• امروز : پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
::: 3319 ::: 0
0

: آخرین مطالب

توهمات امارات در مورد بین المللی کردن مسئله سه جزیره ایرانی | کورش احمدی* مناقشه بر حق حاکمیت تاریخی ایران | محمدجواد حق‌شناس شبکه ملی و فراملی موزه خلیج فارس | رضا دبیری‌نژاد* حوضه آبریز خلیج فارس و دریای عمان؛ روستانشینی و پایداری معیشتی | محمدامین خراسانی* برای صیانت از نام خلیج فارس نیازمند عزم ملی هستیم خلیج فارس در آئینه زمان | محمدعلی پورکریمی* حفاظت از نام خلیج فارس جزایر سه‌گانه ایرانی، دسیسه انگلیسی، فراموش‌کاری عربی | محمدعلی بهمنی قاجار خلیج عربی یا خلیج همیشه فارس؟ بر این دو عنوان درنگ کنید | حبیب احمدزاده هژمونی ایرانی خلیج فارس از عهد باستان تا کنون | مرتضی رحیم‌نواز درباره پوشش و لباس زنان در جزیره کیش | مرتضی رحیم نواز جهانی شدن و نقش ژئواکونومیکی منطقه خلیج فارس | مهدی حسین‌پور مطلق خلیج فارس، آبراه صلح و گفتگو | فریدون مجلسی خلاء قدرت و ابهام چهره ژئوپلیتیکی در خلیج فارس | نصرت الله تاجیک درباره روز ملی خلیج‌فارس | محمدجواد حق‌شناس موزه ملی هرات | مرتضی حصاری کتیبه‌های فارسی مسجد ‌جمعه (جامع) هرات | مرتضی رضوانفر مسجد جامع هرات میراثی ماندگار در تاریخ معماری جهان اسلام | علیرضا انیسی معماری در خراسان بزرگ عهد تیموری | ترانه یلدا از چهارسوی هرات تا چهار مرکز دیپلماسی جهان | سروش رهین هرات و نقطه‌ ‌عطف رهبری | ظاهر عظیمی هرات و توسعه‌ سیاسی | سید نایل ابراهیمی حوضه آبریز هریرود؛ چالش‌ها و راهبردهای مشارکتی و بومی | عبدالبصیر عظیمی و سیدعلی حسینی موقعیت استراتژیک هرات | فریدریش انگلس (ترجمه‌: وهاب فروغ طبیبی) نقش هرات در همگرایی منطقه‌ای | ضیاءالحق طنین درخشش تاریخی هرات | سید مسعود رضوی فقیه دیدار سروان انگلیسی با یعقوب‌خان در هرات | علی مفتح ایستاده بر شکوه باستانی* | محمدجواد حق‌شناس سیاست‌گذاری «همگرایی منطقه‌ای» در حوزه تمدنی ایران فرهنگی هرات در عهد ایلخانی، آل کرت و تیموری | شیرین بیانی گزارش سفر محمود افشار به افغانستان تحولات افغانستان و قیام ۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۵۷ مردم هرات | محسن روحی‌صفت* هرات، شهر عشق، دانش و هنر | سید رسول موسوی* دلبسته این مردم مهربان هستم تقابل نظامی اسرائیل و ایران: پیامدها و راه حل‌ها | سید حسین موسویان آیین نوروز دوای درد افغانستان | حسین دهباشی ردپای نوروز در ادبیات داستانی | محمد مالمیر سبزی پلو با ماهی | مرتضی رحیم‌نواز بهداشت و تغذیه در تعطیلات مراسم نوروز باستانی | گلبن سهراب شهر نوروزانه | بهروز مرباغی تئاتر و بهار، تلاشی برای زدودن زشتی و پلشتی | مجید گیاه‌چی نوروز در رادیو ایران زمستان به پایان رسیده است… | محمود فاضلی اهمیت پاسداری از جشن نوروز در افغانستان | محمدصادق دهقان پارسه، تخت‌گاه نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز، جشن بیداری | جعفر حمیدی بازشناسی نمادهای انسانی نوروز | مرتضی رحیم‌نواز آن روزگاران | ساناز آریانفر سیمای جهانی نوروز ایرانی | مرتضی رحیم‌نواز آداب و رسوم نوروزیِ تاجیکان | دلشاد رحیمی*

0
گفتگوی نیره حسن‌پور با استاد بیژن شکرریز:

هنرمند باید کار خودش را بکند، نباید نا امید بشود

  • کد خبر : 16562
  • 30 دی 1402 - 3:28
هنرمند باید کار خودش را بکند، نباید نا امید بشود
در خیابان زرین لعل دروازه شمرون یک مغازه دوربین فروشی بود. همیشه پشت ویترین مغازه می‌ایستادم و نگاه می‌کردم. یک روز مغازه‌دار صدام کرد. وقتی متوجه شد شاگرد هنرستان هستم پرسید چقدر پول داری؟، من مبلغی که داشتم را گفتم و او به من یک دوربین داد و گفت هر وقت پول داشتی بقیه‌اش را بیاور.

بیژن شکرریز، عکاس، مستندساز و فیلمسازدر گفتگو با نیمروز شروع علاقمندی‌اش به حرفه عکاسی و مستندسازی را اینگونه بیان کرد: پدرم در وزارت صنایع و معادن کار می‌کرد. با عکاسی دوست بود که گاهی برای میهمانی‌ها به منزل ما می‌آمد و از ما عکاسی می‌کرد. همین امر باعث شد تا من در مورد عکاسی کنجکاو و علاقمند بشوم. این موضوع ادامه یافت تا اینکه به هنرستان امین الدوله رفتم. آن موقع رشته عکاسی فقط چند واحد درسی بود. به همین دلیل در رشته گرافیک ثبت‌نام کردم.

درس عکاسی را آقای جهرمی تدریس می‌کرد، چون خیلی برای یادگیری عکاسی تلاش می‌کردم، بعد از سال اول هنرستان یادم است آقای جهرمی گفت تو عکاس خوبی می‌شوی. بعد از آن معاون هنرستان خانم شهرستانی عکس‌هایم را دید و تحسین کرد و در سال دوم از من خواست به سال اولی‌ها درس بدهم و دستمزدی هم به من می‌داد.

در خیابان زرین لعل دروازه شمرون یک مغازه دوربین فروشی بود. همیشه پشت ویترین مغازه می‌ایستادم و نگاه می‌کردم. یک روز مغازه‌دار صدام کرد. وقتی متوجه شد شاگرد هنرستان هستم پرسید چقدر پول داری؟، من مبلغی که داشتم را گفتم و او به من یک دوربین داد و گفت هر وقت پول داشتی بقیه‌اش را بیاور. آن روز انگار بال در آوردم.

سال سوم هنرستان توسط یکی از دوستان پدرم در تلویزیون مشغول کار شدم. بعد از گرفتن دیپلم در مدرسه تلویزیون و سینما قبول شدم در همان دوره نگاه عکاسی مستند برایم مشخص شد.

درهمان زمان با کیومرث درمبخش آشنا شدم که مستندساز و عکاس بود، به عنوان دستیارش با او شروع به همکاری کردم و همچنان عکاسی نیز می‌کردم و اشتیاق بسیار زیادی هم به کتاب خواندن از نوجوانی داشتم. این را مدیون حسین صانعی هستم که آن زمان در کتابفروشی امیرکبیر روبروی دانشگاه کار می‌کرد.

در همان مدرسه سینما با اهالی قلم آشنا شدم از جمله علی اشرف درویشیان که توسط ایشان با اخوان ثالث، احمد محمود، نصرت رحمانی و خیلی‌های دیگر آشنا شدم و در ضمن عکاسی را جدی ادامه می‌دادم.

اولین نمایشگاه عکسم در گالری آفتاب به نام «بچه‌های شهر» برگزار شد. تا قبل از انقلاب هشت نمایشگاه انفرادی و گروهی درگالری‌های تخت جمشید، اتفاق و آفتاب داشتم. بیشتر موضوعات اجتماعی، معماری و پرتره بود. درآن زمان به عنوان دستیار کارگردان پرویز کاردان، مسعودمقبلی، عزت‌الله مقبلی و … همکاری داشتم.

شروع انقلاب و درگیری‌های خیابانی فرصت خوبی برای عکاسی شد.

