معرفی افغانستان در رسانهها در هر کشوری بنا به تدبیر سیاستهای آنها است و افغانستان در زمام «امارت تالبانی» را باید از زبان جامعه افغانستان پرسش کرد. مردمانی که بر پایه این باور استوارند، که تاریخ بار دیگر بدهکار آنهاست. و استعدادها و ظرفیتهایشان از طریق استبدادهای داخلی، سیستم معیوب مدیریتی و فساد سیستماتیک از دست رفته است. بله، آیا کارشناسان جهان نمیدانند!؟ که بسیاری از مقامات در مشرق زمین فاسد استند و در این برهه از زمان که عقربههای ساعت از رعب و عقب افتادگی هبوط مجدد تالبان بیحرکت استند، هر طور خطری در شهر به آسانی به مردم تَشر میزند!؟ اگر کاربران رسانهها با چنین سوالاتی مواجه شوند، هیچ اطلاعات حقیقی در گزارشهای تلویزیونی و گزارشهای مطبوعاتی پیدا نمیکنند… تنها خبرنگاران بومی در خفا و با کمک سرویسهای خبری خارجی محدود، این امر مهم خوفناک و حادثهساز منطقه را بر جهان برمیتابانند.
افغانستان به حیث یک کشور بزرگ در آسیای مرکزی، نقطه عطفی برای بقای اقتصادی کشورهاست. هم به لحاظ منابع طبیعی و هم به لحاظ منابع انسانی و نیز از حیث وجود این کشور در شاهوار استراتژیک ابریشم، برای کشورهای مداخلهگر دارای اهمیت ویژهای میباشد.
افغانستان نوین، با مرزهای تحمیلی و شکافهای اقتصادی در اتصال دو ابر قدرت منطقه (ایران و چین)، با زور و زر بودجه غربی و رهبران دست نشانده قومی تشکیل شده است. این کشور خوی تمدنی و خوی تدیّنی دیرینه خود را در قمار جهانی باخته است و قالبهای فکری و رفتاری وهمناک را در هر برهه از زمان تولید و رواج داده است. در صورتی که در تجربه افغانستان، اقوام مهاجر آریایی در هزاره اول قبل از میلاد، یعنی سه هزار سال پیش، جمعیتهای مسلط این فلات ایرانی را تشکیل دادند و دولتهای بومیان را بتدریج در خود حل و هضم نمودند.
در تجربه تاریخی ایران نیز، کوروش هخامنشی، (یک آریایی از قوم پارس)، نخستین بنیانگذار امپراتوری فراگیر ایران را به شمول همین خراسان بزرگ پی میریزد و به دنبال آن، قالبهای فکری و رفتاری در تمدن خراسان بزرگ متجلی میشود. پسان دین اسلام میآید؛ هم با قالبهای اعتقادی و هم رفتاری در جامعه پارس شرقی طلوع مینماید و مردم این حوزه از جاذبه آن و دافعه در قدمش بوسه میگذارند.
خراسان در قالب نویی با عناصر اسلامی عجین میشود، و طی دوازده قرن بصورت «خراسان اسلامی» فقر دانش بشری را اغنا میسازد. تا جاییکه اسلام روح و مغز فرهنگ و مکاتب فکری و فلسفی مردمان این ولایت بزرگ و پر از فراز و نشیب ایران را مجسوم میسازد. مشاهیر مسلمان با آثاری فاخر و تکرار نشدنی را گوارای عطش دانش بشری در شرق و غرب جهان نوشین میسازد.
