنیت برخوردار بود و این باعث شکلگیری یک زبان چند لایه در آثار او شده بود و به تبع خود جهان معرفتی چندلایهای را خلق کرده بود. این همان نقطۀ امیدی بود که متأسفانه بعد از شکلگیری جمهوری اسلامی ایران از دست رفت. برخی شریعتی را به آنچه امروز در جامعۀ ما میگذرد متهم میکنند. اما اگر این اندیشۀ ترکیبی، پیوندی یا چند لایه که امثال شریعتی تولید کرده بودند در جامعۀ ما تحقق مییافت، و تصور رهبران سیاسی ما چنان میشد که آنان نباید در میدان اندیشه دخالت کنند و تنها باید به مدیریت این وضعیت فرهنگی چند لایه بپردازند، ما امروزه با وجود یک میدان فرهنگ پویا روبرو بودیم که به آسانی میتوانست به آرمان ها و آرزوها و ایدهآل های سیاسی و اجتماعی ما شکل دهد و در حوزه عمل راهنمای ما باشد. مرحوم شریعتی و اندیشههای او مسئول آنچه امروز بر ما میگذرد نیست. نبود شریعتی نقصان وضعیت امروز ماست و طرح اندیشههایی از جنس اندیشههای او میتواند به بهبود وضعیت ما کمک کند.
سؤال بنیادی این است که ما چرا باید بنشینیم و چنین جلساتی را تشکیل دهیم و به گفتگو بنشینیم . به بیان دیگر، در یک وضعیت نامطلوب اجتماعی اندیشه به چه کار میآید ؟ چگونه عقل و اندیشۀ نوگرایی دینی میتواند کمک کند؟ امثال شریعتی نواندیش دینی هستند. من ایشان را یک متفکر میدانم. اندیشیدن در واقع خودش راه حل عملی است و به ما کمک میکند که چگونه مداخله کنیم تا بتوانیم به تعمیق واقعیت جدیدی در جامعه بپردازیم. پرداختن به شریعتی و امثال او پاسخ گفتن به مشکلات بنیادینی هست که در جامعه با آن روبهرو هستیم. صحبت از اندیشه وقت هدر دادن نیست و به این معنا نیست که صحبت از اندیشه ما را از عمل باز میدارد. خود ِ اندیشه گونهای از عمل است. باید به اندیشه بهمثابۀ عمل نگاه کرد و عمل همان تحقق تاریخی خود اندیشه است. این دو در واقع از یکدیگر جدا نیستند .
اما عنوان این سخنرانی که گفتم «شریعتی و نابهنجاری شریعتی در زمانۀ او و ما » دو سه کلمه را باید توضیح دهم. منظور از زمانۀ ما جامعۀ ایران به معنای عامش نیست .منظور من شکلی از آن سوژۀ اجتماعی و سیاسی است که از طریق نیروهای درون ماندگار خویش در پی گونهای مقاومت خلاق در جامعه است. این مایی که امروز به کار میبرم کسانی هستند که ایدۀ مقاومت را دارند دنبال میکنند و در پی یک ایدۀ جدید، یک جهان جدید و سخن تازه هستند. آنها سعی میکردند آیندۀ دیگری را برای ما شکل بدهند. مفهوم نابهنجار را از برخورد آنتونی نگری الهام گرفتم. وی این بحث را مطرح میکند. چرا اسپینوزا نابهنجار است؟ او پاسخ میدهد چون اسپینوزا نسبت متفاوتی را با زمانه خودش برقرار کرده است؛ متفاوت بودن اسپینوزا با شرایط دوران خودش. در این معنا هم شریعتی و هم زمانۀ شریعتی و هم جهان اسلام زمان شریعتی نابهنجار است. یک نابهنجار ِ رام نشدنی.
در زمان زیستن مرحوم شریعتی، ایران مدرن در نسبت به جهان اسلام متفاوت است. در جهان اسلام آغازگاههای اندیشههای نوین دینی در دهههای ۱۸۲۰ و ۱۸۳۰ در هند و مصر هست. میبینیم که اولین گرایشها در جهان اسلام در برخورد با دنیای غرب، نوگرایی دینی است. اما جامعۀ ایران در عصر مشروطه با اصلاح جامعه روبهرو است. ما با تأخیری صدساله با نوگرایی دینی روبهرو میشویم. در دوران پهلوی دوم است که ما با ظهور نوگرایی دینی در ایران روبرو هستیم. در همین ایام در بیشتر دیگر کشورهای اسلامی با ظهور ناسیونالیسم و بنیادگرایی اسلامی روبرو هستیم. شرایط ایران مدرن به خصوص در پهلوی دوم و طبقۀ بورژوا مورد توجه شریعتی قرار گرفته بود. به هر حال، فضای ایران فضای بازتری است و گفتگوهای متفاوتی در این فضا وجود دارد. شریعتی به لحاظ اجتماعی با شرایط نابهنجاری روبهرو بود و خودش هم با برخورد با این شرایط یک پدیدۀ نابهنجار پیشرو بود. وی متفکری انقلابی، سازنده، بسیار استوار، عمیق و خلاق بود.
شریعتی هستی شناسی و متافیزیک را طرح کرده است. از دیدگاه من او یک فیلسوف است و در جایگاهی فراتر از جامعهشناس انقلابی یا نوگرایانه جای میگیرد. نکتۀ شگفتی در اندیشۀ شریعتی وجود دارد که ماتریالیسم او با اندیشۀ خداوند شروع میشود! آغازگاهش مفهوم توحید است. این ماتریالیسم یک خداانگاری درون ماندگار است که تعالی بخش و استعلایی نیست. جهان و طبیعت را خدامحور و خداگونه میبیند و به همین دلیل شریعتی هر گونه ضربه زدن به جامعه را ضربه زدن به خدا و هر گونه آزار به خود و دیگران را آزار به خداوند میدانست.