بعد از بازشدن دانشگاه‌ها برای تدریس عکاسی به دانشگاه آزاد و دانشگاه الزهرا رفتم. بسیار تجربه خوبی بود. آشنا شدن با مرتضی ممیز، قباد شیوا، اسدالهی و استاد قلم سیاه.

تا شروع جنگ برای عکاسی به جبهه رفتم. نمایشگاهی در موزه نگارستان از عکس‌های جنگ گذاشتم. در همین دوره پرتره‌های مناسبی از اهل فرهنگ و قلم گرفتم از جمله اخوان ثالث، احمدشاملو، سیمین دانشور، همین عکس‌ها توسط انتشارات مروارید برای طراحی جلد کتاب استفاده شد.

سال ۱۳۶۴، برای عکاسی فیلم «کفش‌های میرزا نوروز» دعوت شدم و تجربه بسیار خوبی بود. به خصوص در کنار استاد مازیار پرتو به عنوان فیلمبردار. خیلی از ایشان در مورد دوربین سینمایی آموختم.

در همان سال برای فیلم «اتوبوس» زنده‌یاد یدالله صمدی دعوت شدم. بعد فیلم «معما» با دوست عزیز استاد حسین زندباف، فیلم «ویزا» در کنار محمودکلاری و زنده یاد بهرام ری‌پور، فیلم «مسافران مهتاب» و «مهمانی خصوصی» از دیگر این آثار است.

سال ۱۳۶۸ راهی آلمان شدم. همسرم باردار بود. اول پشیمان شدم ولی همسرم حرف بسیار خوبی گفت: ما آمدیم باید در درس و زندگی موفق بشویم. بالاخره ماندگار شدیم و پسرم آنجا به دنیا آمد. بعد از مدتی شیفتگی من به عکاسی بیشتر شد و توانستم با همکاری شهرداری بن، اولین نمایشگاه خودم در آلمان را برگزار کنم. بعد از آن چهار نمایشگاه دیگر در دانمارک، بلژیک و اتریش داشتم. در آلمان همواره در نمایشگاه کتاب فرانکفورت شرکت می‌کردم و آنجا با اهالی قلم که از ایران می‌آمدند در ارتباط بودم و به خصوص با دوست دیرینه‌ام جناب علی جعفریه نشرثالث آشنا شدم که هنوز این پیوند دیرینه برقرار است و تمام آثارم در نشر ثالث چاپ می‌شود.

سال ۱۳۸۱ به ایران برگشتم و درسال ۱۳۸۴ اولین طرح مستند پرتره از ۱۵ چهره اهل فرهنگ و هنر را به شبکه چهار دادم، آن زمان مدیر شبکه آقای دکتر کرمی بود، چون ایشان اهل فلسفه و ادبیات بودند با ساختن مجموعه و پیشنهادم موافقت کردند. فقط نگران بودند برخی از شخصیت‌ها مقابل دوربین نیایند ولی این اتفاق به خاطر ارتباط خوبی که من با آنها داشتم نیافتاد و مجموعه «دیدار» به خوبی تولید شد و مورد استقبال عموم نیز قرار گرفت.

مستند «آواز زندگان» در بیست قسمت و «آندولس شکوه بی‌پایان» را با همکاری تلویزیون دولتی اسپانیا در هفت قسمت، مجموعه «حیات عقل» در ۲۶ قسمت، سریال «سایه تنهایی» در ۲۶ قسمت، سه تله فیلم سینمایی و آخرین کارم در تلویزیون مستند «حکایت دل» قراربود۸۰ قسمت در مورد اهالی فرهنگ و هنر باشد که حدود ۴۸ قسمت ساخته شد، تا اینکه با حضور مدیریت جدید شبکه و تفاوت نوع نگاه بنده و ایشان نتوانستم ادامه کار بدهم.

  • آیا ساخته های شما دچار سانسور می‌شدند ؟

در بخش مستندها بسیار اندک شاید در کل حدود ۱۰ تا۱۲ دقیقه، ولی در سریال «سایه تنهایی» دچار سانسور شدیم، آن هم از طرف انجمن پزشکان که به قصه سریال اعتراض کردند و معتقد بودند پزشک بد یا معتاد نداریم. ولی کلا تا آخرین مجموعه که کار کردم مشکل اساسی در زمینه سانسور نداشتم. نکته دیگر اینکه هرگز در کارهایم به من دیکته نشد که فلانی باشد یا نباشد.