در اوان قرن نوزدهم صدای استقلال افغانستان زیر نظر مستقیم بریتانیا آغاز پادشاهی و تحولات استعماری «خراسان اشغالی» را بر میتابد. کشوری نه با پیشینه فرهنگی چند هزارساله ایرانیاش، بلکه با فرهنگ تک قومی و شاهان افغان متجدد لیبرال غربگرای که عنقریب دو قرن قدرت و سیاست پشتون خواهی موروثی را نسل به نسل به یکدیگر منتقل میکنند. همه عناصر فرهنگی و سمبلهای ملی در خراسان یکباره رَنگ میبازد و با دگماتیسم قومی همه چیز افغانیزه میشود. افغانستان باز هم آرام نمیماند، نظام پادشاهی با کودتا پایان مییابد و جمهوریت آغاز میگردد. در ۶ جدی ۱۳۵۸ خورشیدی، (۱۹۷۹میلادی) توسط قشون سرخ شوروی اشغال میشود و بار دیگر تحولات ناخوشایندی را تجربه میکند. تنشهای دولت کمونیست دموکراتیک افغانستان در مقابل نیروهای مجاهدین افغانستان و داوطلبان خارجی عرب در این کشور به اوج خود میرسد. چند دهه تنش و جنگ داخلی از دلش «تالبان بدوی» را میزاید. این گروه در اکتبر و نوامبر ۱۹۹۴ میلادی از میوند در جنوب افغانستان برای تصرف شهر قندهار و استانهای پیرامون آن حرکت کردند. تالبان گروه مسلح سلفی از قوم پشتون ـ افغان در افغانستان استند. اندیشه و رفتار تالبان بر تفسیر سنتی و بدون نرمش شریعت اسلام (دیوبندی، سلفی)، اعتقاد به نظام خلافت و مقررات سختگیرانه قبیلهای پشتون استوار است.
پیتر شویتک، در سال ۱۹۹۸، زمانی که تالبان بدوی در کابل حکومت میکردند، مدیریت دفتر COFAA (سازمانهای کاریتاس برای کمک به افغانستان) را در کابل به عهده داشت. این نهاد توسط سازمانهای مختلف ملی کاریتاس جرمنی اداره میشد. تالبان یک سال و نیم در آنجا حکومت کرده بودند. پلیس مذهبی آنها از خشونت برای اجرای مفاهیم اخلاقی سفت و سخت استفاده میکرد. زنانی که حجاب کامل نداشتند، با سیم برق مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند. مردان نیز باید به تبعیت از قوانین اسلام تالبانی ریش میگذاشتند. هر مردی که حتی ریش خود را کوتاه میکرد، زندانی میشد تا ریشهایش به اندازهای که تالبان لازم میدانستند بلند و پُرکرک میشد. در وقت نماز رهگذران را به داخل مساجد جمع میکردند. زندانیان خطرناک بسیاری در افغانستان تحت نظارت تالبان بیدلیل آزاد و بسیاری بیگناه بیاهمیت از زندان ناپدید شدند. هر نوع بازی ممنوع بود، عکس مجاز نبود فقط عکس پاسپورت مجاز بود. گروههای کُر مردانه آهنگهای یکنواخت آکاپلا با محتوای مذهبی میخواندند. موسیقی دیگری وجود نداشت. در موانع، تالبان خودروها را برای کاست موسیقی جستجو کردند. اگر هم پیدا میکردند، حاملهای صدا را از کیس بیرون میکشیدند و به عنوان غنائم به میلهها میبستند. با تک تک گروههای قومی و مذهبی بسیار نابرابر رفتار میشد. اقلیتها تحت ستم بودند و هر روز این تدابیر سخت نابرابر خصوصا بر اقلیتهای مذهبی چون تشیع در افغانستان اعمال میشد. بیشتر تالبان، عمدتاً از قوم پشتو زبان بودند. پشتونها به مراتب وضعیتشان بهتر از تاجیکها یا هزارهها و دیگر اقلیتها بود، تنها به دلیل اشتراک قومی با تالبان که افغان (پشتون) استند. قاتلان در استادیوم کابل در ملاء عام و پیش چشم کودکان اعدام میشدند.
