از ابتدای خیابان حسابی تا رسیدن به خانه شیب ملایمی را باید پشت سر گذاشت. با احتساب امروز، نزدیک به ۱۰۰ سال از عمرش میگذرد. سنگ بنای این خانه را پدر، عباس حسابی در اوایل سَدِه ۱۳۰۰ گذاشته بود و سال ۱۳۱۰ بود که ساختش به پایان رسید و آماده سکونت شد. ویکتور، معمار خانه اهل روسیه بود، و به سفارش پدربزرگش معزالسلطان و پدرش از همفکری و همیاری حاج غلامحسین تفرشی نیز بهره برد.
اینجا خانه دکتر محمود حسابی است که در دستگاه سیاست سِمَتهای مختلفی داشت؛ از سناتور انتصابیِ تهران در دورههای اول، دوم و سوم مجلس سنای ایران گرفته تا وزیر فرهنگ کابینه محمد مصدق را تجربه کرده بود. حسابی در علم دانشگاهی هم فرد نامآشنایی است و عنوان «استاد برجسته دانشگاه تهران» را از آن خود کرده.
محمود حسابی در این خانه رشد کرد و پس از پدر، چهل سال در آن زیست. خانه نیز با او در این چهل سال رشد کرد و گسترش یافت. سبزتر شد، بزرگتر شد و ارج و قرب یافت.
سر در خانه مزین شده به بیتی از شیخ اجل:
به جان زندهدلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند
در خانه سبز است و درون خانه شاخ و برگ گیاهان چون آبشاری، طبق طبق سرازیر شده. خانهایست وسیع با ۴۰۰۰ متر زیربنا که در ابتدا فقط یک طبقه داشت؛ نیازی هم نبود به طبقات بیشتر، همان یک طبقه برای اهل خانه کفایت میکرد. جوان که رشد کرد، پا که در راه دانش گذاشت، به فضای بیشتری نیازمند بود. وسعاش میرسید، پس طبقاتی دیگر به بنای اصلی افزود. حال دیگر خانه مجهز بود به کتابخانه، کارگاهها و آزمایشگاههای فیزیک. ۱۳۴ اتاق داشت که هر کدام نقش خاص خود را داشتند. یکی نشیمن، یکی پذیرایی، دیگری دفترِ کار، اتاقهای غذاخوری هم که برای خود نام داشتند، هفتسین و بنفشه.
خانه باید روح داشته باشد. برای دمیدن روح در آن، باغ را وسعت بخشید و با انواع گیاهان، پرندگان و جاندارانی چون سگهای نگهبان، گربهها، خرگوشها و آهوانی چند زینت داد.
آلاچیقهایی، به تعداد چهارتا و هر کدام با کاربریِ مخصوص به خود در جایجای باغ کار گذاشت. یکی که از بقیه قدیمیتر بود و بارها مرمتش کرده بود، مخصوص میهمانانی بود که در بهار و تابستان و اوایل پاییز به دکتر سر میزدند و بقیه برای فصول سرد بودند که دیوارههای فلزی داشتند و در شیشه محصور شده بودند.
خانه ایرانی بیحوض صفا ندارد. پس حوضی هشتگوش با فوارههایی در میان باغ به پا کرد. جزء به جزء خانه محصول فکر محمود حسابی و ثمره چهل سال زندگیاش در این خانه بود.
سال ۱۳۷۱ بود که خزان عمرش فرا رسید و بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان قلب ژنو درگذشت. پس از وی، فرزندش ایرج در خانه ساکن شد و در تلاش بود تا یاد و خاطره پدر را حفظ کند. پس خانه را تبدیل به موزهای برای نمایش سبک و سیاق زندگی پدرش کرد.
خود در طبقه اول ساکن شد و دو طبقه دیگر را در دو بخش فرهنگی و علمی به معرض نمایش همگانی گذاشت؛ طبقۀ دوم که کتابخانهای بود با حدود ۲۷۳۰۰ جلد کتاب را به فروشگاهی برای فروش لوازم فرهنگی و طبقۀ سوم را به موزهای برای نمایش لوازم شخصی مانند لباسهای فرم دانشگاه، عینکهای مطالعه، عکسهای قدیمی، ابزارهای مهندسی، مدارک علمی و تحصیلی و دیگر جزئیات زندگی پدرش، دکتر حسابی اختصاص داد.
مردِ دانشگر چه دیگر حضور ندارد اما یادگاری سبز از خود به جا نهاد.