در مورد اخوی گرام حاج حسن آقا کریمی خاطراتی که من دارم یک مقدار از آن مربوط به کودکی ونوجوانی داداش میشود و یک مقدار مربوط به دوران جنگ و بعد از جنگ است.
در مورد دوران قبل از پیروزی انقلاب، داداش در مسائل آموزشی فعال بود. هنگام درس خواندن به کارهای فنی خیلی علاقه داشت. با شروع انقلاب هم درگیر مسائل انقلاب شد. همانند پدرم که او نیز روحیه انقلابی داشت و همیشه ساز مخالفت با رژیم را میزد. به یاد دارم که یک روز ساواک یا پلیس پدر را دستگیر کرده بود و به طرز فجیعی او را کتک زده بودند، منتهی یکی از بستگانمان که در شهربانی بود، آمد و پدر را آزاد کرد.
حاج حسن آقا خیلی بیشتر از ما در انقلاب فعالیت میکرد. در جا به جایی اعلامیههای امام خمینی فعال بود. چون نوجوان زرنگی بود، همیشه دوستان این کارها را به ایشان محول میکردند.
در ۱۷ شهریور یادم هست که با لباس خونی به منزل آمد واز ترس مادرم لباسهایش را داخل کیسهای گذاشت که مادر نبیند.
خیلی اهل کتاب و دانش بود. پس از انقلاب وارد سپاه شد. در بحث آموزش در تمام رشتهها فعالیت داشت. تمام ردههای آموزش نظامی را تجربه کرد. از آموزش غواصی، چتربازی، اسکی، کوهنوردی، اسبسواری همه را به خوبی فرا گرفت. در زمینه خانواده هم حواسش به همه بود در پیشرفت خانواده تاثیرگذار بود.
بحث زخمی شدن او هم یک نقطه عطفی بود. من یادم هست موقعی که زخمی شده بود. هردو چشمش آسیب دید، البته بارها و بارها زخمی شد، ولی سعی میکرد نشان ندهد و خانواده را نگران نکند. چون همیشه نگاه پر مهر مادرم را که تا صبح چشم به راه پسرش بود یاد دارم. ولی وقتی داداش از ناحیه چشم مجروح شد، من در بیمارستان بودم. اواخر اسفند بود و قرار بود داداش را برای عمل چشم به اسپانیا ببرند. ولی چون نزدیک ایام عید بود، دکترها برای مسافرت رفته بودند و متاسفانه داداش یک چشمش را از دست داد و آن یکی چشم را هم حدود ۱۲ بار عمل کرد تا توانست ببیند. همیشه به من میگفت این اتفاق برای شما درسی باشد تا بروی و درس بخوانی و پزشک شوی و بتوانی به موقع در اختیار مردم باشی و این شد که سالها شب عید کشیک میماندم. چون فرمایش ایشان همیشه در ذهنم بود.
یکی دیگر از چیزهایی که در ذهن من پر رنگ و جاودان هست، شجاعت او بود. ترس در وجودش معنا نداشت. میگفت انسان از چیزی که به آن جهل دارد میترسد. در همه اوقات یادم هست. وقتی شنا میرفتیم و در آب تنها میماندم، خوفی وجودم را میگرفت. داداش میگفت دریا دل باش، نترس چیزی نیست!. اعتماد به نفسی که به من و دوستان میداد، زبانزد بود. همه جا از شجاعتش میگفتند.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
* برادر محمدحسن کریمی