پرداختن به شریعتی پرداختن به یک سنت فکری است. در آثار شریعتی که خلاق است، عمل آگاهانه در جهت دگرگونی جامعۀ ایران به طور خاص و جامعۀ اسلام است. هم برخورد با طبقۀ بورژوازی و هم برخورد با طبقۀ اسلام سنتی. شریعتی از این دیدگاه ماجراجوی تفکر انتقادی در جامعه است.
خلأ جامعۀ ما شریعتی است؛ ما باید به قرائت جدیدی بپردازیم و او را در پیوند با اندیشههای دیگران ببینیم. آثار شریعتی برای ما مفید است. او میکوشد تا مسائل را حل کند و راهحلهای او راهحل جامعه ماست. شریعتی متفکر طرحکنندۀ ایدۀ تخطی و نافرمانی است. اندیشۀ شریعتی هرچه جلوتر میآید منفیتر میشود. منفی در مقابل دو پدیده سنت از یکسو و بورژوازی و کاپیتالیسم از سوی دیگر. امروز، موقعیت شریعتی را تجربه میکنیم. با خواندن آثار او میتوانیم بفهمیم ذهن و روح و روانی که در میان دو قدرت مسلط (یعنی سنت و کاپیتالیسم) درگیر است چه ادراکی از جامعه دارد.
شریعتی اندیشمندی خردگرا و شاد است. او اگرچه از غم و اندوه علی و حسین حرف میزند، اما این غم و اندوه او را در بر نمیگیرد. شریعتی انسان را به ذات خاصی تعریف نمیکند، بلکه مانند اسپینوزا انسان را با توانش روبهرو میکند. وقتی کتاب ابوذر را مینویسد، میگوید که خداوند چیزی جز توان ما انتظار ندارد. خواندن آثار شریعتی ما را با موقعیت آثار انسانی و انسان مسلمان روبهرو میکند. او انسان را خداگونه میبیند. الگوهایی مثل ابوذر بیانگر این هستند که شریعتی در آثارش اخلاق مورد نظر او را دنبال میکند. او هیچگاه به ما نمیگوید باید چه کار کنیم، بلکه از ما میپرسد که چه چیزی در توان ماست؟
شریعتی مانند اسپینوزا به جنگ استبداد و بردگی رفت. کسی که با ذهنیت شریعتی آشنا باشد میتواند بفهمد که مؤسس بودن که همان انقلابی بودن است چگونه ایجاد میشود. البته شریعتی این کار را با پیش کشیدن عقلانیت جدید ممکن میکند و توضیح میدهد که چگونه تفکر اتصالی و التقاطی و بینامتنی او و کسانی چون اقبال چگونه قادر به انجام این کار است.
یکی از عناصر مرکزی تفکر شریعتی وجود مفهوم خدا است. تفکر شریعتی تفکر اسلامی خدامحور در پیوند با عقلانیت استدلالی و ابزاری انسان محور است. شریعتی میگوید همه چیز خداست و انسان، طبیعت، جامعه، خانواده و رفتارهای ما خداگونه هست. اگر خدا به ما میگوید که رحیم است. این جمله خبری نیست و یک جملۀ امری است. وقتی خدا میگوید رحمان باش، این جمله خبری نیست، جملۀ امری است. شریعتی چنین جامعهای را ترسیم کرده است. او جامعه را براساس خدا طرح میکند. آزار انسان را آزار به خدا میداند.
شریعتی به ما می گوید ما در تنهایی قادر به درک وجه انسانی خود نیستیم و تنها زمانی که بواسطه عشق در پیوند به هم قرار میگیریم و امر مشترک را ممکن میکنیم قادر به فهم انسان بودگی خود هستیم: انسان یک امر ارتباطی و یک ثروت مشترک است.
شریعتی برای ما مهم است؛ چون هدف انسان خردمند را یک کوشش دوگانه یا دو سویه میداند: نگاه از وجه ابدی و سرمدی و خدایی به جامعه و انسان و نگاه از وجه انسانی به جامعه و انسان. شریعتی گفتگوی این دو نگاه در وجود یک متفکر و اصولا یک انسان است. بازگشت به خویشتن در واقع بازگشت به جوهر انسان ایمانی و انسان عقلانی است. شریعتی صورت غیر رازآلود به اسلام میدهد. همان کاری که اسپینوزا کرد؛ از مسیحت رازآلودگی را زدود. برخورد با خرافات را مهمترین کنش سیاسی ما میداند.
شریعتی همبستگی اجتماعی را مطرح کرد و باور داشت که حکومتها فضای شادی برای خرد انسانی طرح کنند. او به جای حقوق قراردادی از حقوق انسانی صحبت میکند. در کتاب ابوذر به مخاطبانش از جهتگیری طبقاتی و فساد سخن میگوید و اصرار دارد که باید به سمت بیدار شدن رفت. شریعتی به جای مواجهۀ طلبکارانه با تودهها، به این میپردازد که تودهها از چه تواناییهایی برخوردار هستند و آغازگر تحول اجتماعی میشود.
شریعتی مارا برمیگرداند به اسپینوزا و زمین و اینکه انسان به زمین تعلق دارد.