  • مستند آواز زندگان شما برای اولین بار درخصوص مشاغلی خاص ساخته شد، در این مورد صحبت می‌کنید؟

واقعیت جامعه را بیان کردم هرچند بسیار تلخ است در فیلم «آنان که گرگ را باور کرده‌اند»، زندگی یک مرده شور بود. یا فیلم «مردگان و زندگان» زندگی یک گورکن و فیلم «آب، تن، صابون»، زندگی یک دلاک حمام و چرخ و فلکی، عکاس‌های دورگرد، رفوگر فرش، نان خشکی و موضوعات دیگررا به تصویر کشیدیم.

شاید باورتان نشود من و خانم مریم روزبهان برای دو فیلم اول با شصت نفر مردشور و گورکن صحبت کردیم، هیچ کدام حاضر نبودند مقابل دوربین قرار بگیرند. به دلیل اینکه حتی خانواده‌های آنها هم نمی‌دانستند شغلشان چیست. تا اینکه بالاخره از سازمان بهشت زهرا به من زنگ زدند و گفتند یکی دو نفر راضی هستند.

آنجا با یک مردشور جوان صحبت کردم. رفتم داخل داشت مرده می‌شست و با همان دستکشی که کار می‌کرد برای من چایی ریخت و بیسکوئیت باز کرد و من خوردم. چون باید با او ارتباط برقرار می‌کردم تا من را بپذیرد. طوری که آقای دارابی دستیارم می‌گفت چطور چای را میخوری، آلوده است. این لازم بود، زیرا در مستند باید درد و زشتی و زیبایی‌های آنها را بپذیری تا باورت کنند. حتی در جزامخانه هم رفتم. بعد از ساخت «مردشور و گور کن» دو سال جایزه وزارت ارشاد و تلویزیون را گرفتم تا آن موقع کسی اینکار را نکرده بود. بنابراین شدیدا مورد استقبال قرار گرفت. یکبار مرده‌شوری توی صحبتهایش گفت عروسی و مهمانی هیچوقت دعوت نمی‌شوند. اهالی محل زمانی زنگ خانه آنها را می‌زنند که یک مرده‌ای در خانه‌شان هست و به جرات می‌توانم بگویم این تابو را من شکستم.

  • چطور این شخصیت ها را پیدا کردید؟

خانم مریم روزبهان پژوهشگر و ایده‌پرداز بودند و خودم هم بسیار کنجکاو بودم. دنبالشان می‌گشتم. آقای عاشوری مدیر فیلمبرداری در این مجموعه ۲۰ قسمتی بسیار همراه و همدلم بود. در جایی مثل روده تمیز کنی که هیچ کسی حاضر نبود بیاید، همراهم می‌آمد. ما لوکیشن واقعی انتخاب می‌کردیم. چیدمان انجام نمی‌دادیم. حتی فوم به صورت افراد نمی‌زدیم تا چهره واقعی آنها جلوی دوربین باشد. دنبال بیان حقیقت بودیم، چون سینمای مستند در واقع سینمای حقیقت است. شبکه‌های چهار، یک و جام جم این برنامه را نمایش دادند. برخورد بینندگان جالب بود. البته برخی هم فحش می‌دادند می‌گفتند چرا اینقدر تلخ است. چون واقعیت همین بود.

  • علت ساخت این مستندهای پر درد و تلخ چه بود، البته بنده معتقدم تا درد بیان نشود کسی دنبال درمان و مرهمی نمی‌رود، آیا دنبال فرهنگ‌سازی و مرحم برای این درد و مشکل بودید؟

سوال بسیار خوبی بود، مردم وقتی پیش دکتر می‌روند بسیار احترام می‌گذارند چون همیشه ظاهر برامون مهم بوده ولی چرا نباید درد یک مردشور مطرح بشود و شغل او هم مورد پذیرش باشد.کارکترهایی در جامعه و زندگی ما وجود دارند، ولی جامعه آنها را نمی‌بیند. اگر هم ببیند نمی‌پذیرد. من اینها را آوردم جلوی دوربین تا مردم با درد و زجرشان آشنا شوند. بی‌احترامی که به آنها می‌شود را ببینند. در حالیکه همه ما به آنها مراجعه می‌کنیم و باید به آنها و شغلشان احترام بگذاریم.

