این روزها یادآور ایام تلخ هجرت مردی است که در دامان «خشونت جنگ» توانسته بود به روح آرامی دست یابد که جز «صلح و آرامش» طلب نمیکرد. دوستانش به خوبی میدانند شیوه گفتار او با مقدمهها و پیشفرضها همراه بود و استدلالهایش بر آن مقدمات چنان مقوّم میشد که بیکم و کاست بتواند مخاطب را قانع کند. اینگونه سخن گفتن اما، در درون خود زمینه را برای «نقد» نیز مهیا میکند تا مخاطب ضمن درک سلسلهوار مطالب، بتواند و قادر باشد انتقادهای خود را سامان بخشد. دوری از جدل و پذیرش سخن ریشهدار روحیهای است بس نایاب است که با بکار گیری این روش رقیبان و مخاطبان را به نقد خود فرامیخواند و «او» چنین بود.
یاران نزدیکش خوب میدانند که ترک ناگهانی این جهان از سوی «او» به منزله غافلگیر شدنش توسط فرشته مرگ نبود، که نسل واقعی جنگ بیش از همه و بهتر از همه؛ رها کردن و دست شستن را پیشتر تمرین کردهاند. در کمیتی غیر قابل تصور و در کیفیتی عمیق. تغییرهای آنی و لحظهای از جانهایی که «بودشان» قوت دل بود و در لحظهای دیگر «نبودنشان» دل را میلرزاند. از راه رفتن و دویدن و شادابی تا لحظاتی که برای همیشه باید رو به آسمان دراز میکشیدند و به سقف خیره میماندند. از دیدن جزئیات تا محروم شدن از تصور کلیات با توصیف دیگران برای دیدگانی که در آنی از دست میرفت! بیدلیل نیست که آنها حتی در «دست کشیدن» از سنتها و افکار ناصحیح نیز آسانتر از «نقطه رهایی» ندیدههای این نسل عمل کردند و سبکبال از «گذشته غیر قابل دفاع» دل کندند و به آینده و آنچه «باید» دل دادند که او بارها میگفت: «در جهانی که بقول مولانا مدام «نو» میشود باید مدام متولد شد.»
«و» میگفت این نسل نگران از «دست دادن» نبوده و نیست! فرزندان جنگ خوب میدانند با «از دست دادن» و حتی فراتر از آن با «پاک نمودن ذهنشان» از «آنچه به درد نمیخورد» هدیهای ارزشمند و ابدی از فرصت حیات در حین نبرد بدست آوردهاند و آن مفهوم «آزادی» است. «او» میگفت اگر قرار باشد آزادی انجام هر «فعلی» به هر «میلی» معنا شود؛ جانورانی که برای انجام هیچ کاری ملامت نمیشوند از ما آزادترند! «او» تجربه آزاد بودن را گشاده کردن عرصه برای دیگران معنا میکرد و کیست که نداند گشودن هرعرصهای برای دیگری، به همان میزان خود را در تنگنا و حرمان افکندن است. آنگاه تساهل و مدارا از چنین «آگاهی» سرچشمه میگیرد و این تجربهای بود که «او» به مدد تجربههای میدانهای نبرد، بدست آورده بود: «صبوری و تحمل دیگران.»
گمان نمیرود کسی بتواند از او خاطرهای به یاد داشته باشد که گواه نادیده گرفتن «یک انسان» از سوی او در هر شرایط بد یا خوب باشد. «شهروندی» به معنی مدرن و حقوقی آن چنان در جانش معنا شده بود که نه جنسیت، نه قومیت، نه عقیده، نه تحصیلات و نه شئون اجتماعی افراد، هیچ تاثیری در ارزشگذاریهای «او» برای دیگران، معنا نداشت. به معنای واقعی کلمه «متواضع» بود و علیرغم نگاه تیز بین و حافظه بینظیری که جزئیات هر منظرهای را تجزیه تحلیل میکرد و به یاد میسپرد، با «فراموش کنندگان حقیقت» به صبوری و نرمی گفتگو میکرد. به شهادت کسانی که با او همراه بودند؛ هرگز برای خودش شأن برتری قائل نبود که مانع از نشستن او در پای درد ودل افرادی باشد که به حق درحد و اندازه او نبودند. بارها شنیده بودیم در سالنهای پر اضطراب عدالتخانه و در کسوت وکالت برای برای دفاع از کسی، سنگ صبورکسی دیگرشده بود و ساعتها دل به گفتارکسانی داده بود که هیچ ارتباطی با آنها نداشت جز اینکه تلاشی کرده باشد در دل ناامید یک انسان که او را نمیشناسد، بذر امیدی بکارد. در این مسیر به قدری وسواس داشت که حتی در نوع پوشش وی نیز تاثیر گذاشته بود. از پوششهای رسمی پرهیز میکرد تا با «ساده زیستی» راه ارتباط با دیگران را هموارکند.
او حتی دلخوریهای شخصی خود را نیز چندان در پوسته اخلاق و ادب پیچ و تاب میداد که نتوان از آن جز خیرخواهی و نیک جویی چیز دیگری استنباط کرد. روح بلندش مدام به دنبال پیوند میان آنچه «هست» و آنچه «باید میبود»، تلاش میکرد و در پاسخ سوال ناامیدانهی دوستانش برای موثر بودن چنین شیوهای، ضربههای کوچک اما مداوم را به مثابه میخهای کوتاهی مینامید که صخرههای بزرگ و ستبر «مانع از تغییر» را از پای در خواهدآورد و از این رو خواهان «گفتگوهای مکتوب و مداوم» با چهرههایی بود که هنوز میتوان به آنها امید داشت.
میگفت: «اندیشههای متفاوت قابل فهم است اگر قابل قبول نباشد. درک کنیم دیگرانی هستند که مثل ما فکر نمیکنند و باید یاریشان کنیم بهتر و عمیقتر بیاندیشند.»
معتقد بود ما در حیات خود بخصوص در روابط اجتماعیمان فرصت نداریم بیش از حد معمول با ایما و اشارهها سخن گوییم و کلماتمان را پیچیده بیان کنیم.
احترام به ساده گویی و صادقانه سخن گفتن از خصائص او بود و صراحت لهجهای که در کمال خضوع و ادب بیان میشد تا موجب رنجش و آزار دیگران نشود و در عین حال مخاطب برای فهمیدنش به خود فشار نیاورد و در همان بار نخست کلمات ساده و روان بر جانش نشیند. شاید موفقیتش در امر وکالت را مدیون این خصیصه زیبایش بود.
و بالاخره آنکه اصراری برای دیده شدن نداشت اگر چه آنها که او را میشناسند میدانند با مشاورههای او بود که برخی توانستند بهتر و بیشتر دیده شوند. . میگفت «جریان جهان به تلاشی که فرجام نیک را رقم بزند، عکس العمل مثبت نشان میدهد گیرم که کسی نداند این تلاش توسط چه کسی و کجا انجام گرفته است». بارها تکرار میکرد: «تو نیکی میکن و بر دجله انداز…»
دهم اسفند سالگرد تولد دیگرباره او در جهان باقی بود، تا نه تنها در کنار دوستارانش، بلکه در کنار همه آنهایی که او را نمیشناسند اما به همه نیکیهایی که هر کسی در هر جایی بر دجله افکنده است احترام میگذارند، تا ابد زنده بماند. برای همیشه.