بر سرای کهنۀ دلگیر دنیا دل منه
رخت جان بردار و بار دل درین منزل منه
ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای
هان بترس از موج دریا، بار بر ساحل منه
«خواجه سلمان ساوجی»
دست فلک، باز در خزان بی شفقّت دهر ستاره ای تابناک را از آسمان خسته و پر ملالت ایران به خاموشی کشید و بزرگمردی که انیس و مونس دلهای رمیدۀ ما بود را در پردۀ تاریک خاکی که چون سینۀ سماوات از جفای دهر محزون است، به قهر اجتناب ناپذیر زمان، مدفون کرد.
در تازی،مصرعی از شعری قصار منسوب به سعدی یا ابن عربی را در خاطر دارم که می گوید؛ «انما المَمات اقرب ءالینا مِن المطر» یعنی همانا مرگ به ما چو باران نزدیک است [و عنقریب ابرهای سیاه ممات؛ آفتاب حیات را تباه و جان ما را به آذرخشِ عدم مبتلا خواهد کرد].
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به هر تقدیر عالم فانی درغایت خویش، مجلسی به میزبانی ساقی عدم و جرعه ای از جام شراب مرگ است و حقیقت تلخ و گریز ناپذیر این هستی در دور باژگون سپهر چیزی جز آن نیست که در این ضیافت بی رضایت، صاحب منزل؛ ما را سرانجام به حکمت خویش به زهر مهلک دهر، می آلاید.
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
حافظ در شعر مشهوری گفته است که «اگر به دست من افتد، فراق را بکشم». من نیز در تعاقب این معنی به وقتِ تلخ سوگ بزرگان و عزیزان با خویش می گویم؛ ای کاش این امکان روزی به دست انسان افتد که تا مرگ را بُکشد و در مسیر کمال بشر و فتح قلۀ های بلند تاریخ تمدن؛ چشمۀ گمگشتۀ آب حیات را دریابد.
پس از این دیباچۀ حزین؛ اشارت سخن بر رحلت جانگداز و ضایعۀ جبران ناپذیر درگذشت دانشمندی بزرگ و بی بدیل در علوم و معارف انسانی؛ «حکیم داود هرمیداس باوند» رحمت الله علیه است که در کمال تأسف و ناباوری به ناگاه با دست پیک بی رحم اجل از جهان ما محمل بربست و روی در نقاب سرد تراب کشید.
در این جریدۀ شریف که در یادبود و بزرگداشت مقام شامخ این مرد فرزانه به زینت طبع آراسته گردیده؛ دیگر سروران و اکابر به تفصیل در شرح مکارم و مُحسنات ایشان سخن گفته اند و فضلیت های بیشمار وی را ستودهاند. لذا در مقام حاضر؛ نگارندۀ این سطور که سالیان مدید در دانشگاه و خانه و کاشانه؛ توفیق تلمّذ و شاگردی ایشان را نه تنها در علم بلکه در یادگیری سایر فضایل معرفتی؛ نظیر اخلاق، میهن پرستی و نوع دوستی داشته است در مدحت و ذکر احوال و خصایل نیک استاد فقیدم، بدین نکته بسنده مینمایم که به تصریح و تأیید همۀ دوستان و شاگردان این آزادمرد؛ او از نوادر ایّام و دانشمندان طراز اول و جامع الاطرافِ مسلط به حوزوات گوناگون و بنیادین علوم انسانی، فلسفۀ و تاریخ علم بود و برای شاگردانش همواره چون گوهری شب چراغ در مسیر پر مشقّت راه پژوهش و تولید علم می درخشید.
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم؟
زلف سنبل چه کشم، عارض سوسن چه کنم
برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم؟
از سال ۱۳۸۸ که من تنها جوانی ۲۶ ساله بودم و توفیق آنرا را یافتم تا از محضر ایشان؛ در دروس دانشگاه و در پایان نامۀ کارشناسی ارشد خود بعنوان استاد راهنما بهرمند باشم دریافتم که دکتر باوند یک معلم ساده و استاد معمولی نیست. مهربان، شفیق، غمخوار و آزاده بود. با آنکه به داشتن تلفن موبایل علاقه نداشت و هرگز از تلفن همراه استفاده نمی کرد اما شمارۀ خط منزل ایشان همیشه پاسخگوی من بود و ساعت ها با دانشجویانی نظیر بنده، که جوانی تشنه و مشتاق به مباحث پیچیدۀ علمی بودم با صبر و حوصله به گفتگو و ارشاد می پرداخت. پس از چندی مرا به خانۀ پر نور و معرفت خویش دعوت کرد و به کرّات مثل یک معلّم شفیق و رفیقِ صدیق در راه پر صعوبت نوشتن آن رساله بمن کمک و همیاری می فرمود. به خاطر می آورم که در سال ۱۳۸۹ کتابی انگلیسی با عنوان «حقوق بینالملل از مطمح نظر چپگرایان» که انتشارات کمبریج آنرا چاپ کرده بود از نمایشگاه کتاب تهران خریدم. امّا چون در آن دوران هنوز خوب مکاتب فلسفی را نمی شناختم درک مبانی آن کتاب خاصه به زبان خارجی برایم بسی دشوار بود. آنرا به خانۀ استاد بردم و از ایشان در باب مقصود نگارنده در یکی از مقالات پرسیدم. پس از اینکه ساعتی مدید برایم از فلسفۀ سوسیالیزم و اثربلوک شرق بر توسعه و تدوین مبانی حقوق بین الملل در جنبه های حقوق اقتصادی بشر سخن گفت، از من خواست تا کتاب را نزد ایشان به امانت گذارده و هفتۀ بعد برای ادامۀ بحث به منزل ایشان بازگردم.
