بیتردید در بررسی جنبههای مختلف شخصیتی افراد بخصوص کسانی که میراثدار یک دودمان کهن به حساب میآیند، نباید از سوابق خانوادگی و خاندانی آنها غافل ماند. دکتر داوود هرمیداس باوند میراثدار خاندانی بود که در کارنامه آن در طول چندین قرن نشانههای وطنپرستی و ایراندوستی را به وضوح میتوان مشاهده کرد. خاندان باوند نسب خود را به «باو» شاهزاده ساسانی میرساند. سر دودمان اسپهبدان باوندی از نوادگان قباد اول پادشاه ساسانی بود که پس از شکست نهاوند در سال ۲۱ قمری به فرمان یزدگرد سوم برای گردآوری سپاه به طبرستان عازم شد اما بعد از کشته شدن یزدگرد در آتشکده کوسان گوشهنشین شد. چند سال بعد تپورهای کوهپایهنشین به نزد باو رفتند و او را در پریم بر تخت نشاندند و مردمان سوادکوه، فیروزکوه و لفور به زیر فرمان او درآمدند. فرزندان باو در سه نوبت تا سال ۷۵۰ قمری که اسپهبد حسن فخرالدوله باوند به دست کیا افراسیاب چلاوی کشته شد از پادشاهان محلی طبرستان به شمار میرفتند.
در دوران معاصر همزمان با رویکار آمدن آقامحمد خان قاجار بار دیگری نام خاندان باوند در تاریخ پیدا شد. چنانکه استاد فقید دکتر هرمیداس باوند روایت میکرد آقابیک به دستور آقامحمدخان به قتل رسید اما فرزندان او در دستگاه قاجار وارد شدند و در نیمه نخست دوران قاجار مناصب مهمی را به دست آوردند. با مروری بر تاریخ معاصر این خاندان به روشنی میتوان دریافت اسماعیلخان امیرمؤید سوادکوهی پدربزرگ دکتر هرمیداس باوند مهمترین فرد این خاندان بود که در دوران مشروطه و اواخر دوره قاجار از رجال با نفوذ مملکت به حساب میآمد. اسماعیلخان در حالی روزگار جوانی خود را آغاز کرد که علیرغم ثبات نسبی در مناسبات اجتماعی، اندیشه برهم زدن نظام مملکتداری رو به رشد بود. در این دوران او توانست با تکیهبر پشتوانه خاندانی، فارغالتحصیل مدرسه نظام دارالفنون شود و سلسله مراتب نظامی را در فوج سوادکوه طی کند. در همان حال در اواخر عصر ناصرالدینشاه وی با اندیشه سید جمالالدین اسدآبادی آشنا شد و طرفداری از یک نظام سیاسی مشروطه یا جمهوری در اندیشهاش شکل گرفت.
پانهادن اسماعیلخان به عرصه دگرگونیهای سیاسی مقارن شد با یکی از پرتپشترین و پرتلاطمترین دوران تاریخ معاصر ایران یعنی سالهای انقلاب مشروطه تا برآمدن سلطنت پهلوی. در آن روزگار مناسبات اجتماعی با یک دگرگونی بزرگ روبرو شد و بنا بر آن قرار گرفت تا مناسباتی نوپا بهجای مناسبات دیرپای ایلیاتی بر جامعه حاکم گردد. اسماعیلخان امیرمؤید در کشاکش این دگرگونی و نیز تهدیدهای قوای بیگانه زندگانی خود را سپری کرد.
برای فهم دقیق میراث ایراندوستی و وطنپرستی که برای دکتر هرمیداس باوند به ارث رسیده بود، ناچار به بررسی دقیقتر تحولات دوران مشروطه خواهیم بود. پس از زدوخوردهای سالهای نخست مشروطیت، ناکامی محمدعلی شاه قاجار برای دستیابی دوباره به تاجوتخت و در پی آن ماجرای اولتیماتوم ۱۹۱۱ روسیه به ایران سرآغاز یکرشته مبارزات و مخالفتهایی در نواحی شمالی ایران در برابر حضور روسها به شمار میرود. امیرمؤید سوادکوهی که از مهمترین رجال نظامی مازندران در آن دوران است مبارزاتش را بهطورجدی از این دوران آغاز کرد. آنچه موجب تشدید این رویارویی شد اشغال شیرگاه، تیول فوج سوادکوه توسط ژنرال پاتاپف روسی در آستانه جنگ جهانی اول بود.
پس از ماجرای اولتیماتوم ۱۹۱۱روسها در صفحات کارنامه امیرمؤید رنگ و بوی ناسیونالیسم و بیگانهستیزی جلوۀ ویژهای پیدا کرد. او یکتنه در برابر تهاجم روسها ایستاد و تا پایان مداخلات آنان بهواسطه انقلاب ۱۹۱۷ میلادی روسیه بر این مقاومت پای فشرد و با آنان سازش نکرد. امیرمؤید در سالهای حیات سیاسی خود ضمن کوشش برای حفظ جایگاه خود، بهقدر وسع تلاش میکرد در برابر اشغالگران صفحات شمال ایران بایستد. در افتوخیزهای آن سالهای پرآشوب وی کسی بود که همواره بر مدار ایراندوستی باقی ماند و استقلال و مصالح ایران در اندیشه او موج میزد.
به موجب اقداماتی که امیرمؤید دستکم پس از اولتیماتوم در مازندران انجام میداد سفیر روس و ژنرال ایوانف کنسول روسیه در استرآباد (گرگان امروزی) تلاش داشتند تا دست امیرمؤید را از مناصب دولتی در مازندران کوتاه نمایند.
امتناع امیرمؤید از ملاقات با قنسول روسیه و سرسختی در برابر اظهار ملاطفت با او باعث شد وثوقالدوله وزیر امور خارجه در تلگرافهای متعدد به ظفرالسلطنه حاکم مازندران بنویسد: «سفیر روس میگوید امیرمؤید در مازندران نباشد و از طرف دولت مرجعیت نداشته باشد به جهت اینکه از قنسولگری روس مقیم استرآباد و اگنط مازندران متوالیاً شکایت میرسد که امیرمؤید بر خلاف سایر محترمین صلحطلب شمال [!] علناً برضد مأمورین و منافع دولت امپراتوری در مازندران و استرآباد داخل یک سلسله عملیات مخالف و تحریکات شد.» در ادامه وی پس از اشاره به این نکته که «… پولتیک دولت موافقت و مسالمت با مأمورین دولت روس است [و]… این قسم رویۀ امیرمؤید و امثال مشارالیه جز وخامت و ندامت…» نتیجهای در پی نخواهد داشت. به حکمران یادآور شد «… هرچه زودتر امیرمؤید را حتماً روانۀ استرآباد فرمایید که به هر وسیله هست ترضیۀ خاطر مأمورین دولت روس را به عمل آورد.»
در واکنش به اصرار وثوقالدوله، امیرمؤید در تلگرافی به وزارت جنگ اعلام کرد «… اساساً بنده و امثال بنده معمول و معقول نیست که با مأمورین سیاسی خارجه طرح الفت و دوستی بنماییم. به جهت اینکه… رضایت مأمورین اجنبی منوط به خیانت بنده و امثال بنده نسبت، به مملکت و ملت است.» پس از آن ضمن اشاره به اظهارات وثوقالدوله دربارۀعدم مداخلۀ او در خدمات دولتی، نوشت: «… بنده هم مایل به ملاقات اجانب نیستم و چندان علاقهمند به داشتن یک چنین شغلی نخواهم بود.» و از وزیر جنگ خواست با استعفای او موافقت نمایند تا به سوادکوه برود.
کارگزار وزارت خارجه مازندران که از تلاشهای امیرمؤید بر ضد روسها به ستوه آمده بود دربارۀ او به وزیر امور خارجه نوشت: «… به اصطلاح سرش بوی قورمهسبزی میدهد [و] تصور میکند شاید یک وقتی کریمخان وکیل ایرانمدار شد یا نادر سلطنت ایران کرد بلکه من هم عهده نمایم.» در ادامۀ این گزارش قضاوت کارگزار بدین گونه است: امیرمؤید «… هنوز هم به خیالات باطنی خود باقی است [و] علنی گفته است اگر وقتی امر دایر شود، روسها دنبالگیری مرا نمایند با کمال قدرت میجنگم.»
در حالی که امیر موید به عنوان نماینده مجلس سوم انتخاب شده بود، آتش جنگ جهانی اول نیز برافروخته شد.
