چند سال پیش بود که در یکی از شهرهای بلژیک خبری در صدر اخبار قرار گرفت: به دادگاه رفتن چندین شهروند به جرم عدم کمک به یک فرد مست! داستان از این قرار بود که فردی در زمستان به سبب مصرف بیش از حد الکل بر روی نیمکتی در خیابان میافتد و به دلیل سردی هوا پس از چند ساعتی جان میسپارد. بعد از این حادثه بود که پلیس بلژیک با بررسی فیلم دوربین های مداربسته متوجه میشود که شش-هفت نفر از شهروندان با بیاعتنایی و بدون ارائه کمک از کنار این فرد مست عبور کردهاند و این بیتوجهی به عنوان رفتار مجرمانه شناخته شد که باعث احضار این افراد به دادگاه شد.
بر اساس قوانین بلژیک، افراد موظف به ارائه کمک هستند. جدا از اینکه کمک کردن در مدارس و جامعه آموزش داده می شود، اما این اصل به شکل یک قانون هم اجرا میشود. در حادثه مرگ شهروند مست، هیچ گونه عذری همچون «الکل مصرف کرده و تقصیر من نیست» یا «مسئولیت خود فرد است» هم پذیرفته نبود. وقتی کسی نیاز به کمک داشته باشد باید به وی کمک کرد! به همین دلیل هم هست که همیشه می توان دید وقتی کسی به زمین افتاده یا احساس ناراحتی می کند چندین نفر از رهگذران در کنار وی حاضر هستند تا از سلامت او اطمینان حاصل کنند. جالب است که وظیفه برای کمک تا جایی مورد اهمیت قرار گرفته که بر اساس قوانین این کشور اگر همسایه شما افسرده باشد و یا چند روزی از او خبر نداشته باشید، به طور قانونی موظف هستید تا به پلیس یا سازمان های مربوطه خبر دهید.
قوانینی که انسان را موظف به کمک به یکدیگر می کنند دو جنبه دارند: یکی جنبه مسئولیت اجتماعی است که بر اساس آن فردی که در اجتماع زندگی می کند، بسته به شرایط خود موظف به انجام کارهایی است که جامعه از او انتظار دارد. این کارها بر اساس حقوقی که فرد دارد تغییر میکند. هر جامعه ای سعی میکند تا نوعی تعادل میان «حقوق» و «مسئولیت» افرادی که در آن جامعه زندگی می کند برقرار نماید. برای مثال، حقوق (و در اینجا تنها بحث از حقوق مالی نیست) یک رئیس جمهور در کل نسبت به دیگر افراد جامعه بیش تر است. وی به منابع مختلف مالی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دسترسی دارد که شاید کمتر کسی به غیر از او به چنین منابعی دسترسی داشته باشد. به همین دلیل هم هست که مسئولیت های وی نسبت به همه افراد آن جامعه بیش تر و سنگین تر است. شاید نتوان از یک شهروند عادی درخواست کرد تا میزان ثروت خود را به مراجع ذیصلاح اعلام کند، اما اعلام ثروت رئیس جمهور از طرف وی می تواند حتی تبدیل به بخشی از حقوق شهروندان شود و در قانون گنجانده شود.
جنبه دیگر قوانینی که فرد را موظف به کمک می کند مربوط به اصول انسانی می شود. برای مثال، در حالی که از حقوق بشر صحبت میشود، کمتر به موضوع مسئولیت بشر پرداخته میشود، در حالی که هر فردی به سبب انسان بودن مسئولیتهایی دارد که باید به آن عمل کند.
برای مثال، یکی از این مسئولیتها مهربانی با دیگران است. مسئولیت دیگر ابراز همدردی با خانوادههای حادثه دیدگان بعد از وقوع حادثه است. شاید پرسیده شود که «در کجای قانون آمده که باید مهربان بود؟» یا «در کجای قانون آمده که باید همدردی کرد؟» در اینجا باید گفت قانون نمی تواند و نباید چنین اصلی در خود داشته باشد چرا که اساسا نمی توان اخلاقیات را در قوانین جستجو کرد. جای اخلاقیات در بندهای قوانین حقوقی نیست. جای اخلاقیات در قوانین انسانی است. در واقع، قوانین حقوقی وظیفهای منفی دارند به این معنی که حصاری امن به دور همه اعضای جامعه می کشند تا آن ها با یکدیگر زد و خورد نکنند. وظیفه قوانین حقوقی محافظت از افراد است. وظیفه این قوانین، به معنای فلسفی آن، مثبت نیست چرا که تنها از وقوع حادثه جلوگیری میکند، اما چیزی مثبت اضافه نمیکند. به همین دلیل هم هست که باید گفت قوانین حقوقی اعضای جامعه را به یکدیگر نزدیک نمیکند و این اخلاقیات است که اعضای یک جامعه را به هم نزدیک میکند. اخلاقیات است که باعث می شود یک جمعیت به یک جامعه تبدیل شود. اخلاقیات است که افراد را از واحدها و اعداد داخل مستندات سرشماری به «انسان»، «هموطن»، «همسایه» و غیره تبدیل میکند. قوانین حقوقی بر روی اصل «حق خود را بگیر» بنا شده است در حالی که قوانین اخلاقی بر روی اصل «از حق خود بگذر» بنا گشتهاند.