استاد که آن زمان حدوداً ۷۸ ساله بودند با آنکه علی الظاهر در رقم سالیان عمر، مسن به نظر میآمدند، در کمال تسلط و توان ذهنی؛ بهتر از هر جوان خامی چون من با آگاهی کامل به مسائل روز، در مطالعه و درک مباحث مهم و ثقیل علمی توفیق داشتند و پیچیدگی ها و روابط غامض و ساخت کارکردیِ ارگانیزم اجتماعی جامعۀ بین المللی مدرن را در می یافتند. هفته بعد وقتی به خانۀ استاد رفتم؛ در کمال تعجب دیدم که آن کتاب قطور و لاتین را کامل خوانده اند. ایشان نخست با مهربانی هرچه تمامتر از آنکه این کتاب را به ایشان دادم از من تشکر کردند و فرمودند که در این منبع نکات بدیع و تازه ای را دیده اند و سپس با سعۀ صدر و حوصله به شرح جزئیات نکات تازۀ آن برای من پرداختند.
من تحت هدایت استاد رساله را قدم به قدم می نوشتم و پیشنویس ها را برای اظهار نظر به ایشان تقدیم می کردم. به خاطر می آورم که یکبار از میدان فردوسی که محل دانشکده حقوق آزاد تهران مرکز بود تا میدان توپخانه و خیابان خیّام در یک عصر نسبتاً سرد پاییزی قدمزنان باهم آهسته آهسته به پیش رفتیم و در باب تفکرات ژان ژاک رسو در کتاب قرارداد اجتماعی و دوران روشنگری غرب صحبت می کردیم. من حس می کردم که استاد احساس سرما می کنند و دایماً نگران اثر سرما برای سلامت ایشان بودم. عرض کردم که هوا سرد است اگر اجازه دهید بیشتر مصدّع اوقات شریف شما نباشم و فردا در دانشکده یا وقتی دیگر در منزل شما شرف یاب گردم. ایشان با لبخندی از سر مهر فرمودند ما جوانان مثل شما پیران به سرما حساس نیستیم. ارسطو نیز در سرما قدم می زد و به شاگردان درس می آموخت، شما اگر سردتان است کت مرا بپوشید و سپس به افاضات درسی خود در همان خیابان خوش پاییزی، ادامت فرمودند.
آن رساله به پایان آمد و درس در آن مقطع تمام شد اما دوستی و ارتباط علمی، فرهنگی و ملی من با استاد همچنان تا زمان رحلت تلخ ایشان استمرار داشت و او همواره مشوق و پشتیبان علمی و معنوی این شاگرد حقیر خود بود. وقتی برای رسالۀ دکتری از ایشان طلب مشورت کردم مرا تشویق به مطالعات میان رشتهای (Interdisciplinary) و پرداختن به جامعه شناسی حقوق بشر فرمود و توضیح داد که امروز جامعۀ علمی حقوق ایران از یکجانبه کاری های پژوهشی (Unidisciplinary) و تحقیقات یکسویۀ صرفاً حقوقی رنج می برد و ضرورت دارد تا با تلفیق اسلوب های علمی سایر گرایشات علوم انسانی و حتی علوم ناب طبیعی در حقوق داخلی و بین المللی؛ راهگشای احقاق منافع ملی و توسعه تمدن برای نائل شدن به دموکراسی، رفاه، سعادت و صلح و امنیّت برای بشریت باشیم. این در حالی بود که بسیاری از اهالی و اساتید نسبتاً جوان مدارس حقوق در ایران و جهان؛ هنوز درک و اعتقادی به مطالعات میان رشته ای و تحقیقات چند اسلوبی (Multidisciplinary) را ندارند و همچنان قاطبۀ منابع و داده های علمی داخلی و خارجی دارای جنبۀ یک بُعدی و تک نظمی هستند. این در حالی است که باوند بزرگ با وجود کَبَر سن و تعلق به گروه اساتید نسل قدیم از غالب حقوقدانان جوان بعد از خویش، بسیار به روزتر و جامع تر در اطراف و اکناف علوم و معارف انسانی بود.
من در کنار او قصد داشتم تا کارهای میان رشته ای ناتمام بسیاری از جمله «جامعه شناسی اخلاق» را به انجام رسانم و ایشان تا همین اواخر همواره رهنما و مشوق من در این رهیافت بود. آخرین بار که با وی گفتگوی علمی داشتم از تقاوت (Ethic) و (Morality) در اخلاقیات و ترمینولژی فلسفی این علم برایم گفت و باز مرا از تسلط بی نظیر خود در حکمت عملی سخت شگفت زده کرد. وقتی از من پرسیدند که چرا مثل سابق در پیشبرد کارها سرعت نداری و کند پیش می روی، با شرمساری عرض کردم که امروز در جولان معاش زندگانی و وکالت دادگستری هستم و علاوه بر گرفتاری های شغلی، هنوز چند کارناتمام علمی و ادبی روی دستم مانده. ایشان باز به مهر لبخندی زدند و فرمودند برای وکالت، تو را وقت همیشه بسیار اما برای تحقیق و تتبع زمانت تنگ است. تا هنوز جوان هستی و چشمۀ قوای جانت بر جوهر قلم، جوشان است کارهای علمی را تمام کن که سعدی فرمود؛ حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی …
در پایان این نوشتار، ضمن اظهار همدردی صمیمانه با همسر نازنین و گرانمایه استاد به محضر شریف فرزندان گرامی ایشان، بانوان سمیرا و پریلا هرمیداس باوند نیز مراتب تسلیت و همدری خویش را اعلام نموده و آرزوی شادمانی فروهر پاک استاد معظم را از درگاه اهورا مزدای ایران مسألت می نمایم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما