اردیبهشت ۱۳۷۹ بود و ما در تکاپوی برگزاری «کنگرهی ملی خیّام» در نیشابور. هنوز دو سال از نخستین دورهی فرمانداری من در نیشابورِ عزیز نگذشته بود و با شور جوانی به همراهِ یکایک مردم فرهیخته و مجموعهی مدیران دغدغهمند در آن دوره، میزبان بسیاری از چهرههای برجسته و ارجمندِ ملی بودیم. یکی از مهمترین و گرانقدرترین مهمانان ما در آن کنگره «استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن» بودند. من به اتفاق مرحوم نظریان که یکی از مهمترین چهرههای پژوهشگرِ نیشابور به شمار میآمدند و دکتر جواد محقق نیشابوری که ایشان نیز افزون بر داشتن پیشینهی علمی از مدیران فرهنگی دولتِ وقت بودند، استاد اسلامی ندوشن را در مسیرهای گوناگون همراهی میکردیم. سال پیش از آن، ما در نیشابور رویداد گرامیداشت «شصتمین سالگرد تأسیس دبیرستان خیام» را، که یکی از مهمترین نمادهای فرهنگی نیشابورِ معاصر، به شمار میآید، برگزار کرده بودیم و بسیاری از دانشآموختگان این دبیرستان نیز از سایر نقاط کشور و جهان به نیشابور آمده بودند. برگزاریِ این رویداد نقطهی آغازینِ بسیاری از دیگر اتفاقات خجسته در نیشابور بود. اما اشارهام به این نکته از آن جهت بود که مرحوم نظریان با اشاره به نمادهای موجود در میدان خیّام که روبهروی دبیرستانِ پیشگفته واقع شده است، خطاب به استاد اسلامی نُدوشن توضیح دادند که این نمادها تا پیش از جابهجاییِ بقایای پیکرِ خیّام از جوارِ امامزاده محمدمحروق در دههی چهل خورشیدی به باغ و آرامگاه فعلی، یادمانی بر مزار حکیم به شمار میآمدند و پس از ساخت آرامگاهِ جدید با معماریِ هوشنگ سیحون، به این میدان منتقل شدهاند. سپس دکتر اسلامی ندوشن را به سمت آرامگاه عطار مشایعت کردیم و هنگام ورود به باغ عطار، استاد با اشاره به جوهایی که گُلکاری شده بودند تأکید کردند که «باید در این جوها علاوه بر گُل، آب جاری باشد و جریانِ آب تناسبی بیشتر با این مجموعه خواهد داشت». سپس به من نگاهی کردند و با حالتی که ما هر سه را به تأثر واداشت و تکانمان داد گفتند: «مرا پس از مرگ در نیشابور و در جوار عطار و خیّام دفن کنید». این جمله در ذهن من حک شد و تأثیری عجیب به جا گذاشت.
پس از زیارت عطار به تماشای شادیاخ، شهرِ قدیمِ نیشابور رفتیم و از مجموعهی «آرامگاه مشاهیرِ نیشابور» بازدید کردیم که تا آن زمان مرحومان شیدا (محمد بیریای گیلانی) که از شاعران و پژوهشگرانِ ناموَر سبک هندی به شمار میآیند، پهلوان یعقوبعلی شورورزی و فریدون گرایلی (مورّخ کتاب «نیشابور، شهر فیروزه») در آنجا به خاک سپرده شده بودند. ماجرای تأسیس آرامگاه مشاهیر را برای استاد اسلامی ندوشن شرح دادم که چگونه با مرگ پهلوان محبوب ایران و نیشابور و دفن ایشان در کنار مرحوم شیدا ماجرا آغاز شد. در اینباره نکتهی شگفتِ ماجرا آن بود که خانوادهی پهلوان شورورزی ابتدا رضایت نداشتند که پیکرِ پهلوان در این نقطه دفن شود، زیرا در آن روزگار این نقطه هیچ موقعیتی نداشت و منطقهای دورافتاده به شمار میآمد و آرامستان اصلیِ شهر در نقطهای دیگر واقع شده بود. اما با پادرمیانی مرحوم گرایلی و ذکر این نکته به خانوادهی پهلوان که «امسال پهلوان را در این نقطه به خاک میسپارند و سالِ دیگر مرا و اندکاندک این منطقه نیز آباد خواهد شد»، خانوادهی پهلوان رضایت به دفنِ پیکر در آن نقطه دادند. اما چه کسی میتوانست باور کند درست در برنامهی آیین پاسداشت سالگرد پهلوان، فریدون گرایلی پس از خواندن شعری پرشور و هیجان، در همان نقطه بنشیند و در دَم جان به جانآفرین تسلیم کند؟ شرح این ماجرا حسی غریبتر را به ما سه تن و همچنین استاد اسلامی ندوشن القا کرد. نمیدانم هرکداممان در آن لحظه به چه میاندیشیدیم اما تردیدی ندارم که خاکِ این نقطه همان خاکِ پذیرندهای است که فرزندان خاصِ خود را در بر میکشد. روزی سروِ آزادِ موسیقی ایران، پرویز مشکاتیان را در بر کشیده است و امروز آغوشی گشودهتر از همیشه برای فرزندِ ایران، استاد دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن دارد. این نقطه در سایهی آفتابِ بلندِ بینالود خواهد بالید و طرحی نو درخواهد انداخت