قبل از حمله تالبان، احزاب مختلف برای برتری در کابل به شدت مبارزه کرده بودند. مزارع وسیع ویرانهها یادآور این زمان است. تالبان هیچ بودجهای برای بازسازی نداشتند، همه جا را ویران ساخته بودند، مردم را آواره به کشورهای همسایه و حتی دورتر ساخته بودند، هر نقطهای از مدنیت را با ذهنهای دور از تمدنشان به خراباتی مبدل مینمودند. امنیت در حد صفر شده بود و فضای کابل و ولایات، هولناک و دهشتناک بود. افراد خصوصی سرمایهگذاری نمیکردند، هیچ امنیت خاصی وجود نداشت و نبردهای مخرب و خودانتحاری تالبان در محافل بیشتر قابل وحشت افزایی بود.
با وجود این، تجارت و ساختمانسازی زیادی در مزار جریان داشت. بازارهای بزرگی برای مصالح ساختمانی وجود داشت.
کابل در زمان تالبان از حیث اقتصادی مرده بود. همین طور در شهر خیاطان و آرایشگرانی که به زیبایی زنان خدمت کرده بودند و عکاسان نیز بیکار بودند. دختران اجازه رفتن به مدرسه را نداشتند. زنان، به استثنای پزشکان و پرستاران، با محدودیتی عجیب و سخت فقط فعالیت داشتند.
کابل در زمام «حکومت تالبان بدوی»، هر گونه فعالیت حرفهای را ممنوع میدانست. مراکز فرهنگی و هنری تعطیل یا به حالت تعلیق در آمده بود و یا احکام تالبانی با فرهنگ وارداتی در آن اعمال میشد. عملاً فرهنگ و اقتصاد کشور با بروز و ظهور تالبان فروپاشیده بود و تجارت و تبادلات تجاری نیز به انبساط بیسابقه درآمده بود. مردم اعم از مرد و زن بیکار در خانههای خود نشسته بودند، تابستان گرسنه و در زمستانشان یخ زده بودند. سفارتهای خارجی نیز تعطیل شد. تنها امارات متحده عربی، عربستان سعودی و پاکستان تالبان را به عنوان دولت افغانستان به رسمیت شناختند. سفارت پاکستان بیش از آنکه یک ماموریت دیپلماتیک باشد، سنگر والی بود. بر کسی پوشیده نبود که پاکستان حمایت گستردهای از تالبان بدوی کرد. احتمالاً کل جنبش تالبان در پاکستان شکل گرفته است. جنگجویان دائماً از پاکستان به افغانستان قاچاق میشدند. اکثر آنها شیاطین فقیر پاکستان یا بنگلادش (پاکستان شرقی) بودند که به دلیل مشکلات اقتصادی خود را استخدام کرده بودند. تالبان به اندازه نجوم مدرن با ظرافتهای عملیاتی جنگ بیگانه بودند. هنگامی که تالبان سعی کردند خود را از مشاوره نظامی پاکستان رها کنند، شکستهای جدی روی داد. در سال ۱۹۹۷ بخشهای زیادی از شمال افغانستان را فتح کردند و مزار شریف را اشغال کردند. در آنجا به سرعت قیام در گرفت و تالبان مجبور به عقب نشینی شد و خسارات سنگینی متحمل شدند. آنها به سادگی از غرب وارد عمل شده بودند و نتوانستند آنچه را که تصرف کرده بودند تأمین کنند و ذخایری هم نداشتند.
در سال ۱۹۹۸، تالبان سه چهارم کشور را تحت کنترل داشتند. در شمال شرق، دشمنان تالبان که خود را «مجاهدین» یا «ائتلاف شمال» مینامیدند، توانستند مقاومت کنند. آنها توسط احمد شاه مسعود رهبری میشدند. مسعود یک استعداد طبیعی نظامی بود. قلمرو ائتلاف شمالی تا عمق دشت شمالی در شمال کابل امتداد داشت. هر از چند گاهی رزمندگان مسعود به سوی کابل راکت شلیک میکردند.