درست است که قوانین حقوقی و قوانین اخلاقی همچون دو بال میتوانند جامعه بشری را به اوج تعالی خود برسانند، اما این دو همیشه هم لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. بسیار ممکن است که قوانین حقوقی در یک کشور پیشرفته باشد و اجرای آن هم به بهترین شکل ممکن صورت گیرد اما باز هم خبری از انسانیت در میان نباشد
برای نمونه یک شرکت را در نظر بگیریم که در آن حق و حقوق همه کارمندان به بهترین شکل رعایت میشود اما باز هم نمیتوان گفت که این شرکت فضای متعالی انسانی در خود دارد و یا اینکه اعضای آن چنان با یکدیگر مهربانی میکنند که بسیاری حتی می خواهند اوقات فراغت خود را پس از ساعات اداری هم در آن سپری کنند. مثال دیگر مسابقه ورزشی است. در یک مسابقه ورزشی چون فوتبال، دو گروه با یکدیگر رقابت می کنند و این رقابت هم می تواند سرسختانه باشد. در مسابقه دیگری چون جودو حتی دو رقیب سعی می کنند تا دیگری را بر زمین بزنند.
در این مثال ها، شاید حتی بگوییم که جایگزین کردن قوانین ورزشی با قوانین اخلاقی مطلوب هم نباشد. اگر اصل «از حق خود بگذر» را در یک مسابقه فوتبال یا جودو اعمال کنیم دیگر مسابقه ای باقی نمیماند. اما با این حال، باز هم قوانین اخلاقی و انسانی در فوتبال، جودو و یا هر ورزش دیگری حکمفرماست و باید حکمفرما باشد. یک جودوکار حریف خود را به زمین می زند اما وی را نمیکشد. یک فوتبالیست توپ را میگیرد اما حق ندارد تا حریف خود را مصدوم کند. ضمن اینکه، زمانی که مسابقه به پایان میرسد و دو جودوکار ردای ورزشی خود را تعویض می کنند، دیگر قوانین ورزشی اعمال نمیشود و آن چه در مسابقه فوتبال مجاز بود (چون زمین زدن دیگری) در خیابان مجاز به شمار نمیآید.
قوانین انسانی نباید در هیچ حوزه انسانی نادیده گرفته شود! جنگ را در نظر بگیریم! دو ارتش با یکدیگر به جنگ برمیخیزند. قصد هر دو رسیدن به هدف خود ولو با نابودی دیگری است. اما در همین جنگ هم زمانی که دیگری تسلیم میشود باید صلح او را قبول کرد. زمانی که دیگری اسیر میشود و بدون سلاح است باید با وی با ملاحظه رفتار کرد. قوانین انسانی جنگی حتی اجازه شلیک به خلبان یا خدمه هواپیمای جنگی که برای نجات از هواپیمای سانحه دیده با چتر نجات به بیرون پریده اند را هم نمیدهد!
انسانها در زندگی نقش های متفاوتی بر عهده میگیرند. هر آن چه در این نقش ها انجام میدهیم تا زمانی مطلوب هستند که انسانیت زنده باشد. در واقع، زمانی که قوانین انسانی از میان برود دیگر هیچ چیز ارزش ندارد. یک خانه بدون انسانیت تنها چند تکه آجر است و یک شهر بدون انسانیت مجموعههای سنگی در کنار هم است. وقتی که قوانین انسانی رعایت نشود، یک انسان به جانور تقلیل پیدا میکند و این جانور هم حتی پست تر از جانوری است که در کوه و جنگل زیست میکند چرا که طبیعت آن جانور این گونه است و ملامتی بر آن نیست. انسان به این دلیل انسان است که افعال و اعمال وی معنادار است. انسان انتخاب میکند. جانور به شکل غریزی به سمت چیزی متمایل می شود. انسان به سبب معنی دار بودن انسان است. وقتی معنی از افعال انسان گرفته شود همه چیز بی معنی می شود ارزش انسان به معنی انسان است و این ارزش را هم نمی توان (تنها) با قوانین حقوقی تحقق بخشید.
قوانین حقوقی یک وسیله و بستر برای تعالی بشر هستند. درست مثل پاک کردن علف های هرز یک باغچه، این قوانین از موانع رشد و تعالی بشر جلوگیری میکنند و آن را از میان بر میدارند. قوانین حقوقی اما هدف بشر نیستند و نباید باشند. قوانین اخلاقی و رعایت این قوانین اخلاقی است که دانه انسانیت را در وجود بشر میکارد و آن را برای رسیدن به تعالی سوق میدهد. در این ایام سخت و بعد از حادثه تروریستی در کرمانِ جان شاید از نظر حقوقی وظیفه داشته باشیم که نفرت پراکنی نکنیم. همچنین،از نظر حقوقی شاید وظیفه ابراز همدردی نداشته باشیم، اما وظیفه انسانی بر ما واجب می دارد که با یکدیگر همدردی کنیم، همدیگر را در غم خود شریک بدانیم و هر چه در توان داریم برای یکدیگر بگذاریم. سعدی (علیه الرحمه) می فرماید: «تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی».
می توان شهروند، فوتبالیست، دانش آموز، معلم، وکیل، دکتر، مهندس، وزیر و یا هر کسی بود، اما باید در درجه اول «آدم» بود و این آدمیت هم در رفتار ما خود را نشان میدهد.