اجازه حفر چاه های آب و خشکی دریاچه ارومیه، مواجهه غیرکارشناسی با همه گیری کرونا، گرانی بنزین بدون کارشناسی و تبعات آن، ماجرای گشت ارشاد و خشونتها بعد از آن، و حالا هم برگزاری مراسم یادبود سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای بسیار در پی این حادثه با وجود تهدیدهای بی شمار بمبگذاری به شکلی که خبرگزاری فارس به نقل از رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح استان خبر از کشف بیشتر از ۶۰ بمب آماده انفجار قبل از مراسم میدهد! همه این ها نشان از مشکل شناختی در کشور دارد. به نظر میرسد که مدیریت کشور تهدیدها، تبعات و راه های مواجهه و حل این مشکلات را به درستی درک نمیکند!
باید به درخواست مردم برای مردم سالاری در کشور به شیوهای دیگر نگاه کرد. این درخواست از طرف مردم را باید به عنوان درخواست برای رفع مشکلات شناختی در تشکیلات مدیریتی کشور تفسیر کرد.
اِشکال مدیریت غیر دموکراتیک در چیست؟
اشکال این است که یک فرد یا گروه ادعای “شناخت” می کند. تا روز قبل از سقوط شوری، مقامات این کشور شاید آن را بهترین نظام مدیریتی جهان میدانستند. حتی شاید هر گونه هشدارنسبت به فروپاشی از درون و انحطاط با مجازات زندان و تبعید هم روبرو میشد.
در رومانی، چائوشسکو حکمران بود. آن قدر از قدرت خود اطمینان داشت که اداره کشور را به همسر خود سپرد و به ایران سفر کرد. در روز ۱۷ دسامبر بود که در خلال سفر به ایران در رومانی وضعیت اضطراری اعلام شد. تنها یک هفته بعد از بازگشت از تهران، چائوشسکو به همراه همسر خود اعدام شد! مشکل شناختی در زمان محمدرضاشاه پهلوی هم وجود داشت. شاه و دربار شاهنشاهی فکر میکردند که به همه مشکلات واقف هستند و راه حل آنها را میدانند. این نگرش غیر علمی هم به انقلاب اسلامی انجامید و آیتالله خمینی (ره)به صدای مردم تبدیل شد تا اعلام کند که «میزان رای ملت است».
این «میزان» واژه بسیار مهمی است! یکی از معانی میزان «ترازو» است که با آن وزن اشیاء سنجیده میشود. در واقع، تفسیر سخن امام خمینی (ره) این است که برای قضاوت باید به مردم بازگشت چرا که خود مردم بهترین شناخت از مشکلات را دارد. این روزها بعضا شنیده میشود که نیاز به «دولت مردمی» داریم که به میان مردم برود و به مشکلات آنها گوش دهد. این گزاره نادرست است و هنوز درک بالا به پایین از دولت دارد که از بالا به میان مردم میرود و به صحبت های آن ها گوش میدهد! دولت نباید به میان مردم برود. دولت باید خود مردم باشد! دولت باید از میان مردم بیاید! این هم همان تجسم «میزان رای ملت است» که راهحل مشکلات را در مراجعه به مردم وآراء آنها میبیند
پیش شرط قضاوت چیست؟
علم! یک قاضی بدون داشتن علم، معرفت و آگاهی به موضوعی نمیتواند قضاوت کند. اولین چیزی که یک قاضی انجام میدهد مطالعه پرونده، انجام تحقیقات و پرسوجو است تا به این شکل بتواند قضاوت کند و «میزان» را رعایت کند. این «کسب علم» از طرف قاضی همان شناخت (صحیح) است که در فلسفه مورد مطالعه قرار میگیرد و به معرفت شناسی معروف است که مطالعه راه های کسب دانش، معرفت یا شناخت درباره یک چیز یا پدیدهای است.
معرفت شناسی یعنی اینکه کسب علم و معرفت هم شرایطی دارد! برای مثال، یک قاضی تنها به پرسوجو از متهم بسنده نمیکند. وی به سراغ شاهدان میرود، از شاکی سوال میپرسد و افراد صالح و کاردان را برای کسب آگاهی و برطرف کردن جوانب تاریک و مبهم موضوع مامور می کند. این شواهد و مستندات همه مثل قلمهای خطاط میمانند که وسیلهای ارزشمند برای اوست. اگر قلم درست کار نکند، خطاطی تبدیل به خطخطی می شود!
وقتی که بنیانگزار جمهوری اسلامی میفرماید میزان رای «ملت» است به این معناست که «همه ملت» باید بخشی از این قلم خطاطی در کشورداری باشند.