یکی از مهمترین فرازهای مبارزات وطندوستانه امیرمؤید را باید در تحولات دوران جنگ جهانی اول جستجو کرد. در ماههای پایانی حضور روسهای تزاری در مازندران، ماجرایی که به نحوی بیش از پیش بر رویارویی موجود میان روسها و امیرمؤید دامن زد و بر وخامت اوضاع افزود، پناهنده شدن سران ترکمن به امیرمؤید پس از یک رشته زد و خورد با روسها و در پی آن شکست ترکمنها در محرم ۱۳۳۵ قمری/ دسامبر ۱۹۱۶ میلادی بود.
اگرچه وزارت خارجۀ ایران پس از این رویدادها که در واقع تعرض به تمامیت ارضی ایران نیز به شمار میرفت در نامهای اعتراضی از سفارت روس خواست تا اموال و احشام غارت شدۀ ترکمنها بازگردانده شود اما عملاً اقدامی مؤثر در حمایت از آنان صورت نگرفت. چراکه دستگاه حاکمه در آن وانفسای جنگ به شدت ضعیف شده بود. پس از در هم شکسته شدن مقاومت ترکمنها گروهی از سران طوایف شورشی، در جمادیالاول ۱۳۳۵ قمری از راه هزارجریب به سوادکوه رفتند.
امیرمؤید که مادرش هاجرخانم دختر حاج محمدقلی ترکمان از نزدیکان یکی از خوانین خیوه بود، آنان را در پناه خود گرفت. در نخستین واکنش به این رویداد عبدالعلی میرزا معتمدالدوله که چند ماه قبل حکمران مازندران شده بود، به امیرمؤید اطلاع داد: اگنط دولت روس در بارفروش درخواست کرده است که سران ترکمن به بارفروش فرستاده شوند. وحیدالسلطنه کارگزار وزارت امور خارجه در مازندران نیز تحت فشار شدید روسها از امیرمؤید خواست هرچه زودتر مطالبات اگنط را برآورده سازد.
چند روز بعد اصرار شاهزاده معتمدالدوله شدت بیشتری یافت. تا حدی که طی نامهای خاطرنشان ساخت: «… البته لازم است به فوریت ترکمنهای مزبور را روانه فرمائید که تسلیم قنسولگری دولت محترم بهیۀ روس بشوند. در عالم ایراندوستی البته راضی نخواهید بود که برای چهار نفر یک صفحۀ مازندران دچار زحمت بشوند.» نگرانی مقامات دولتی از آن جهت بود که اگنط قنسولگری در بندرگز تهدید کرده بود که اگر اشخاص یاد شده تحویل دولت روس نگردند «… نمایندگان نظامی دولت امپراتوری شخصاً اقدام لازم را به عمل آورده و قوۀ لازمه برای اجرای این مسئله روانۀ مازندران خواهند نمود.»
در پاسخِ امیرمؤید به این تهدیدات، خطاب به شاهزاده معتمدالدوله نکاتی چند به چشم میخورد که از نقطهنظر تاریخی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
امیرمؤید اگرچه از اظهارات مأموران روس تعجب چندانی نکرده بود، اما نتوانست تحیّر و تأسف خود را در برابر موضعگیری حکمران مازندران پنهان کند: «متأسفم که مرقوم میفرمائید بنابر تقاضای مأمورین دولت بهیۀ روس این چند نفر رؤسای تراکمه که رعیت و تبعیت دولت علیۀ ایران [بوده] و با این که ساکن سرحد و همه چیزشان در تعرض و تهدید دولت امپراتوری است و امروز در مقابل تجاوزات قشون دولت روس وعدم احترام به بیطرفی دولت علیۀ ایران به وظیفۀ ایرانیت خود قیام و اقدام نمودهاند و… اینک به نام ایرانیّت به منزل بنده آمدند…را کت بسته تسلیم و تحویل مأمورین دولت روس نمایم که اعدامشان کرده! برای اینکه اگر در حدود عدل و انصاف دو کلمه حرف حساب اظهار کنیم شاید به روسها برخورده قشون بفرستند و خانۀ ما راخراب کنند.»
وی تسلیم ترکمنهای ایران را به روسها با دست حکمران مازندران که «مظهر دولت» ایران به شمار میرفت تصدیق حکومت روسها در نواحی شمالی دانست که «… دیگر استقلال مملکت و بقای ملیتی برای ایران و ایرانی…» باقی نمیماند. امیرمؤید عقیده داشت در برابر روسها که «… قشون به صحرای ترکمان فرستاده آن رعایای و ساکنین بیصاحب آنجا را با فجیعترین شکلی قصابی کردند،» میبایست «… با تمام قوا فرد فرد ایرانی علت توقف و ورود قشون اجنبی را در خاک مملکت خویش سؤال و پرتست کرده و وسیلۀ خروج وعدم مداخلات آنها ولو با فنای صدها هزار از افراد ملت…» فراهم آورند. در ادامه امیرمؤید با اشاره به تحولات جاری در روسیه و بروز نا آرامیها در آن حوزه نوشت، با وجود اوضاع داخلی نابسامان روسیه «… باز مأمورین دولت علیه نمیتوانند در یک چنین موقعی که همه چیز روسها در خطر است به قدر یک ارزن شجاعت به خرج داده در حدود حقوق مشروع خودشان دفاع نمایند.» وی که حکمران را آزاد گذاشت تا یادداشت او را برای رفع مسئولیت به قنسول استرآباد بفرستد در پایان موضعگیری روشن و مشخص خود را اعلام کرد: «… علیایحال بنده به هر کجا منتهی شود هیچ اهمیتی نداده و یک مو نخواهم گذاشت از سر رؤسای تراکمه که پس از مجاهدات برای بقای مملکت به قدر و فهم خودشان نمودند و به منزل بنده وارد شدند کم شود و با جان خود و اولادم آنها را با الطاف حضرت باری تعالی نگهداری خواهم نمود.»
امیرمؤید در شرایطی نظیر ماجرای یادشده همواره با رویکرد وطنپرستی و حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران به استقبال خطر میرفت و به همین ملاحظات «… تا انقلاب روسیه از آنان پذیرایی نمودند و بعد از انقلاب روسیه با نهایت دلگرمی آنها را روانۀ اوطان خودشان نمودند.»
خروج تدریجی قوای روس از ایران، انگلیسیها را بر آن داشت تا تمهیداتی برای پر کردن این شکاف بیندیشند. علاوه بر خطر بهرهبرداری آلمان و عثمانی از خلاء حاصل از خروج روسها به صورت پیشروی به سمت ایران، قفقاز و آسیای میانه، امکان همراهی بلشویکها با این تحرک جدید و تبدیل این جنگ به یک کارزار ضد امپریالیستی برضد منافع بریتانیا در شرق نیز وجود داشت. به همین جهت اواخر دسامبر ۱۹۱۷ میلادی/ اوایل دیماه ۱۲۹۶ خورشیدی مقامات بریتانیا در مقام مقابله با این احتمالات قوایی را از حوزۀ بینالنهرین تحت فرماندهی ژنرال دنسترویل از محور کرمانشاه- انزلی راهی باکو کردند.
علاوه بر این اقدامات، تاآنجا که به حوزۀ شمال ایران مربوط بود ملاقات نمایندگان دولت انگلیس با امیرمؤید در کوهستان سوادکوه از دیگر تلاشهای آنان برای برقراری نظم جدید و مقابله با خطرهای احتمالی به حساب میآمد. بنا به یادداشتهای سرتیپ سیفاللهخان باوند پدر دکتر هرمیداس باوند هنگامی که قوای عثمانی در شرف ورود به باکو بودند «… از طرف دولت انگلیس نمایندهای به سوادکوه آمد که با آقای امیرمؤید معاهدهای برای جلوگیری از ورود قشون عثمانی به سواحل بحر خزر بنمایند که در موقع آقای امیرمؤید با قشون دولت انگلیس موافقت نموده و مانع از ورود قشون عثمانی به سواحل بحر خزر شوند. حتی در ضمن معاهده یکصدوپنجاه هزارتومان مقدماً به سوادکوه آورده بودند که به آقای امیرمؤید بدهند.» سیفاللهخان ضمن اشاره به حضور سرتیپ مهدیقلیخان در آن هنگام در سوادکوه که شاهد این ماجرا بود ادامه داد «… امیرمؤید به هیچ وجه حاضر حتی برای شروع مذاکرات نشدند و نمایندۀ دولت انگلستان را با نهایت برودت جواب کردند.» به گفته سیفاللهخان نخستین نتیجۀ این رویداد «… بدبختی و طرد و تبعید و حبس زمان وثوقالدوله، با آن همه اردوکشی و خساراتها بوده است.» وی حوادث و اتفاقاتی که در دورۀ روی کار آمدن رضاخان سردارسپه برای امیرمؤید و خاندان او روی داد را نیز نتیجۀ دستِ ردی دانست که امیرمؤید به سینۀ انگلیسیها زد.
