سالهاست که هرگاه رخدادی تلخ روی میدهد یا آسیبی پدید میآید سخن از دارودسته، قوم و عشیره، روستا و شهر، و البته مسولیت نهادهای جامعهپذیری به ویژه آموزش و پرورش به میان میآید . نهاد آموزش و پرورش یکی از نهادهای تعیینکننده اجتماعی و برنامه و روندهای آموزشی زیرساختهای توسعه و بالندگی اجتماعی هستند ولی جامعهپذیری کار تنها یک نهاد نیست . رویداد خونبار و تکاندهندهای که در اهواز رخ داد، مسالهی فرزندپروری و نقش پدرومادر و ریشههای فرهنگی دختر / زنکشی را برجسته کرد . ما هنوز دربارهی داستان زوج نوجوانی که هر دو قربانی ناآگاهی و ناتوانی و ناپختگی شدهاند، چندان نمیدانیم ولی آزردگی همگانی گویای نیاز به بازاندیشی است .
کسانی از آسیبهای کودکهمسری سخن گفتند و گروهی هم این تراژدی را جدای از کودکهمسری دانستند و همچنان بر شوهر / زن دادن نوباوگان درگیر تنشهای رسش بدنی – جنسی پافشاری میکنند . گرچه مانند این فاجعه در مورد کسانی دیگر، بالای ۱۸ سال، هم پیش از این رخ داده که گویای تعصب و نبود مهارت حل مساله است، ولی آنچه در این پرده بیشتر رخ مینماید، ناتوانی زوج نوجوان ( مقتول و قاتل ) در مهارتهای بنیادی زندگی روانی – اجتماعی، ناآگاهی و نداشتن آمادگی برای رویارویی با چالشهای ارتباطی و زناشویی است . کودک ۱۲ ساله و نوجوان ۱۶ ساله هنوز در مرحلهای از رشد شناختی و ارتباطی – اجتماعی نیستند که بتوانند از پس چالشهای دوران بزرگسالی و پیچیدگیهای تهدیدها و فرصتهای زندگی زناشویی برآیند . زندگی زناشویی را نمیتوان به امید مدیریت بزرگترها میان دو کودک بنا نهاد . به صرف رسش بدنی نمیتوان سخن از آمادگی انجام مسولیتها و برآمدن از پس چالشها گفت . چالشهایی که زوج بزرگسال یا میانسال را هم دچار مساله یا گاهی تصمیمهای پرهزینه میکند، بار روانی نامتناسب و روانفرسایی بر ذهن و روان دو نوجوان وارد میکند تا جایی که به فاجعهای خونین میانجامد .
شوربختانه نظام آموزش عمومی ما، آموزش و پرورش رایگان همگانی درج شده در قانون اساسی و نه ویژهآموزیهای غیرانتفاعی، باز هم از برنامه آموزشی زندگی در زمانهی کنونی بازمانده و بهجای پرداختن به دانش و توانش زندگی هنوز سرگرم آموزش خواندن – نوشتن یا کنکورها است . دانشآموختهی دبیرستان یا دانشگاه ایرانی امروز اگر چیزی دربارهی چیستی، چرایی و چگونگی ارتباطهای اجتماعی و زندگی جمعی بداند برگرفته از پچپچها با همسالان و تجربههای گاهی پرهزینه و آسیبزا، و البته دسترسی به فناوری ارتباطات است و شما نقش بسیار کمرنگ از دانشگاه / مدرسه، برنامه آموزشی و روند آموزش و پرورش رسمی در این اجتماعیشدن نسل جوان میبینید . افزون بر ناتوانی و ناآمادگی شناختی و مهارتی کودکان و نوجوانان برای روبرو شدن با چالشهای بزرگ ازدواج ازجمله رابطهی جنسی و زناشویی ( که بسیار پیچیدهتر از صرفا همخوابی و کامجویی جنسی است ) ، ناخرسندی یا ناتوانی زناشویی، تنظیم رابطههای اجتماعی – خویشاوندی ازدواج، فرزندآوری و پیامدهای آن، بازشناسی و رویارویی با افراد یا گروههای تبهکار و آسیبرسان، فرزندپروری، و پایش زندگی، نهادهای رسمی آموزشی ما ( آموزش و پرورش و آموزش عالی ) کاری فراتر از شعار برای نسل جوان امروز نکردهاست . به سخن دیگر جوانان هنوز هم بهشیوهی پرهزینهی آزمون – خطای دههها و سدههای گذشته بزرگ میشوند .