جامعه جهانی در افغانستان تنها توسط چند سازمان غیردولتی (NGO) و سازمان ملل متحد نمایندگی میشد. سازمان ملل متحد نیز توسط سازمانهای فرعی متعددی مانند UNDP، Habitat ، یونیسف و برنامه جهانی غذا (WFP) نمایندگی شد.
در نشست نخست دفتر فرستاده ویژه سازمان ملل متحد(UNSMA)، مقامات سازمان ملل و مقامات تالبان به طرف یکدیگر فنجانهای چای پرتاب کردند. مقامات UNSMA تصور چندانی نداشتند که با کدام نمایندگان تالبان همکاری کنند و با کدام نه، به دلیل فقدان روابط دیپلماتیک، جامعه جهانی اطلاعات کمی در مورد عملکرد درونی جنبش تالبان داشت. پس از قدرتگیری تالبان به سرعت اکثر فرامین خود را فراموش کردند. با این حال، زمانی که استدلالها و یا حتی اعتراضها به دستورات صورت میگرفت، تالبان بر اجرای آن اصرار داشتند.
سازمانهای غیردولتی عمدتاً مشغول برنامههای کمکهای اضطراری بودند: توزیع غذا برای نیازمندان، گاهی اوقات در ازای کار. سازمانهای غیردولتی تلاش میکردند تا آموزش عمومی را از طریق مدرسه در خانه به دختران بدهند. این دروس در آپارتمانهای خصوصی معلمان برگزار میشد. سازمانهای امدادی به معلمان حقوق پرداخت میکردند. پس از مدتی معلمان دستگیر شدند. برخی از آنها دیگر هرگز ظاهر نشدند. آنها نسبت به مردم شهر بیاعتمادی بسیار بیشتری داشتند. اما حتی در ولایات هم مردم نمیتوانستند آن طور که عادت داشتند زندگی کنند. در یک ساعت پایانی در یک عروسی در وردک، چند مرد آلات موسیقی را برای شادی آورده بودند و شروع به نواختن موسیقی کردند. ناگهان یک کماندوی تالب ظاهر شد و انگشتان همه نوازندگان را شکست.
در اواسط سال ۱۹۹۸، تالبان یک ایده پوچ داشتند: همه سازمانهای غیردولتی باید دفاتر و محل اقامت کارمندان خارجی خود را به ساختمانهای آسیب دیده از جنگ پلی تکنیک غیرفعال در آن زمان منتقل کنند. . اندکی بعد، این ساختمانها به عنوان پادگان اسلامگرایان چچنی مورد استفاده قرار گرفت.
وضعیت زنان خود سرپرست که مجبور بودند فرزندان خود را به تنهایی بزرگ کنند، ناامید کننده بود. به طور رسمی، آنها اجازه بیرون رفتن در خیابان بدون همراه محرم و کار کردن در ادارات دولتی و خصوصی و به طبع شرکت در اجتماعات انسانی را نداشتند. همین اعمال سختگیرانه و در نظر نگرفتن حقوق مدنی مردم، تالبان را به عقب میراند. کابل از نیروهای تالبان تخلیه شد و سرآغاز دوره جمهوریت اسلامی ناموفق و ناکارآمد دیگر شروع شد.
