زنده یاد استاد دکتر ابوالفضل خطیبی در شاهنامه شناسی مرتبه ای بلند داشتند که امیدوارم در یادنامه ایشان به قدر بضاعت اندک خودمگوشه ای از آن را بیان کنم. افزون بر این دکتر خطیبی انسانی ارزشمند هم بودند.
رفتار و سخنان و داوری هایشان نیک، شرافتمندانه، فروتنانه و آگاهانه بود.
دکتر خطیبی از معدود دانشمندانی بودند که چهره جذابی هم داشتند. در فرودگاه چند جوان دکتر خطیبی را که جلوتر از من می رفتند، نشان می دادند و می گفتند: کیروش نیست؟ همانجا عکس تبلیغاتی بزرگ کیروش بود. متوجه شدم بی شباهت نیستند.
دکتر خطیبی صدایی بسیار دلنشین هم داشتند. وقتی حرف می زدند یا درس می دادند صدای گرم و گیرایشان از سخن یا کلاس هنر می ساخت
با همه این ویژگی ها انسانی فروتن بودند. بارها از من که در حد شاگردشان هستم، پرسیده بودند: کلاس خوب بود؟ نظرت چیه؟
من کلاسهایشان را بعدا از طریق تلگرام گوش می کردم. همین پرسش که به نظر استاد ساده بود برای من هم مایه ی خجالت بود، هم درس فروتنی، و هم واقعا به فکرم می انداخت که جوابی قابل بدهم.
نظرم را می گفتم؛ اما واقعیت آن بود که من به نظر استاد سخت نیازمند بودم.
دکتر خطیبی بی ذره ای منت و تکبر هر بار، حتی در پیام های خیلی معمولی در واتس آپ، چیزهایی ارزنده یادم می دادند.
یک بار در تلفن، وسط حرف ها، گفتند: فلان کتاب را دیدی؟ گفتم نه. با آن صدای گرم، استادانه، اما مهربان گفتند: باید می دیدی. تلفن به دست سرخ شدم.
از آن به بعد هر هفته انتشار کتاب های مربوط به حوزه کارم را بررسی می کنم؛ مبادا کتابی را از دست داده باشم.
استاد خطیبی دو بار به دعوت من، البته به لطف صحبت و مقدمه چینی های استاد دکتر سجاد آیدنلو، به تبریز آمدند.
اولی در بیستمین کارگاه شاهنامه خوانی تبریز بود و استاد درباره بیت های الحاقی شاهنامه سخنرانی کردند.
شب چند ساعت را در شاهگلی گذراندیم. در قهوه خانه ای معمولی بین دود سیگار مردم، بین دو شاهنامه شناس بزرگ سخن هایی می رفت که هر جمله در حد مقاله ای بود.
سخنرانی ارزشمند استاد در کارگاه شاهنامه خوانی تبریز نمونه ای از خلوص نیت ایشان بود. برای شاهنامه و فرهنگ ملی خالص خالص بودند. همیشه در زندگی آدم خالصی بودند. اگر می خواستند خیلی راحت می توانستند خود را در بلندترین جای ها بنشانند. هم استعدادش را داشتند و هم راه برایشان باز بود. اما دنیای استاد خطیبی دنیای فردوسی بود که نه تنها چیزی نیندوخت بلکه مالش را برای شاهنامه سرایی فدا کرد.
همین خلوص بود که در جدال استاد، دکتر آیدنلو و من برای حساب کردن پول شیرینی هایی که دکتر خطیبی خریده بودند پدیدار شد. هر چه اصرار کردیم نپذیرفتند که پول شیرینی ها را ما، میزبان ها، بدهیم.
بعدا فکر کردم چرا استاد این قدر بر دادن پول شیرینی ها اصرار کردند؟ شاید فقط به این دلیل که مهمان ما برای سخنرانی درباره شاهنامه بودند. شاهنامه نباید محل استفاده شخصی می بود حتی در حد چند جعبه شیرینی که دوستانه هدیه می شد.
روزی تلفن کردند و با مهربانی و صمیمیت کتابی را خواستند که در دانشگاه تبریز چاپ شده. کتاب را گرفتم و بردم. تا رسیدم و کتاب را تقدیم کردم پنجاه هزار تومان گذاشتند روی میز. قیمت کتاب را جستجو کرده بودند. از من اصرار در نگرفتن و از ایشان انکار که باید بگیری.
استاد نمی خواستند هیچ دینی به کسی داشته باشند. شاید می دانستند که زود خواهند رفت. دینی بر گردن نداشتند اما همه ما را مدیون دانش و رفتارشان کردند.
مدیون کسی نبودن فوق العاده مهم است. یکی از دلایل عمده این همه فساد و دزدی بی توجهی به ارزش پول و ارزش بنیادین و اخلاقی دین نداشتن است. یاد آن پیرمرد بازاری چای فروش می افتم که حتی به وزن پاکت چای هم نمی خواست مدیون کسی باشد.
اخلاق بزرگان چنین است و دکتر خطیبی اخلاق بزرگان داشتند.
سفر دوم ایشان به تبریز به مناسبت سخنرانی در شب تبریز و شاهنامه بود. در این مراسم سخنانی مهم بر زبان استاد جاری شد؛ درباره آذربایجان و قوم گرایی منحوس و اینکه قومگرایی عقلانی نیست. ای کاش این سخنرانی را در مجموعه آثار استاد چاپ کنند. به نظرم اوج وطن پرستی آگاهانه استاد است و نگرانی هایی که درباره ایران داشتند.
استاد خطیبی سخت خانواده دوست بودند. بیست و چهار ساعت نشده بود که آمده بودند تبریز. با دخترشان حرف می زدند. جمله: آره دارم می آم خونه، را چنان گفتند که من حس کردم تمام وجود استاد منتظر دیدار خانواده است. بعد از بیست و چهار ساعت!
خانواده دوستی، وطن پرستی و دانش عمیق و منسجم در فرهنگ ملی ایران، به ویژه شاهنامه، از استاد دکتر خطیبی دانشمندی روشنفکر و آگاه ساخته بود. الگویی بی نظیر برای همه ما. دکتر خطیبی در نسبتی درست با زمان خود بود.