مسالهی برنامهریزی برای کشتن، کشتن و نمایش هیستریک این جنایت، و از سوی دیگر ماجرایی که میان زوج نوجوان در سالهای زندگیشان رخ داده، مسالهای برخاسته از عشیره یا خوزستانی بودن نیست . برچسب عشیرهای و فروکاستن مساله به ناموسیبودن چاره و بهجانمایی روایی نیست . ما با مفهومی بهنام جامعهپذیری سروکار داریم که نهادهای گوناگون و منبعهای چندگانه دارد که خانواده یا عشیره تنها یکی از آنها است . خانواده، رسانه، آموزش همگانی، گروههای همسال و چهرههای برجستهی اجتماعی / ورزشی / سیاسی / سینمایی همگی منبعهای جامعهپذیرکننده هستند و روندهایی از تقلید، تلقین و بازپردازی خودآگاه رخ میدهند . بازشناسی کنید که در فیلمها، سریالها و داستانهایمان چه بازخورد ( نگرش ) ها و چه رفتارهایی را ارزشگذاری و بهجانمایی کردهایم . جهان امروز افزون بر پیچیدگیهای اجتماعی، سیاسی – اقتصادی و محیطزیستی، جهانی چندلایه و بزرگتر از گذشته است که فضای برخط یا مجازی را هم دربرمیگیرد . برخی گمان میکنند با بستن در و پنجره های این لایه از زندگی میتوان وضعیت را مهار و از چیزی صیانت کرد تا از تهدیدها و خطرها کاست . حال آنکه برای گرهگشایی و پیشگیری از چالشها و تنشهای اجتماعی نمیتوان در خانه آدمها را بست و از رفتوآمد و زندگی اجتماعی بازداری کرد . تجربهی چند هزارساله آدمی و دانش روان – جامعه شناختی به ما میآموزد که از راه آموزش و توانافزایی میتوان مردم را برای پیچیدگیها و خطرهای احتمالی آگاه، آماده و توانا کرد و قانون هم بازدارندهی خودسری و رفتارهای پرخطر باشد . امروز در همین زمینه دچار چندگانگی و کاستی جدی هستیم . همواره گمان شده که با مهار و بازداری میتوان فرد یا جامعه را رستگار کرد، نهادها و بودجههایی برای این رویکرد هزینه شده ولی کارایی این رویکرد پرسشانگیز است . پایش، پاسداری از زندگی آدمی، پرورش و کوشش برای رستگاری همگی هدفی ارزنده است ولی چه بسا در روند کار دچار مساله و چالش باشیم که باید با هم برای آن کاری کنیم نه در برابر هم .
زاویهی دیگر تحلیل حقوقی برپایهی قوانین مدنی است . ما گذشته از حق خون و وصی بودن، مسولیتها و بایستههایی در ساماندهی زندگی فرزندان داریم . از آنسو نهادی یا روندی اثرگذار برای بازخواست کسانی که این مسولیتها را یا انجام نمیدهند یا کژپندارانه و آسیبرسان با فرزند همچون ملک یا شی در مالکیت رفتار میکنند، نداریم . بحث حقوقی البته باید از سوی متخصصان بازگوشود .
نکته دیگر درگیری دو رویکرد دینی / مذهبی و منتقدان ایشان است . مسالهی زن / دخترکشی بیش از آنکه برخاسته از بافت دینی – مذهبی باشد، ریشه گرفته از تعصب، محدودیت شناختی و ناتوانی از حل مساله است . فشار روانی و ناسازگاری آسیبرسان میان قاتل و مقتول که همخون و از یک خانواده هستند، گویای پیچیدگی و ناتوانی چندلایه در گرهگشایی و پرداختن سطحی به تعارضها و ناهمانندیها است . آمادگی پدر و مادر برای فرزندآوری و فرزندپروری تنها زادآوری، همبستری و پدیدآیی سلول تخم نیست . در گذشته آموزش پدر – مادر بودن در بستر خانواده گسترده به انجام میرسید، ولی امروزه نیازمند کار تخصصی نهادها است . پدرومادرهای آگاه، برخوردار از مهارتهای زندگی و توانمند در مهارتهای فرزندپروری، چه مذهبی چه کمتر مذهبی، روند رشد کودک و نوجوان خود را دانسته، کمآسیب و با آمادگی پیش میبرند . از اینرو احتمال رفتارهای آسیبرسان و تکانشی در میان فرزندان چنین خانوادههایی، چه مذهبی چه کمتر مذهبی، کاسته میشود .