بنا به گفتۀ احسان طبری، سلطان عبدالرزاقخان بینیاز در ملاقات «… دو تن از مأموران سفارت فخیمۀ انگلیس…» با امیرمؤید حضور داشت.
دو روایتی که احسان طبری و شروین باوند از پیشنهاد سلطنت به امیرمؤید از طرف نمایندگان بریتانیا روایت کردند ظاهراً به اظهارات سلطان عبدالرزاقخان متکی بود. طبری نوشت: «… نمایندگان انگلیس به امیر وعده دادند که اگر او از قیام نابجا و روش شدید ضدانگلیسی خود دست بردارد، آنها حاضرند از او به عنوان شاه آینده ایران در مقابل احمدشاه حمایت کنند و سلسلۀ کهن باوند را جانشین سلسلۀ قاجار نمایند.»
شروین باوند آریاپارت نیز در یادداشتی تصریح کرد از عبدالرزاقخان شنید «… پیشنهاد انگلیسیها کوتاه و با صراحت بوده است که در رخسار خودداری امیراسماعیل باوند از مخالفت با بریتانیا در مازندران و جرگۀ دوستانش، بریتانیا وی را در آمال تاجوریاش در ایران تنها نخواهند گذاشت. پاسخ امیر، خانِ داغستانی [عبدالرزاقخان] میگوید هم رک و بیپرده در رَد بوده است و انگلیسیها دلخور از لحن تلخ و آن را حملِ بر ژرمانوفیلی امیر باوند کرده و سوادکوه ترک میگردد.»
دولت وثوقالدوله در پی سیاست اعاده حاکمیت مرکزی، نهتنها قوای نظامی به حدود سوادکوه فرستاد بلکه امیرمؤید را در پی مخالفتهایش با قرارداد ۱۹۱۹ به کرمانشاه تبعید کرد. سیفاللهخان سرتیپ و هژبرالسلطان نیز از تسلیم اسلحه سرباز زدند و بهناچار به کوهساران سوادکوه پناه بردند و تا پایان دوران وثوقالدوله از این مخالفت دست نکشیدند.
آخرین پرده از نمایش تراژیک این خاندان را باید در خلال سالهای روی کار آمدن رضاخان سردارسپه جستجو کرد. اختلافات بین امیرموید و سردار سپه در نهایت کار را به لشکرکشی به سوادکوه کشاند. درحالی که یکی دو سال از این زدوخورد میگذشت، ضربه نهایی به امیر موید در بهار ۱۳۰۳ زده شد. دو فرزندش عباس خان سهمالممالک و اسدالله خان هژبرالسلطان در گرگان دستگیر و در حوالی بهشهر تیرباران شدند. باقی افراد فامیل نیز تحت مراقبت شدید قرار گرفتند. در سالهای سلطنت رضاشاه افراد این خاندان در تهران تحت نظر بودند و اجازه عزیمت به سوادکوه و مازندران نداشتند. در این روزگار سخت و محنتبار برای افراد فامیل باوند، سیفالله خان سرتیپ صاحب فرزندی شد که نام او را داوود نهادند.
به طور کلی امیرمؤید با درک عمیق از مساله هویت ملی و ایراندوستی، همت و پایمردی ایرانیان را در برابر قدرتهای خارجی میستود و ایستادگی آنها را در چارچوب دفاع از تمامیت ارضی ایران مینگریست. همانطور که دیدیم منافع حیاتی مملکت مانند تمامیت ارضی ایران همواره خط قرمز امیر موید سوادکوهی بود. یعنی همان چیزی که هسته اصلی اندیشه استاد فقید دکتر داوود هرمیداس باوند را تشکیل میداد. ایشان هم معتقد بود که باید از منافع حیاتی مملکت مانند تمامیت ارضی پاسداری کرد و اگر از دست برود دیگر قابل احیا نخواهد بود. بنابراین وظیفه هر ایرانی است که در راه حفظ منافع ملی و حیاتی ایران در حد توان خود قدم و قلم بردارد.