من افتخار همکاری با آقای دکتر داوود هرمیداس باوند را در وزارت امورخارجه و دانشگاه امام صادق داشتم و پساز آن طی هفده سال که در دانشکده حقوق و علومسیاسی دانشگاه تهران بودم.
این همکاری و ارتباط ادامه داشت. در همین فرصتکوتاه میخواهم به یکی از ویژگیهای شخصیتی آقای دکتر باوند که خیلی برجسته است، بپردازم و آن «وطندوستی» و «ایراندوستی» ایشان است.
میدانید که ما دونوع «ناسیونالیسم» میشناسیم. یک نوع «ناسیونالیسم رُمانتیک اروپایی» است که بهدنبال تحولاتی که در اروپا رُخ داد به وجود آمد. این نوع از «ناسیونالیسم» پساز رُنسانس، انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه به وجود آمد و همه این تغییرات و تحولات بود که جامعه اروپا را به سمتی برد که این مفهوم و ایده که هر چندنفری که در یک مکان جغرافیایی خاص زندگی میکنند، یک زبان مشترک و یک پیشینه تاریخی مشترک دارند؛ آنان یک «تافته جدا بافته» هستند و یک «ملت» محسوب میشوند.
ما میدانیم در تاریخ جهان، عمدتاً حکومتها در قالب امپراتوریها اداره میشدند نه به شکل کشورها و یا دولتهای متعددی که به ویژه پساز جنگ جهانی دوم و به شکل امروزی آن مشاهده میکنیم. این نوع از «ناسیونالیسم رُمانتیک اروپایی» بین دو جنگ جهانی اول و دوم و بهخصوص پساز سالهای جنگ جهانی دوم در همه دنیا رواج پیدا کرد و به سایر کشورهای غیراروپایی تسری یافت. این نوع از «ناسیونالیسم» عمدتاً بر قومیت استوار بود و گرایشهایی به سمت «نژادپرستی» داشت که نمونه افراطی آن را جهان در زمان جنگجهانیدوم در دوران «آلمان هیتلری» مشاهده و تجربه کرد.
نوع دیگری از «وطنپرستی» تاریخی وجود دارد که متعلق به فلات ایران و بومی همین سرزمین است. این «ایراندوستی» یا «وطندوستی» ایرانی است که ما از هزارسال پیش از «زبان و قلم فردوسی» میشنویم و میخوانیم. برای مثال میتوان به این دو تک بیت در اشعار فردوسی اشاره کرد که: «دریغ است ایران که ویران شود» یا «چو ایران نباشد تن من مباد».
برخلاف «ناسیونالیست رُمانتیک اروپایی» که عمدتاً بر قومیت و تمایز و گاه برتری نژادی استوار است، «ناسیونالیسم ایرانی» ماهیتی فرهنگی و همهشمول دارد. این نوع ایراندوستی همه اقوام، ادیان و ارزشهای مردم این سرزمین پهناور را در خود دارد و بنای آن بر برتریجویی نیست.
تا پیشاز ورود اسلام به ایران، هزاروصد سال بدونوقفه و به جز یک دوره هفتادساله حکومت اسکندر مقدونی و جانشینان او، اقوام ایرانی بر این سرزمین پهناور فلات ایران حکمرانی میکردند. حتی پساز تشکیل حکومتهای عربی در ایران، سپس شکلگیری حکومتهایی از اقوام تُرک آسیای مرکزی و بعدها بههنگام تاسیس حکومت مغولها در ایران، ما باز هم شاهد این واقعیت هستیم که اداره امپراتوری ایران به دست همین اقوام ایرانی ادامه پیدا میکند.
اکنون من چرا این مسئله را مطرح میکنم؟
بهدلیل اینکه بهنظر من، «وطنپرستی» و «ایراندوستی» آقای دکتر باوند از نوع دوم بود. یعنی کوچکترین خدشهای از جهات «نژادپرستی» یا گرایشات «برتریقومی» در ایراندوستی و وطنپرستی ایشان وجود نداشت. چرا؟
زیرا ایشان آشنایی عمیقی با فرهنگ و تاریخ ایران، بهخصوص «ایران باستان» داشت؛ دوستدار این سرزمین و مردمان آن بود. آشنایی با چنین مردمی و چنین فرهنگی عشق به این مردم و فرهنگ را در ایشان برانگیخته بود و این عشق مهمترین انگیزه برای خدمت ایشان به ایران بود.
ایشان چه در دوره پهلوی بهعنوان یک دیپلمات، چه در دوران بعداز انقلاب اسلامی بهعنوان یک استاد دانشگاه و یک مشاور حقوقی حکومت در مواقعیکه «منافعملی» و «منافعکشور» مطرح میشد، حضور مییافت و هیچوقت به جنبههای فرعی کار توجهی نداشت. هدف ایشان خدمت به مردم ایران و خدمت به این مرز و بوم بود و این ویژگی را در زندگی درخشان خود به همه ما نشان داد.