در رویداد خونین پیشگفته، زمینهی مساله در خانوادههای والدینی دو نوجوان بوده است . پدرومادرهای بزرگسال با مسولیت حقوقی دو کودک را درگیر بار سنگین زندگی زناشویی و پیامدهای آن کردهاند . دادههای در دسترس گویای درماندگی والدین در تصمیمهای سرنوشتساز است . نابرخورداری این والدین از مهارتهای فرزندپروری و حل مساله ربط سرراستی با خوزستان یا تعصب مذهبی ندارد . بسیاری از خانوادههای خوزستانی آزاداندیش، توانمند در فرزندپروری و برخوردار از زندگی موفق زناشویی هستند . در بسیاری خانوادههای مذهبی هم شما کسانی را میبینید که آگاهانه و روادارانه فرزندپروری میکنند و هم فرزندان خود را برای آگاهی از حق و مسولیتها، و دنیای امروز آماده میسازند . پس برای فرونشاندن خشم یا تنش روانی نباید سازوکار دفاعی منفی تعمیم را بهکار برد .
تعصب بستهبودن، ناتوانی شناختی و سازوکارهای دفاعی ناکارا است . تعصب گرچه به فرزندان، دختر و پسر، آسیب میزند ولی دختران چالشهای پیچیدهتر و دشواریهایی بزرگتر دارند . ما نباید بحث دربارهی این مساله را به کشمکش میان مذهبی – غیرمذهبیها فروبکاهیم . مساله تنها آن نمای هولناک پنجهای در خون و زلف یارِ بیتن نیست، فاجعه جایی پیشتر رخ داده است . جدل متعصبانه بر سر این فاجعه هم چارهساز نخواهد بود . باید به هم کمک کنیم ناتوانیهای امروزی و آسیبرسانی کودکهمسری را دریابیم، زندگی زناشویی امروزی را تنها همبستری ندانیم، و تنشهای ارتباطی را بشناسیم . بسیارند کسانی که در دورهی کهنسالی یا میانسالی از آسیبهای نابرخورداری از دانش و توانش زندگی زناشویی همچنان رنج میبرند، ناخرسندیها، نادانستهها و ناسازگاریهایشان را زیر خاکستر خاموش رانده یا به شیوههایی نادرست رویههایی فرازناشویی در پیش گرفتهاند . دانش و تجربهی امروز ما باید از آسیبها، رنجها و نازیستههای اندوهبار نیاکان درمورد فرزندانمان بکاهد . آموزش مهارتهای زندگی، زوج – زناشویی، و فرزندپروری موضوعهای فانتزی نیست . اگر هنوز رفتارهای تکانشی، ناتوانی در تحلیل درست مساله و تصمیمهای خشن در کشور ما رخ میدهند، نشانهای روشن از کاستیها در دانش و توانش زیست اجتماعی عادلانه است . جامعه ما هنوز در مراجعه به نهادهای پشتبان و یاریگر حلمساله، ناآگاه و سستپا است . مرکزهای مشاوره و روانشناسی، مشاوره حقوقی، و نهادهای دولتی و خصوصی که باید در توانافزایی و سوادآموزی، نه تنها خواندن – نوشتن و ریاضی بلکه سواد زندگی، نقشآفرینی کنند یا در حاشیه و کمکارند، یا در چارچوب دفترهای خصوصی و تنها برخی کلانشهرها . خشونت نه تنها در مورد زنان یا در شهرهای خاص بلکه دربه ظاهر بهروزترین و برخوردارترین قشر تهران بزرگ هم فراوان است . مدیریت جامعه ما در چالش بزرگ ناتوانیهای مهارتی، پنهانکاری، رابطههای فرازناشویی و تنشهای پیرامونی چه سیاستها و برنامههایی فراتر از راهکارهای دستوری و اندرزی دارد؟ ما همه در خطر انجام رفتار خشن و هم آسیب رفتارهای پرخطر خود و دیگران هستیم . نمیتوانیم کاستیهای دانشی و توانشی، نابهسامانیهای ارتباطی، ناروشنی رویکردی و درهمریختگی روشیمان را در آموزش، پرورش، بالندگی و جامعهپذیری نادیده بگیریم و خوشدلانه گمان کنیم مساله ازمیان رفته و از پرداختن به آن گریختهایم یا با زدن دگمهای فضای مجازی را میبندیم و داستان تمام می شود .
