«ابله» در یونان باستان، به گفتهی رابرت میلز، کسی نبود جز یک انسان خصوصی. در واقع انسانی که صرفاً درگیر خود و ضرورتهای زندگی خود بود و کمترین مشارکت را در حوزهی عمومی و مسائل عمومی داشت «ابله» خطاب میشد و اگر بخواهیم همچنان چنین تعبیری از فرد ابله داشته باشیم، بیهیچ شک و تردیدی بسیاری از مردم جهان را میتوان ابله نامید؛ چرا که مهمترین مسئله در زندگیشان نه حیات عمومی بلکه حیات شخصی است. ابله قادر نیست زندگیاش را در پیوندی ژرف با زندگی دیگران ببیند. ابله آنچنان درگیر عواطف، احساسات و زندگی شخصی خود است که جهان بیرون از سرش را نمیتواند ببیند. ابله به یک معنا در سرش زندگی میکند و «خود» را در سرش جستجو میکند، در درونش و کمترین نسبت را با جهان و مسائل آن برقرار میکند. ابله هرچه به خود نزدیکتر میشود از فضای عمومی و مسائل آن بیگانهتر و دورتر میشود و آنها را بیارتباط با خود میبیند.
ابله کسیست که به این باور رسیده است که اگرچه فضای عمومی درحال محو شدن است و عدهای از نبود آزادی، عدالت و… در رنج هستند، او همچنان میتواند در زندگی خصوصی خود، بیاعتنا به زندگی دیگران و آزادی و رنج آنها، آزادی و «زندگی خوب» را تجربه کند. «ابله» کسیست که به زبان ساده در این شرایط دنبال دردسر نمیگردد و دو دستی به زندگی خودش چسبیده است.
اما کنش فرهاد میثمی در فضایی که مدام انسانهای ابله (خصوصی) تولید میکند، همچون لحظهای از یک «آینده» است، آیندهای که هنوز نیامده است و بسیاری انتظار آمدنش را میکشند، آیندهای که در آن، هر فرد زندگیاش را در پیوندی ژرف با زندگی دیگران میبیند و امر مشترک را فدای امری خصوصی نمیکند، چرا که میداند امر خصوصی جایی معنا دارد که امر عمومی معنا داشته باشد.
شاید بسیاری از ما در خلوت خود و در سر خود فرهاد میثمی را که در این روزها به خاطر رنج دیگران جان خود را به مخاطره انداخته است، مورد خطاب قرار داده باشیم و به چهرهاش با حیرت زل زده باشیم و بیاینکه با او سخنی گفته باشیم، با نگاهمان غیرقابل درک بودن عملاش را به او گوشزد کرده باشیم. این داوری و نگاه اصلاً عجیب نیست. انسان خصوصی مگر میتواند جز این نگاه و داوری دیگری داشته باشد؟
به گمان من، مخاطب فرهاد میثمی فقط حکومت نیست. هر انسان خصوصیای در این جهان مخاطب اوست. او مدام از رنج دیگران و وضعیت آنها میگوید و به خاطر آنها جانش را به خطر میاندازد و این یعنی اینکه او قادر نیست زندگی در غیاب دیگران را همچون زندگی بنگرد. این ادراک از زندگی ادراکی عمومی در زمان حال نیست. این ادراک از زندگی فقط در آینده ممکن است که شکلی عمومی به خود بگیرید و چه بسا به همین دلیل عمل او در زمان حال برای بسیاری تعجبآور به نظر میرسد و این اصلاً عجیب نیست. عمل او شکافی در زمان حال ایجاد کرده است و انسانهای خصوصی اگر قادر باشند به این شکاف چشم بدوزند، توان بیرون آمدن از خود را خواهند یافت و خواهند فهمید که زندگی همواره با تو ممکن میشود نه در غیاب تو.