- تالبان ثانوی، تالبان دموکراتیک
جنبش تالبان در سال۲۰۲۱ میلادی، پس از خروج نیروهای آمریکایی و با توافق آنها به کابل راه یافت و به سرعت اهمیت گرفت. دوباره کابل با آخرین تهاجم بزرگ تالبان و گروههای ستیزهجوی همپیمان آن علیه جمهوری اسلامی افغانستان در ۱ مه ۲۰۲۱ اشغال میشود. گروه تالبان باز هم در دستگاه خود مشکلات اساسی بسیاری دارد، فقدان رهبر واحد و مجهول هویت که شرط اساسی برای تشکیل حکومت اسلامی است. نئوتالبانیسم در حقیقت به نئواستعمارگرانی چون پاکستان، عربستان با راهبردی صدرصدی آمریکا پروژه خاورمیانه کوچک را پشتیبانی میکنند. قالبهای فکری و نیت پروژه تخریب و غارت اقتصادی افغانستان نیز یک بار دیگر پیادهسازی میشود. این اتفاقات تمام عیار بصورت جوهر چنین کشوری درآمده است که امارت اسلامی تالبان به مدد حامیان خارجیاش با استراتژیک و ظریفانهتر مجدداً فرهنگ ملتقط جدیدی از هر دو بلوک غرب و شرق را هماهنگ و همساز با آهنگ ظاهراً اسلامی در راستای نیات شوم خود خلق کنند. فرهنگی که دو عنصر فرهنگ اسلامی وارداتی شبه عربی تروریستی (داعشیّت) و فرهنگ یک اقلیت تمامیت خواه پشتونیزمی قبیلوی (افغانیّت) از شاخصههای آن است.
عناصر چهارگانه هویتی افغانستان شامل جغرافیای سیاسی، تاریخ کهن ایرانی، دین اسلام محمدی و زبان ادبیات پارسی درّی است. تالبان تحت عنوان میهن پرستی به جغرافیای سیاسیمان به ناحق تکیه زده است. آنها باید برای دین و امت اسلام که مردم ماست خدمت میکردند، نه اینکه به ارعاب الناس و محدودیت عمومی اجتماعی و ترویج خشونت و افراط نستوده دامن زنند. آنها با پرچمهای اسلامی و پای برهنه از مرزهای جنوبی به کابل رسیده بودند، (نه مطلقا سیاسی شدن نظام وارداتی خودشان و هبوط به ارگ ریاست جمهوری، همین خطای استراتژیک باعث میشود که بسیاری از پیشگامان جنبشها در افغانستان نتوانند مدیریت حل و فصل مشکلات مردم و حاکمیتشان و نیروهای جنبشها را در اختیار بگیرند).
تالبان با این شعار «تالب، تالب سابقه نیست» در منطقه مطرح و متحدینی نیز یافت. اما تالبان هنوز هم با مدرنیزاسیون و توسعه و عدالت اجتماعی مشکل دارند. در این دوره با همان تفکرات و اشتباهات دقیقا وارد عمل میشود و حقوق مدنی را نادیده میگیرد و نوسازیها را کار شیطانی میداند. خدا بعد از بلای کمونیسم، تالبانیسم را فرستاده بود، تا افغانستان را به خاطر فجایع نوآوری و توسعه مجازات کند. تالبان میخواستند افغانستان را یک بار برای همیشه از لکه مدرنیسم با اسلام ابزارگرایانهشان پاک کنند.
کابل، یک بار دیگر در سایه «حکومت تالبان ثانوی» فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را ممنوع میسازد. همان ممانعتهای پیشین و اقدامات سرکوب گرایانه دوره قبل را اعمال میکند. امارت تالبانی کوشش دارد که با تظاهر، اذهان مردم را به خود جلب نموده که از اشتباهات دوره گذشته خود درس گرفته و متحول شده است. قصد دارد با مشارکت مردمی، افغانستان را هم با بهرهگیری از منابع انسانی مانند کشورهای کفار، به توسعه حداکثری برساند، اما این تظاهری بیمعنا و بیآرش بود، چون ماهیت شعائر، شکلگیری و قدرت گرفتن تالبان چیزی جز تهاجم، ترویج خشونت و فرهنگ بیگانه نبود. شبکهای تروریسمی و اندیشه وارداتی دیگری را بر میتابید وممانعت از مدرنیزیم جامعه و ضدفرهنگ و ضدتوسعه در افغانستان بود.
