شعار «زن، زندهگی، آزادی» دربردارندهی ایدههایی از اندیشه و زیست مدرن است. در «زن، زندهگی، آزادی» فردیت زن ایرانی و انتخابهایش محترم است و بهرسمیت شناخته شده است. در این شعار نه تنها حجاب تحمیلی به زنان ایرانی نفی شده است، بلکه هر شکلی از تحمیل به زن ایرانی نفی شده است. ما در این شعار با زن مدرنی مواجه ایم که حق انتخاب دارد و حق انتخاب او با صدایی بلند در عرصهی عمومی فریاد زده میشود: زن و انتخابهایش هر چه باشد (حجاب دینی یا شکل دیگری از پوشش، چادر و روسری یا عدم آن) محترم است و پاس داشته میشود. هم نامستورسازیی آمرانهی زن (در عصر پهلوی) و هم مستورسازیی آمرانهی زن (در عصر پس از انقلاب) نفی میشود.
اما اشتباه نکنیم! اینچنین نفیی فقط نفی یک مصداق از تحمیل (تحمیل حجاب) نیست. این چنین نفیی، نفی همهی مصادیق تحمیل به زنان ایرانی است. «زن، زندهگی، آزادی» یعنی نفی همهی تحمیلها از سوی تمامیی قدرتهای پدرسالارانه: خواه پدرسالاریی کلان اجتماعی از مجرای عملکرد نظام سیاسی و خواه پدرسالاریی خُرد در سطح خانواده از سوی مردان فامیل.
«زن، زندهگی، آزادی» یعنی احترام به انتخاب زن بهمنزلهی مظهری از انسان ایرانی و بهرسمیت شناختن فردیت او، و این مقدمهی شکوفاییی انسان ایرانی و حیات اجتماعیی او است و شکوفاییی زندهگیی اینجهانی و اجتماعیی انسان ایرانی، مقدمه و پیشنیاز تحقق آزادیی انسان ایرانی است.
زنان ایرانی در این تاریخ طولانیی جامعهی ایرانی در ساختاری از روابط سلطان-رعیت، مادونترین نوع رعیت بوده است. زن ایرانی در این تاریخ سلطهگرانهی ارباب-رعیتی (سلطان-رعیتی)، رعیت مضاعف بوده است؛ زیرا مرد ایرانی که در سطح کلان اجتماعی رعیتی بیش نبوده است، در خانه نقش یک ارباب و خدای خانه را برای زن ایرانی ایفا میکرده هست. این است که زن ایرانی از گذشتههای دور تاریخ ایران تا عصر مشروطه یک رعیت مضاعف بوده است و از مشروطه به این سو همچون مردان ایرانی در تمنای شهروندی بهسر برده و بهمنزلهی یک رعیت مدرن؛ اما باز هم رعیت مدرن مضاعف.
حالا وقتی در عرصهی عمومی، انسان ایرانی فریاد میزند که ”زن، زندهگی، آزادی”، یعنی رعیتترین رعیت ایرانی قرار است حق انتخاب و خودتعیینگری داشته باشد. وقتی حق انتخاب رعیتترین رعیت ایرانی یا رعیت مضاعف، بهرسمیت شناخته شود و قرار است از رهگذر یک جنبش بزرگ اجتماعی او (زن ایرانی) تا مقام یک شهروند حقیقی (نه فقط شهروند حقوقی) ارتقا یابد، یعنی غنا و شکوفاییی زیست اجتماعیی یکایک انسانهای ایرانی فراهم شده است و از این رهگذر آزادیی انسان ایرانی نیز به یمن کنشگریی اجتماعی-سیاسیی زنان ایرانی محقق خواهد شد. وقتی رعیت مضاعف نیز به سوژهای تحولخواه در عرصهی عمومی بدل شود، یعنی آزادیی انسان ایرانی بیشترین ضمانت اجتماعی را برای تحققاش دارد.
لاجرم، ”زن، زندهگی، آزادی” با فرهنگ مردسالاری و نتایج و پیآمدهای اجتماعیی آن قابل جمع نیست. نمیشود هم زن، زندهگی، آزادی بگوییم و هم ستم و سلطهی مردانه بر زنان داشته باشیم.
انقلاب اجتماعی یعنی انقلاب در نگرش ما به انسان و زن و مرد و روابطشان و در نگرش به خانواده و اجتماع. انقلاب اجتماعی مقدم بر انقلاب سیاسی و تغییر رژیم سیاسی است. تغییر رژیم سیاسی بدون انقلاب اجتماعی ما را به آرمان تحولخواهیی بنیادی نمیرساند. اگر فرهنگ مردسالار را در درون خانواده و بافتهای اجتماعیمان تضعیف نکنیم، این فرهنگ مردسالار بار دیگر در قالب شکلی از پدرسالاریی سیاسی بازتولید خواهد شد.
مردان و زنان و دختران و پسران محترم ایرانی در کردستان، خوزستان، بلوچستان، سیستان، لرستان، آذربایجان، خراسان، گیلان و در جایجای کشور، شعار «زن، زندهگی، آزادی» با فرهنگ و روابط مردسالارانه مغایرت دارد. لطفا همراه با بافتهای مدرنتر جامعهی ایرانی گامی به جلو بگذاریم!
در لمحهی جنبش اجتماعی، نگاهمان فقط به تحول سیاسی نباشد بلکه همزمان تحول در روابطمان و تحول در بینش و دنیای درونیمان را نیز دنبال کنیم./جانبازان سبز