توجه کنیم که ایشان نمیفرماید که ملت باید دین دار، بی دین، مورد تایید گزینش و غیره باشد. میزان رای ملت و تمام ملت است! یعنی تمام ملت می تواند با هم و از راه مردم سالاری به قضاوت مشکلات و تلاش برای حل آن ها همت گمارد!
اما وقتی که این میزان نامیزان شود، مشکل شناختی به وجود می آید. مشکل شناختی که وجود داشته باشد، انجماد فکری شکل میگیرد. این انجماد فکری بدان معنا نیست که فرد، گروه یا جامعه ای که در انجماد فکری قرار دارد هیچ پویایی از خود نشان نمیدهد. شاید حتی به جای انجماد فکری باید از واژه «رکود فکری» یا «کدورت فکری» صحبت کرد که به مانند مردابی قورباغهها در آن جولان میدهند اما جایی برای ماهی های رنگارنگ و مروارید اقیانوس ندارد! یک مرداب شاید جایی امن به نظر برسد اما این میل به این امنیت باعث از دست رفتن فرصت هایی میشود که دریا با وجود موج های سهمگین برای یک دریانورد فراهم میکند. این امنیت حاصله از بسته بودن محیط مرداب همان امنیت حاصله از انجماد فکری است.
امنیتی که در پی انجماد فکری به دست میآید را می توان در اعتماد به نفس افراد متعصب مشاهده کرد. جمله ای از برتراند راسل، فیلسوف و ریاضیدان معروف انگلیسی هست که میگوید: «تمام مشکلات جهان در این است که احمقها و متعصبین بسیار مطمئن هستند، در حالی که عاقلان در شک و تردید به سر میبرند»!
مشکل شناختی نه تنها منجر به باور غلط درباره یک موضوع میشود، بلکه باعث ایجاد نوعی اعتماد به نفس کاذب در فرد یا گروه میشود. شوروی در زمان گورباچف، رومانیِ چائوشسکو یا نظام پادشاهی پهلوی را همین اعتماد به نفس کاذب از اصلاحات بازداشت.
این اعتماد به نفس کاذب است که میتواند باعث شود که فرد یا گروهی با انجماد فکری خود را متخصص همه امور بداند و به دنبال کسب دانش یا ارج نهادن دانش و تخصص نباشد. ضرب المثلل منتسب به پوریای ولی که می گوید «افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است» در توصیف این افتادگی و عدم داشتن اعتماد به نفس کاذب است که راه فیض و معرفت را باز میکند. به همین دلیل است که افراد دانشمند معمولا با افتادگی و شک صحبت می کنند چرا که میدانند که نمیدانند، در حالی که یک متعصب فکری گمان میکند که در همه امور متخصص است. البته باید گفت که در اینجا، شک به معنای شکگرایی نیست. این شک همان academic scepticism یا شک فکری است که باعث میشود تا فرد با قبول دلایل همچنان برای پذیرش دلایل بهتر آمادگی از خود نشان دهد، چرا که هدف آن فرد دستیابی به حقیقت است!
همین تبلیغات سنگین اخیر علیه علوم دانشگاهی را ببینیم! به نظر میرسد چنین حجم مخالفت با علوم تخصصی هم از انجماد فکری و مشکلات شناختی نشأت میگیرد. آنجا که حضرت علی (ع) میفرماید «هر کس کلمهای به من بیاموزد مرا بنده خود کرده است» به این معنا نیست که تنها بعد از علم اندوزی باید به معلم احترام کرد. این بندگی قبل از آموختن کلمه آغاز میشود، چرا که تنها با اقرار درونی به این که من به تمام علوم واقف نیستم و آن چه دارم هم ناقص است راه شاگردی و آموختن حتی یک کلمه باز میشود.
وقتی که مشکل شناختی وجود داشته باشد، عقلگرایی جای خود را به احساسگرایی می دهد. عقلگرایی به این معنا نیست که تصمیمات باید بر اساس منطق گرفته شود. عقل فراتر از منطق (rationality) است. منطق بی احساس و خشک است، اما عقل با ملاحظه است.