چون طوطیان شنوده همی گویی
تو بربطی بگفتن بیمعنا
(سیدناصرخسرو بلخی بدخشی)
در دو سال اخیر از مُوفق هدایتگری دینی تا سطوح پایینتر جامعه افول کردهاند. روشن است که پدیدههای سیاسی و اجتماعی مهم بدون برخورداری از زمینههای گسترده و پیچیده عقیدتی، در حدّ همان یک مکتب و ریشههای بهم پیوسته و طولانی تار یخی در حد و قواره یک تمدن و فرهنگ ریشه دار ممکن الوقوع نیست، تا چه رسد به حادثهای در سطح بزرگتر و تشکیل حکومت اسلامی که در سر میپرورانند. کشوری با این وسعت و گستردگی فرهنگ و غنای تمدنی و از حیث جمعیت مفاخران شرق و استعدادهای جوان در رتبههای بالای جهانی و ثروت به این انبوهی یک جا در اختیار سیاستهای بیگانه تاکنون مانده است.
یکی از بزرگترین آرزوی روشنفکران و ملت شریف افغانستان این است که این هویت در اسارت بازسازی گردد و استقلال خودشان را به دست بیاورند و تابع سیاستهای صادراتی این کشور و آن کشور نباشند. این آرزوی مشترک ملت افغانستان، فرزانگان فارسی زبان و بزرگان فکور افغان معتدل است که با علم و آگاهی از وخامت وضع موجود رنج میبرند و از آثار و تبعات حکومت تالبان بدوی و تالبان ثانوی، تحت استبداد داخلی و شکنجه هستند.
این نیات شوم تالبان قلب بسیاری از مردمان افغانستان را به خصوص قشر دانشگاهی و تاجران و سرمایهداران کارآفرین توسعه گرا را لرزانده بود و متاثر میساخت. با تالبان، مردم در قدرت دیگر نبودند. چون باید از بسیاری از شیوههای زندگی و آدابهای اجتماعی و سنتهای دیگر که پدرانشان آنها را انجام میدادند، امتناع میکردند. تجربه تقید استبداد داخلی تالبان بدوی را با خود داشتند. تقیدی که به پوچی و واهیگرایی هر انسانی را به مرض میگیرد. این استبداد داخلی میتوانست اینبار به شکل دیگری بروز و ظهور کند. و یک تالب دموکراتیک را بر جامعه افغانستان بنمایاند. تالب تحصیل کند و آموزشهای فراگیری را هم ببیند، آنوقت این روشنایی ذهنی و فورم مدنیّت، آنها را در ماندن و حکمرانی بیشتر توانا میساخت. ناچاراً باید به مردم برمیگشت و اصلاحاتی در درون دولت خود اجرا مینمود و برای پویایی قدرت و ادامه بقایش تالب دموکرات باقی میماند. بطور مثال برخی از زیردستان و نیروهای تالبان در زمان دوره نخست، سربازانی را در برخی از سفارت خانههای خارجیها در کابل که همه آنها دانشجوی پزشکی بودند استخدام کرده بودند. آنها این شغل را به عنوان نگهبان گرفته بودند، تنها بخاطر اینکه، مقداری تأمین مالی به دست بیآورند. آنها به شدت از رژیم تالبان و سیاستهای مافوقهایشان علیه مردم متنفر بودند. اما تالبان بالادست سعودی چیزی در مورد آن نمیدانستند. جوانان نیز سکوت اختیار میکردند.