رسانه از منبعهای جامعهپذیری و فناوری ارتباطی ابزاری اثربخش است . نقش آگاهیبخش رسانه به آشکارشدن کاستیها و کژیها ( فاجعههایی پیشگفته ) انجامیده است که باید ضمن ارزیابی و نقد، ارج نهاده شود . با گرایش مردم به فناوری ارتباطات و اثرپذیری بیشتر از رسانههای همگانی میتوان راه برونرفت از بنبستهای جامعهپذیری را به ویژه در آموزش غیررسمی و رسانه در کنار بازاندیشی به آموزش و پرورش رسمی جستجو کرد . بهجای سیاستهای دستوری کاهش سن ازدواج ( به زیر سن مسولیت قانونی – مدنی ) ، توانافزایی نوجوانان، آگاهسازی کودکان و مهارتآموزی پدرومادرها است که میتواند از خانواده و کودکان به مثابه آینده کشور پاسداری کند، آنان را برای زندگی بهسامان و هشیارانه در جهانی با لایهی مجازی – برخط توانمند سازد، و جوانان را به ساختن راهی باهم و پیمان زناشویی استوار باورمند کند . در کنار اینها به نهادهای پایش و مداخله در شهرها و روستاها نیاز داریم که مردم آنان را باور داشته باشند و بهجای واکنشهای آنی و خودسرانه در هنگام چالش ناگهانی یا رخدادهایی با بار روانی – اجتماعی سنگین کمک بگیرند تا بتوانند مساله را حل کنند نه این که فاجعه بیافرینند . خانواده آیینه بازنماییکننده جامعه است . گرچه یک نمونهی پرآسیب را نباید نمایندهی میانگین خانوادهی ایرانی یا چه بسا اهوازی انگار کرد، ولی این فاجعه هشداری دیگر است تا آنان که با سادهسازی مسالهها پدیدآیی خانواده و باروری نسلی را در رسش تن و تنآمیزی زن و شوهر بسنده میکنند، نسبت به ناتوانی نوجوانان و حتی جوانان با سن و مسولیت قانونی در مدیریت شرایط و رویارویی با تهدیدها مسولانهتر بیاندیشند . فراتر از اینها به یک سیاست فراگیر سلامت روانی در لایههای گوناگون و با کارکردهای چندگانه نیاز داریم . همانگونه که تندرستی نیازمند برنامهریزی، پایش و پرورش است، رواندرستی و سلامت روانی – اجتماعی نیازمند برنامه، آموزش فراگیر، نهادهای اثربخش، و پایش است . برای یک پیمان زناشویی درست و بهسامان باید هر دو تن از سلامت تن و روان بهینه برخوردار باشند و همواره پایش شوند .
دانش و توانش بهزیستی روانی، شناسایی و درمان کژکاریها و بیماریها و پیشگیری از چالشها دستاوردهای بسیار ارزشمندی هستند که بر فضای اجتماعی، کارکردهای شناختی، کنشهای سیاسی، دادگستری همگانی و راهبردهای اقتصادی اثر خواهندداشت . آموزش، پرورش، بالندگی، پیشگیری، درمان و جامعهپذیری سازوکارهایی علمی دارند و ما برخوردار از تجربهی جهانی برپایهی بایستههای فرهنگ بومی میتوانیم به چشمداشتههای فرهنگی و بهسازی فرهنگی و اجتماعی دست یابیم، اگر بدانیم، اگر بخواهیم و اگر جدلها را برای یافتن راهی سازنده و همکارانه کنار بگذاریم . نوجوان مقتول، جوان قاتل و کودک برجای مانده از این زندگی بدفرجام را فرزند خود انگار کنید و برای جامعه دانسته و سنجیده کاری کنید . برنامهی فراگیر سلامت روانی فانتزی نیست، یک ضرورت ملی است