انقلاب ها پدیده های غریبی هستند . همه چیز را شخم می زنند . پستی و بلندی ها را جا به جا کرده ، . خاک ها زیر و رو شده و گردوغبار ها به هوا برخاسته و خلاصه به زلزله و انفجار می مانند . در این میان برخی پدیده ها و آدمیان آشکار شده و برخی رجال و شخصیت ها نیز به باد نسیان فرو می نشینند ، گویی اصلا نبوده اند .
انقلاب ها نسبت به فرزندان خود نیز این گونه اند ؛ چه بسا آن هایی که نقشی در آن نداشته یا تنها سیاهی لشکر بوده اند ، اما به صدر و مسند و مکنت رسیده و چه بسا آن هایی که جان و مال و آبرو بر سر آن گذاشته ، اما به حضیض ذلت نشسته اند . همین مسئله باعث گردیده تا برخی از نویسندگان ، در کالبد شناسی انقلاب ، این نکته را مورد اشاره قرار دهند که گویا انقلاب ها متمایل به بلعیدن فرزندان خود می باشند .
انقلاب اسلامی هم از این امر مستثنی نبوده است . در این رویداد عظیم ، چه بسیار وارستگان ی که سر و دست و مال و آبرو بر سر انقلاب دادند ، اما در فردای انقلاب آن گاه که خط کش و شاقول ایدئولو ژ ی به کار گرفته شد ، مردود شده ، حتی متهم به « ضد انقلاب » شده و لاجرم از قطار انقلاب پیاده شدند . به بیان دیگر در پس هر انقلاب ؛ معیار و ملاک انقلابی بودن ، باورمندی به ایدئولوژی حاکمه و نه خون و زندان و شکنجه است.
با این حال ، انقلاب ها سر دراز دارند . تا مادامی که ایدئولوژی انقلاب ی حاکم قادر به تامین نیازهای مردم بوده و مردم به آن باور دارند ، رهبران انقلاب ، شخصیت هایی دوست داشتنی بوده که ملت سر به مهر آن ها داشته و همه می کوشند در همبستگی و نزدیکی با آن ها ، گوی سبقت را از یکدیگر بربایند .
اما بد حادثه وقتی است ، که حاکمیت انقلاب ی قادر به تامین نیازها نبوده ، یا میان ارزش های ایدئولوژی حاکم با ارزش های مردم فاصله افتد و روز به روز بر دامنه آن افزوده گرد د و حاکمیت نیز تلاشی برای اصلاح و نوسازی ننماید . در این حالت ، همراه با ریزش پیروان ، رهبران انقلاب نیز ، اهمیت پیشین خود را از دست می دهند .
در این میان شریعتی شخصیت غریبی است ؛ چپگرایی مسلمان ، سرخورده از حاکمیت ناسیونالیسم باستان گرا که دل در گرو توسعه دارد ، با الهام از سنت های دینی ، ندای بازگشت به خویشتن خویش را مطرح و لازمه رهایی از استبداد و استعمار را در پذیرش امامت علمای وارسته از سوی امت ، که تشیع علوی را پیشه خود داشته و تشیع صفوی را نفی می نمودند ، دانست ه و در این چارچوب بر نظریه « اسلام منهای روحانیت » نظر داشت ، تا ضمن نفی طبقه روحانیت در اسلام ، بر اهمیت حضور علمای دین در هر زمانی و در هر لباسی تاکید نماید .
اندیشه های شریعتی در قالب سخنرانی ها و کتاب هایش نقش مهمی در نفی و به حاشیه راندن اندیشه های مارکسیستی از دانشگاه ها ، که جریان مسلط در نیمه دوم دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ بود ، و گرایش دانشجویان به اندیشه ها و انقلاب اسلامی داشت .
اما با پیروزی انقلاب و استقرار نظام ولایت مطلقه فقیه ، دیگرجایی برای تفسیرهایی که حاکمیت روحانیت را در قالب نظریاتی چون نفی روحانیت در اسلام بر نمی تافت ، وجود نداشت . بنابراین شریعتی ، به عنوان بزرگترین روشنفکر انقلاب ، که مغضوب رژیم پهلوی بود ، مطرود رهبران جمهوری اسلامی نیز گردید ، تا جایی که نام بردن از شریعتی ، حرام سیاسی و انتساب به وی جرم سیاسی محسوب گردیده و چاپ کتاب هایش ، محدود و گزینشی و همراه با اما و اگرها گردید و صدا و سیما جز در سالگرد درگذشت وی ، آن هم به طور نامرتب و کوتاه ، یادی از وی به میان نمی آورد . در کتاب های درسی نیز جز چند سطر ی که شریعتی را عمدتا نویسنده ای توانا می شناخت تا فعال و روشن ف کر انقلابی ، توجهی به وی نشد و به این ترتیب ، شریعتی در سایه سایر رهبران انقلاب ، گم و ناپیدا شد .
اما با وجود همه این بی مهری ها ، مردم فارغ از سوء رفتار حاکمیت سیاسی ، یاد و نام شریعتی را چه پیش از انقلاب و چه پس از آن گرامی داشتند و همین مسئله دلیل ماندگاری نام شریعتی در گذر زمان بوده است . آن ها نقش شریعتی در گرایش مردم به ویژه اقشار تحصیلکرده به انقلاب اسلامی را مهم و برج سته دانسته تا جایی که بسیاری وی را ، به عنوان مهم ترین ایدئولوگ انقلاب اسلامی ، که اندیشه هایش ، به انقلاب اسلامی شتاب دوچندان بخشید ، می شناختند .
اما در پی گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی و عدم تحقق شعارهای انقلاب و بروز بحران های مختلف در حوزه های مختلف اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی و ناکارآمدی حاکمیت در رفع آن ها ، میزان نارضایتی ها رو به افزایش گذاشته است . تداوم بحران ها ، دلسردی جامعه را نسبت به انقلاب و آرمان هایش به همراه داشته ، تا جایی که برخی اصل انقلاب اسلامی را نشانه رفته ، بانیان و رهبرانش را به باد انتقاد گرفته و معترض آن ها شده و آن ها را به فریبکاری متهم نموده اند . در این میان ، دکتر شریعتی به عنوان ایدئولوگ انقلاب اسلامی نیز ، از این تعرض مصون نمانده است . بزرگمردی که مغضوب حاکمیت پیشین و مطرود حاکمیت پسین گردید ، با ناکامی انقلابی که به تاراج رفت ، بی مهری مردم را نیز به جان خریده است.