اینکه جوانان چیزهای زیادی یاد میگرفتند آنهم در موسسات اروپایی یا بوسیله مهاجرت، این یک نوع تکانه فرهنگی برای تالبان نوپای افغانی بود و اندیشه مردود شده مبارزه برای مدرنیزاسیون رهبرانشان در تقابل با جامعه بود. آنها از عقب ماندگی فرضی خود شرمسار و از رُشد فکری جوانان واقلیتهای تحت ستمشان در هراس بودند. اما جامعه افغانستان باید به طور اساسی تغییر میکرد. پیشرفت و توسعه اجتماعی بسیار سریع لازم بود و هست. این حجم از توسعه انسانی در بالین حکومت تالبانی افراط گرای با مکانیزم مستبد مآبانهشان هرگز امکانپذیر نبود. فقط تنها در زمانیکه دولت افغانستان در دوره تالبان مقدم، اندکی خود را تکاند و تصمیم به تغییر محسوسی در دستگاه خود نمود. در واقع اصلاحاتی را وارد سیستم آموزشی خود کردند، البته اینها معمولاً شامل تصرف نهادهای فقط خارجی بود. مدارسی معرفی شدند که همه بچهها باید به آنجا بروند و میتوان در آنها نشست. ولی ارتش اجباری ایجاد شد. دادگاهها و کدهای قانونی ایجاد شد. با این حال، پیشرفت برای بسیاری از مردم شهر به حیث آزادی اجتماعی، آزادی مذاهب، آزادی بیان و آزادیهای تجاری در بازار رقابتی و…مسدود یا به اندازه کافی سریع نبود. فضای شهر در همه ابعاد رقابت را از دست داده بود و تنها چنین مدرنیستهایی در شهرها نیز در اقلیت بودند. تاجران و پیشه وران کوچک نمیدانستند که چرا باید چیزی اصلاح شود. دهقانان روستایی در مورد بیشتر نوآوریها بسیار اندک و دیر آموختند. مردم افغانستان همیشه برای داشتن یک زندگی خداپسندانه تنها با اتکا به توانمندیهای خودشان تلاش کرده بودند. که هم در تجربه دوره نخست و هم دوره جدید تمام قضایا را درک کرده بودند. اما همه آنها به نحوی دستخوش جنون بودند. چرا که بدون پذیرش فرهنگ دیرینه جامعه ومشارکت مردمی هیچکدامشان بقای با ثباتی نداشتند. هر کدام نگرانیهای خود را در مقابل مردم بیاعتبار کرده بودند و روحانیت بیشترین انتقاد را در بَر داشت. آنان در تاریخ کشور به اثبات رسانده بودند که این امر بالادست بودن شان، فرهنگ و تمدن، چشمانداز صلح، رفاه اجتماعی و اقتصاد، توسعه فکری و عدالت محوری را برای مردم در خطر میاندازند و محدود میکنند. رویارویی با روحانیون دنیوی همگام تالبانی خونهای زیادی به همراه داشت. گروهی به اندازه روحانیت نمیتواند دو مقوله مهم فرهنگ و اقتصاد را به حاشیه جامعه بکشاند. پیشرفت دراقتصاد و بازار و فرهنگ وجامعهشناسی فقط با همکاری آخوندهای تک بُعد دینی و تحریف شده امکانپذیر است!؟ اما آیا چنین چیزی قابل تصور است؟
از علل بنیادین بالقوه برای تفاوتها در عملکرد اقتصادی با تفاوتهای فرهنگی سروکار دارد. بر اساس فرضیۀ فرهنگ، جوامع مختلف به دلیل تجربیات جامعه ا رزشهای خاص و اموزههای دینی، قدرت پیوندهای خانوادگی یا هنجارهای ناگفته اجتماعی اوتها به نسبت به انگیزانندهها به صورت متفاوت واکنش نشان میدهند. فرهنگ به عنوان یک عامل تعیین کننده و کلیدی برای ارزشها، ترجیحات و باورهای افراد و جوامع تلقی میشود و استدلال میشود که این تفاوتها نقشی کلیدی در شکل دادن به عملکرد اقتصادی بازی میکنند.