  • در مورد سایر ساخته‌های داستانی و فیلم توضیح می‌دهید؟

فیلم سینمایی«سیرعشق» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساختم. فیلم «وقتی باران می‌بارد» را برای شبکه دو تهیه کردم که در مورد یک پسربچه ناشنوا بود. فیلم «سایه» نیز یک نگاه رواشناسی داشت.

بعد از آنها مستند آندولوس را با همکاری تلویزیون اسپانیا در ۷ قسمت ساختم. یک سفر ۴۰ روزه در مسیر فرانسه، پرتقال، اسپانیا، مراکش، جبل الطارق و آفریقا رفتم و این اثر را تهی کردم که در مورد گذرگاه مسلمانان در اروپا بود. پژوهشگر کار آقای محمدرضا بهشتی بود. طی این برنامه یک مجموعه عکاسی انجام دادم که در شهر کتاب مرکزی اسپانیا با حمایت دولت آنها در قالب یک نمایشگاه عرضه شد.

یک مستند ۲۶ قسمتی «حیات عقل» یا «مردان خدا» به تهیه کنندگی آقای علیرضا حسینی با نگاه فلسفه، حکمت و عرفان از دوره میرزای قومی تا مرحوم عصار برای شبکه چهار ساختیم که بسیار پرکار و سخت بود.

  • رسانه باید درخدمت فرهنگ و هنر یک سرزمین باشد این مهم را شما انجام داده‌اید.

بله یکی از وظایف رسانه این است. ممنوم که این نظر را درباره من دارید. البته تنهایی قادر به انجام این کار نبودم. ساختن مستند و فیلم نیازمند یک گروه مناسب از پژوهشگر، تهیه کننده، فیلمبردار، صدابردار و غیره است که باید همدل و یکدست باشند خوشبختانه من تمام این همراهان خوب را داشتم.

  • چه شد که دیگر با تلویزیون همکاریتان را ادامه ندادید؟

مجموعه حکایت دل برای معاونت سیما ساخته شد و مدیران معاونت بسیار همکاری کردند. ولی با ورود مدیر جدید و همراهانش از جمله وحید جلیلی، نگاه من و تهیه‌کنندگان با آنها اصلا همخوانی نداشت. قرار بود یک مجموعه نمایشی برای شبکه یک بسازیم، تمامی مراحل اداری و بودجه آماده شد. اما آقایان جلوی کار را گرفتند. جنس فکری‌مان متفاوت است به همین دلیل دیگر همکاری با صداوسیما ندارم. این البته فرصت مناسبی شدتا به کارهای نوشتاری خود بپردازم. از سال ۸۱ که به ایران برگشتم خانه دوم من کتابفروشی نشر ثالث و کافه ثالث است و حدود بیست سال روزهای خاصی در کافه ثالث زندگی می‌کنم.

  • درمورد آثار نوشتاری خودتان صحبت کنید؟

طراحی و نوشتن چند موضوع را با دوست دیرین وعزیزم آقای علی جعفریه مطرح کردم که بسیار استقبال کردند و آنها را چاپ کردند. طرحی درخصوص تاریخ شفاهی ادبیات که با تعدادی از نویسندگان گفتگو کردم. اولین نفر خانم بلقیس سلیمانی بود. کتابی به نام «من هنوز روستایی هستم» که حدود یک‌سال با همکاری خانم نگار نباتی کار تهیه و تدوین آن طول کشید. کتاب در حال حاضر در وزارت ارشاد دچار مشکلاتی شده است. در همین زمینه گفتگوی مفصلی با همکاری خانم‌ها سحر یافتیان و نباتی با آقای حسن شهسواری نویسنده و مدرس در مرحله آماده‌سازی دارم. کتاب بعدی با آقای حمیدرضا شاه‌آبادی پژوهشگرتاریخ و نویسنده در حال انجام است. دو کتاب «بانوی رند«، گفتگو با خانم پری صابری کارگردان تئاتر و نویسنده و مترجم و همچنین کتاب «پدرسالار» شامل گفتگو با زنده‌یاد محمدعلی کشاورز است که چاپ شده و در بازار موجود است.

