آزادی دست یافتنی است، چه در عرصه اجتماعی و چه فردی۔ اما آزادی ،انسان و جامعه را به وضع مطلوب نمی رساند۔ بسیاری از مردم و جوامع را در طول تاریخ سراغ داریم که با رنج و تلاش و هزینه فراوان به آزادی رسیدند و طعم آن را چشیدند و برای وصال آن شعر سرودند اما نتوانستند در سایه آن آرامش یابند و دوباره یا گرفتار قفس های دیگری شدند و یا خود به نگهبانان قفس استبداد تبدیل شدند. اینکه برای فهم و تفسیر آزادی این همه مفهوم و گزاره و دلیل و فلسفه وجود دارد و هر کس از آن تعریفی بر اساس سلیقه و فهم خود ارائه می دهد معنا و مفهوماش این است که آزادی آن چیزی نیست که باید به آن اتکا کنیم بلکه آزادی زمانی “جرعه حیات” است و “خون زندگی “است که توام با آزاده گی باشد و آزاده گی با دو چیز بدست می آید۔ آگاهی و گذشت یا به تعبیر درستتر، شناخت واقعیت و احترام و باور به حق دیگری.
مشکل، موضوع و مساله امروز و گذشته و فرادی ما همین است و پاسخ به این سوال است که ما چقدر و تا چه میزان به آزاده بودن باور داریم، چقدر و به چه میزان آزادهگی را درک و هضم کرده ایم، چقدر و چه میزان آن را در خود و جامعه نهادینه کرده ایم۔ رسانههای ما چه مجازی و چه غیر مجازی پر است از مفاهیمی که اگر به درستی تحلیل محتوی شود، نتایج حیرتانگیزی از آن نمایان میشود۔ به اسم آزادی به دیگران توهین میکنیم۔ به اسم آزادی دیگری را تحقیر میکنیم۔ به اسم آزادی تعصب میورزیم، و به اسم آزادی دیوارهای بلندی میسازیم با تار و پود جهل و تعصب و همین تار و پودها است که دوباره یک جامعه رها شده از ظلم یک ظالم را به قفس مستبدان دیگر تبدیل میکند و این چرخه همچنان ادامه دارد۔
اما آزادهگی نه یک مفهوم سیاسی است و نه یک حق طبیعی بلکه یک آموزش و تربیت است که به انسان تعلق دارد و با آگاهی و ممارست و گذشت بهدست میآید۔ مردمان آزاده قادر اند جامعهای آزاد تاسیس کنند و تاسیس آزادی و آزادهگی است که موجب رهایی میشود۔ آزادهگی یعنی احترام به خود و حق دیگری، یعنی رجوع به واقعیت بهجای تعصب، یعنی نفی همه آن چیزهایی که برای خود نمیخواهیم۔ آزادهگی یعنی احترام و پذیرش برخورداری یکسان همه از حق اجتماعی و برابری در حقوقی که حیات و زیست اجتماعی را تشکیل میدهد۔
آیا ما آزاده ایم و یا به آزادی چنگ میزنیم تا بر دیگری غلبه کنیم؟ از لحظهای که بر چنین باوری پای فشردیم که آنچه من دارم و آنچه من هستم و آنطور که من فکر میکنم و آنطور که من میبینم، درست و دیگری چنین توان و حقی ندارد در هر شکل و لباس و موقعیت و عنوانی که باشیم، حداقل یک چیز نداریم و آن آزادهگی است و آنکه آزادهگی را نداشته باشد، هیچ ندارد؛ چه فرهیخته خطاب شود چه فیلسوف، چه فقیه باشد، چه چریک، چه دانشمند و جامعهشناس باشد و چه زاهد۔
علم و دانش، بدون آزادهگی ، ابزارهای استبداد اند و تاریخ گواهی است بر این مدعا۔ چه بسیار انقلابیون آزادیخواهی که خود مستبدان بزرگی شدند۔ چه بسیار دانشمندان و فیلسوفانی که خود پایههای ظلم و استبداد را مستحکم کردند۔ چه بسیار استادان اخلاق و فقیهانی که عمله ظلم شدند۔ به اسم آزادی و انقلاب هر ظلم و ستمی ممکن است و تنها چیزی که میتواند آزادی را به “جرعه حیات” برای زیست انسانی بدل کند، آزادهگی است و برای آزاده بودن باید از خود شروع کرد۔