«جنگل پرتقال»، نخستین ساخته آرمان خوانساریان جدا از کارگردانی قوی و دیالوگنویسیهای نابش، فارغ از جذابیتهای بصری و بازیهای درخشانش یک حسن بزرگ دارد و آن خلق یک فضای عاشقانه غیرکلیشهای است که در سالهای اخیر نمونه مشابه آن را کمتر دیدهایم.
از این حیث شاید بتوان نزدیکترین نمونه به «جنگل پرتقال» را«در دنیای تو ساعت چند است؟» صفی یزدانیان دانست که موفق میشود بیواسطه احساسات مخاطب را برانگیزد و عواطف او را تحت تاثیر قرار دهد. شاید رمز موفقیت کارگردان در دستیابی به چنین فضایی، آن هم در نخستین تجربه فیلم بلندش در یک کلام «سادگی» باشد. خوانساریان در ترسیم روابط انسانی از اغراق پرهیز میکند و این سادهگرایی در تکتک اجزای فیلمنامه و اجرا مشهود است. دیالوگها خوب و روان نوشته شدهاند؛ قلمبهسلمبه نمیشوند و قصد شعارگویی ندارند. فیلم ریتم دارد اما در عین حال عاری از تنشهای پررنگ و تند است چراکه فضای رمانتیک چنین فیلمی باید عاری از هرگونه تنش غیرضروری باشد. فیلم موقعیتهای خود را به قصه تبدیل میکند و در داستان آن روندی طی میشود. از نقطهای به نقطهای میرسد و این سیر را اتفاقاتی شکل میدهد. با این حال فیلمساز به مخاطب مجال استراحت و فرصت هضم اتفاقات رخداده و رفتن به سراغ اتفاق بعدی را میدهد و این آرامش و پرهیز از تنشزدگی به تاثیرگذاری احساسی اثر میافزاید. فیلمنامه ساختاری کلاسیک دارد. روایتش سهپردهای است و سه فراز آغاز، میانه و پایان دارد. همین انتخابروایی متناسب ضمن رعایت و حفظ لحنها در هر سه پرده به پیشبرد موثر درام نیز کمک میکند. کیفیت و لحن در هر سه پرده ثابتاند و ضرباهنگ فیلم در هر سه بخش حفظ شده است. «جنگل پرتقال» یک درام جذاب است با داستانی ساده. فیلم قرار نیست مملو از اتفاق و حادثه باشد اما داستانش را سرراست و بیلکنت روایت میکند. درام را میتوان اثری شخصیتمحور دانست که برخلاف بسیاری از تولیدات اخیر سینمای ایران در شخصیتپردازی موفق است. رویکرد روانکاوانه فیلم به واسطه شخصیتهای پرورده شده و پرجزئیات آن بجا و با ظرافت جلو میرود. سهراب (با بازی درخشان میرسعید مولویان) از همان نقطه آغاز درام، مخاطب را از خصوصیات اخلاقی و درونیاش آگاه میکند و از برخی دیگر از زیرلایههای شخصیتی او در نقاط عطف و اوج داستان رونمایی میشود تا تماشاگر دچار غافلگیری شود.
این بازی را مخاطب به شکلی دیگر هم از دیگر شخصیت فیلم، مریم (سارا بهرامی) میخورد. در واقع مخاطب نیز پابهپای سهراب در مسیر بازی مریم پیش میرود و همزمان با او جا میخورد و شوکه میشود. این غافلگیری که به شکلی هوشمندانه رخ میدهد، کمک کرده تا داستان از روال نرم و آرام و پیشروندهاش فاصله بگیرد و در مسیر قصه شوکی را نیز به مخاطب وارد کند و در عین حال منجر به تغییر مسیر داستان در دل روایت شود. به بیانی دیگر «جنگل پرتقال» در کمال بیادعاییاش، تعلیق دلهرهآمیزی را خشتبهخشت به آستانه اوج میرساند و در هر مقطع از داستان غافلگیری درستی را میآفریند. فیلم از جذابیتهای بصری طبیعتی که در اختیار دارد، سوءاستفاده نمیکند. متاسفانه به کرات دیدهایم که چشماندازهای بکر و قابهایی که به لحاظ بصری واجد جذابیت است آنقدر بیرویه در فیلمها و سریالها به کار میروند که لوث میشود و بعضاً اصل ماجرا را زیر سایه خود قرار میدهند. خوانساریان اما هر آنقدر که لازم بوده از این فضا و جذابیتهای بصری آن در فیلمش خرج کرده است. دو بازی اصلی فیلم و البته بازیهای فرعی بدون ادعا اما سرشار از جذابیتاند و به همان اندازه درست و بجا. میرسعید مولویان که پیشتر نیز قابلیتهای خود را اثبات کرده بود اینجا نیز بار دیگر نشان میدهد که پتانسیل بازی در انواع نقشها را دارد؛ از بازیهایی کاملاً درونی گرفته تا نقشآفرینیهای پیچیده بیرونی. فیلمساز همچنین در خلق شخصیتها، حساب شده عمل میکند. فیلم شخصیتهای اضافی ندارد. قرار نیست آدمهایی را در آن ببینیم که بود و نبودشان فرقی در درام نداشته باشد. همین جمعوجور بودن قصه، موقعیتهایش همچنین شخصیتها کار را به فیلمی سالم و شریف بدل کرده است؛ فیلمی که احتمال میرفت با توجه به ایده اولیه نه چندان تازهاش به شکست یا تکرار متهم شود. اما خوانساریان در نخستین تجربه کارگردانیاش ثابت میکند که میتوان ایدهای نه چندان نو و خلاقانه را با پرداختی درست، چه در داستانگویی و چه در اجرا به فیلمی چشمگیر و قابل توجه تبدیل کرد.