تعصب نه تنها با مشکل شناختی، انجماد فکری، اعتماد به نفس کاذب و احساس گرایی همراه است. تعصب همچنین باعث خشونت از طرف فرد یا گروه متعصب می شود. واژه عربی «مطمئن» واژه جالبی است که در اینجا به فهم بهتر موضوع کمک می کند. ریشه کلمه «مطمئن» اشاره به آبی دارد که در گودالی آرام گرفته است. فرد متعصب در اطمینان کامل قرار دارد. این امنیت و اعتماد به نفس کاذب در وی باعث شده که وی به آسودگی درونی دست یابد، درست مثل مرداب قورباغهها. اما این مرداب در عین آرامی ظاهری خطرناک هم دارد و سکوت آن میتواند دیوانه کننده و اعماق آن کشنده باشد. کافی است جرات برهم زدن این «اطمینان» را داشته باشید تا با خشونتی کم سابقه روبرو شوید! خشونت حاصله از تعصب به سبب ترس و واهمه از دست دادن این آسودگی و آرامش کاذب است. فرد متعصب شاید آرام به نظر برسد اما نگران است. به همین خاطر هم هست که به هر گونه تغییر و اصلاح با ترشرویی پاسخ می دهد.
نتیجه تعصب هم قضاوت نادرست میشود. واژه تعصب هم جالب است که پرداختن به آن خالی از لطف نیست. در زبان انگلیسی، واژه prejudice از واژه لاتین praeiudicium گرفته شده که دو معنا می دهد: اولی معنای قدیمیتر آن است که برای ضرر و زیان حاصل شده از تضییع حق، قبل از قضاوت است که نشان از بر هم خوردن میزان و عدالت میدهد. دومین معنا جدیدتر است و به معنی پیش داوری استفاده میشود. خود واژه تعصب که استفاده میکنیم از واژه عربی عصب گرفته شده که به معنای رگ است برای جانبداری بر پایه همرگی و همبستگی به کار میرود که به جنبه ای اشاره دارد که واژه انگلیسی آن به آن مستقیما نمیپردازد و آن هم علاوه بر تضییع میزان و عدالت احساس گرایی در تصمیمات است! بنا بر این، باید گفت که تعصب، جانبداری بر پایه پیش داوری است که در آن فرد یا گروهی بدون شناخت بایسته و شایسته به جانبداری از نتیجهای میپردازد که بر اساس شناخت نابایسته و ناشایسته شکل گرفته است.
اما نتیجه قضاوت نادرست چیست؟ زمانی که قضاوت نادرست به سبب تعصب روی دهد باید انتظار تضییع عدالت را داشت! حضرت علی (ع) عدل را این چنین تعریف میفرماید: «عدل آنست که هر چیز را در جای خود قرار دهند». در جایی دیگر، مولای متقیان می فرماید: «عدل پایه (و زیر بنا) است که پایداریِ جهان به آن بستگی دارد». این هم همان تعریف قرآنی از آفرینش جهان است که آیه شریفه هفتم سوره مبارکه الرحمن می فرماید: «آسمان را افراشته داشت و در آن میزان نهاد».
در واقع، زمانی که از «نظام» صحبت می کنیم، چه به معنای نظام کائنات یا نظام سیاسی، از این عقل گرایی صحبت می کنیم که پایداری آن نظام، یعنی قوام و ماندگاری آن به عقل گرایی به دور از تعصب بسته است
اگر به دنبال حل مشکلات هستیم باید به دنبال اصلاح شناخت خود از پدیده ها باشیم. برای فردی که عینک اشتباهی بر چشم خود بگذارد، هم دنیا کج دیده میشود، هم خود کج راه میرود و هم به راه کج میرود. شناخت بایسته و شایسته یعنی دیدن واقعیات آن گونه که هستند. برای این هم باید از برکه ساکن و امن خود بیرون بیاییم و با امواج سهمگین چالشها روبرو شویم. تنها در آن زمان است که میتوان به رسیدن به مروارید حقیقت امید داشت!
ریشه مشکلات، شناخت ناصحیح و ناقص از پدیدههاست. اگر خطرات خشکی دریاچه ارومیه، کرونا، گرانی بنزین و تهدیدات بمب گذاری در کرمان را درست میشناختیم با آنها جور دیگری برخورد میکردیم. برخورد احساسی و جانبدارانه نتیجه نگاهی است که عقلگرایی را نفی میکند. نگاهی متعصب که باید میزان را رای ملت بداند تا شایسته سالاری که همان بخش حاکمیتی مردم سالاری است قدرت گیرد و «هر چیز را در جای خود قرار دهند» تا بدین شکل نظام پایدار بماند! برای این هدف هم راهپهای متفاوتی وجود دارد، اما به نظر میآید اولین گام اقرار درونی به این باشد که من به تمام علوم واقف نیستم و آن چه دارم هم ناقص است! این افتادگی معرفتی اولین گام برای اصلاح معرفت شناسی در مدیریت کشور است