ساموئل هانتیگتون استاد علوم سیاسی هاروارد، اصطلاح برخورد تمدنها را چند دهه پیش وضع کرد تا به وسیله آن چیزی را که تصور میکرد منازعه معرف قرن بیست و یکم باشد. تا نشان دهد – منازعه میان اسلام و غرب هانتیگتون به صورت فراگیرتر از این دیدگاه که فرهنگ نقشی کانونی در شکل دادن به بهروزی ملتها ایفا میکند، حمایت میکرد. به عنوان مثال توضیح او در مورد اینکه چرا کره جنوبی به سرعت در قرن بیستم رشد کرد و غنا چنین تجربهای را نداشت رویکرد کلی او را تلخیص میکند: فرهنگ باید بخش بزرگی از توضیح این تفاوت باشد. کره جنوبی برای صرفه جویی، سرمایهگذاری کار، سخت، تحصیلات، سازمان و نظم ارزش قائل میشد. غنائیها ارزشهای متفاوتی داشتند. البته فرهنگ یک جامعه غیر قابل تغییر نیست؛ فرهنگها دچار تحول میشوند اگرچه این فرآیند به کندی صورت میپذیرد.
محقق درمانی انگلیسی در کتاب مبانی تئوریک اتحادیه اروپا، فرهنگ و صلح را میان حکومتها موقتی میداند، مگر اینکه صلح از ساختار اجتماعی و اتکا به فرهنگ مردم بومی برخوردار باشد و در درون جامعه شکل بگیرد. این تجربه مشارکت مردمی در عرصه سیاست وپذیرش فرهنگ جامعه و تصمیم گیری را در کجای جوامع سومی میبینید. اگر کار تئوریک و قرارداد اجتماعی انجام نشود و تبعیت از تئوری رایج بین المللی و یادگیری از محیط بین المللی را نداشته باشند، هم چنان در نوسان سعی و خطا و لوپ بسته مرزی استند.
گروه تالبانی که شاید بعد از نقاب اصلاحاتی و پذیرفته شدن حداقلیشان از سوی جامعه جهانی به ماهیت بدوی خویش و مبنای اصلیشان در خاورمیانه رَنگ ببازند. . همان آش و همان کاسه!؟ بالیده شدن هر گروهی در افغانستان الگوریتم بیگانه و مخالف از مدل فرهنگی و تمدنی اصیلش را دارد. برخی از گروهها رویای کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی، برخی دیگر از شرقزدگی چین و برخی دیگر در مورد لیبرالیستی غرب زدگی یا رویای اسلام بدوی متحجرانه عربی را در سر میپرورانند، همه این الگووارهها در تضاد آنچه که در پیشینه فرهنگی و بار تمدنی کشور افغانستان بوده و هست. مادامی که گروهی به قصد حکومتی هدف اصلی خود را تحقق آراء و آرمان ملتشان قرار ندهند، و تمرکز توجه به درون نباشد به یکپارچگی صلح و حکومت پایدار نخواهند دست یافت.
تالبان باید برای ادامه حیاتش در برابر مردم و زنان افغانستان و همین طور جامعه جهانی تسلیم شود. حیات تالبانی بسته به وسعت فکری و نحوهی تعاملات و ارتباطاتش با جامعه داخلی افغانستان و جامعه بین الملل اوست. جامعه چون سیل روان است و آنچه که باید تغیّر یابد امارت تالبانی استند که بیشتر از هر زمانی متحول شوند و تالب دموکراتتری باشند. کشوری که همه شهروندان اعم از اقوام و مذاهب و زنان حق مشارکت سیاسی داشته باشند، که این فرصت متاسفانه فراهم نیست. و اجازه ندهند که وجود خودبرترجوییهای قومی مذهبی، شایسته سالاری را پس بزند. بایست از این رادیکالیزم مدنی در محیط افغانستان جلوگیری شود. طبیعت گرایی و برگشت مردم به محیط زیست اجتماعی مصلح همه شمول، جامعه را در همه ابعاد پیش میبرد. و جامعه به فراخورآن با همگرای جامعه و محیط بین المللی به ارتباط میشود. و به طبع آن اثرات مثبت رشد فکری و توسعه همه منظوره جهانی را کامیاب میشوند.