اولین رویارویی کودکان ایرانی با سعدی اغلب از راه گلستان و بوستان است. چه در مکتبخانهها و چه در مدارس قدیم و حتی در آموزشهای خانگی، کودک ایرانی از راه گلستان و بوستان به باغ پرگل زبان فارسی و حکمت ایرانی وارد میشود. سعدیِ غزلگو بعدتر رخ مینماید: آنگاه که سن عاشقی فرا رسیده و جوان در حال ساختن جهان عاشقانۀ خویش است. از قدیم تا کنون، در کتب اطفال دبستان، همواره پارههایی از بوستان و گلستان درج شده است و سعدی غزلگو، کمکم، در کتب راهنمایی و دبیرستان است که وارد آموزش رسمی دوران مدرسه میشود. این تقدم و تاخر، که البته منطقی و بجاست، سبب میشود چهرۀ سعدی در ذهن کودک ایرانی برابر شود با قصهگویی که، هرچند شیرین میگوید، بیپند و درس رهایت نمیکند: ناصحی شیرینسخن که آهنگ و حلاوت حکایتهایش تا ابد سرمایهای است اندوخته در روح هر ایرانی، اما سرانجام ناصح. نمیگذارد راز دلت را به دوست همکلاسیات بگویی چون «مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنان مسلسل». اجازه نمیدهد دهان کوچک هشت سالهات را باز کنی و تندتند دیدهها و شنیدههایت را تعریف کنی، چون زود میگوید «بیندیش و آنگه برآور نفس/ وزان پیش بس کن که گویند بس». در کتب دبستان، بهقاعده، از باب عشق و جوانی شاهد نمیآورند بلکه از اخلاق درویشان میگویند و در فواید خاموشی. هر سطرش گوهر است و هر لغتش زراندود، اما طفل دبستان به هر حال سعدی را به چشم آقامعلم میبیند.
تنها پس از آن که طفل ما جوانی برومند شد و دلش با نغمۀ عشق انس گرفت سعدی غزلگو پیدا میشود و در باغی را به روی عاشق میگشاید که برون شدن از آن محال آمد محال. گویی از آسمان به زمین افتاده باشی: همان آقا معلمِ بکننکننگو که ساعتها تو را نصیحت کرده بود که غرور و شان و شخصیت انسانیات را محترم بشماری، تبدیل میشود به عاشقی که به معشوقش میگوید تو بیا پایت را بگذار از روی فرق سر من رد شو، که این محترم شمردن من است. همان مصلحتاندیشی که پیشترمیگفت: «نه هرچه به صورت نکوست سیرت زیبا دروست»، حالا میگوید سیرت میرت را ولش کن، بیا بنشین جلو روی من، فقط تماشایت کنم و حظ ببرم که رستگاری دنیا و آخرت در تماشای جمال توست. تازه نه فقط من تو را دید میزنم، تو هم پاشو در آینه خودت را تماشا کن که: «تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش/ بیان کند که چه بودهست ناشکیبا را». خلاصه آدم میخواهد بگوید: ای شیخ! تو این قدر باحال بودی و ما نمیدانستیم؟!
این است که ما ایرانیان سعدی را در کودکی جوری میشناسیم و در سن پختگی جور دیگر. و آن جور دیگر، همراه ما تا سن پیری و کمال میآید. هرچه سنمان بیشتر شود، بیشتر به سعدی غزلگو رو میکنیم. هرچه بیشتر درعشق تجربهخواه و تنوعطلب، یا آرام و وفادار باشیم، هرچه بیشتر به تن بتنیم و قدر لحظه بدانیم، هرچه بیشتر هجر ببریم و اشک بریزیم، بیشتر به سعدی نزدیک میشویم. سعدی شاعر کمال و پختگی عشق است. عاشقی کردن با سعدی، آرامش میآورد و اضطراب را از جان عاشقمان دور میکند.
کودکانتان را با سعدیِ گلستان و بوستان بزرگ کنید، اما نوبت عاشقی که شد، غزلیات را بدهید به دستشان تا بیخ و بنشان درست و حسابی بسوزد و، در مقام یک ایرانی اصیل، عاشقی به سبک عراقی را یاد بگیرند.