کتاب دیگری با همکاری خانم لاله تقیان و داود فتحعلی بیگی در زمینه نمایش‌های آیینی و سنتی ایران از دوره صفویه تا حالا با آقای نوشتیم که برای اخذ مجوز به ارشاد فرستاده شده اس. کار تازه‌ای که در دست دارم با آقای ایرج راد کارگردان تاتر و بازیگر است. همچنین رمان «گل شمعدانی و خاطرات» که در آخرین مرحله‌های بازخوانی هست و رمان «کافه ثالث» که تقریبا تمام وقتم را این روزها به خود اختصاص داده است.

  • شما علاوه بر مستندسازی و نویسندگی، یادداشت‌هایی بعنوان نقد هم دارید؟

من متنقد نیستم. فقط گاهی نظر خودم را به صورت یادداشت می‌نویسم درباره فیلم، سریال یا به مناسب زندگی اهالی قلم بوده است همین.

  • شما سالیان طولانی با تلویزیون همکاری داشتید و بیش از هر فردی صلاحیت دارید آنها را نقد کنید. این روزها خیلی از اهالی فرهنگ وهنر تمایل به همکاری با تلویزیون را ندارند، نظر شما چیست؟

من درباره خودم صحبت می‌کنم. چون همیشه در زندگی شخصی و کاریم حرف بدون منطق را نمی‌توانم بپذیرم. البته به قوانین و نظرات اصولی احترام می‌گذارم. مشکل من با تلویزیون همین بود و هست که منطق و تفکر فرهنگی ندیدم. من به صورت دستوری و دیکته شده نمی‌توانم کار کنم. در بخش مستند و پرتره‌ها که مشغول ساختن بودم، افرادی را پیشهاد می‌دادند که در شأن قرار گرفتن مقابل دوربین نبودند. یا در ساخت مجموعه نمایشی فیلمنامه را دیگران نباید برای من مشخص کنند. شاید خیلی‌ها اهل سازش باشند و با تلویزیون کار کنند. آنها ادامه کار من را انجام می‌دهند، چون برایشان فرقی نمی‌کند از چه کسی فیلم می‌سازند. این روش کار کردن در وجود من نیست. بنابراین تصمیم گرفتم تا چرخ تلویزیون به این شکل می‌چرخد با آنها کار نکنم.

هرچند از نظر مالی برایم مشکل پیش آمده ولی اعتقاد و تفکرم برایم مهم است و الان سخت مشغول نوشتن، مطالعه و تدریس هستم. به شکل دیگری وظیفه خود را انجام می‌دهم. خوشبختانه در همین کافه و کتابفروشی نشر ثالث می‌توانم به شکلی با اهالی فرهنگ و هنر ارتباط برقرار کنم و صحبت کنم.

  • با این فضای بسته رسانه چه می‌شود کرد؟

من اعتقاد دارم باید یک هنرمند کار خودش را انجام بدهد در هر زمینه‌ای که فعالیت دارد. نقاشی، عکاسی، نویسندگی و غیره. همانطور که درباره خودم گفتم خیلی خوشحالم فعالیت کاری خودم را انجام می‌دهم. برای همین، تلویزیون دیگر جایگاهی بین مردم ندارد چون خوب‌ها نیستند. من روزهایی که در کافه نشر ثالث می‌نشینم از حدود ۹ صبح تا ۵ عصر کارهای خودم را انجام می‌دهم و حالم بسیار خوب است. با دوستان کتابفروش آقایان رحیمی و کریمی یا اهالی قلم اینجا هستند. تلویزیون اصلا برایم مهم نیست. خوشحالم در سن ۶۹ سالگی با نسل جوان کار می‌کنم، فیلم می‌بینم، موسیقی گوش می‌دهم و می‌نویسم.

لینک کوتاه : https://nimroozmag.com/?p=16562
  • 59 بازدید

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.