نام استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در پهنهی ادب و فرهنگ معاصر ایران برای دهههای متمادی نامی آشنا بوده است، چنانکه امروز نیز هست. پیش از دهه سی شمسی اهل ادب نام اسلامی ندوشن را بهعنوان یک شاعر نوپرداز معاصر میشناختند و اسم او در کتب تاریخ ادبیات تا سالها به عنوان یک شاعر مطرح بود. او در عنفوان جوانی و در سال ۱۳۲۹ دفتر شعری با عنوان «گناه» منتشر کرد. با فاصلهای نهچندان زیاد دفتر شعر دیگری از او با عنوان «چشمه» چاپ شد. در فاصلهی ده ساله بعدی یعنی تا سال ۱۳۴۵ او هنوز به ادبیات خلاقه و هنری پایبند بود و کتابهایی در حوزه ادبیات داستانی چون داستان کوتاه، رمان، و نمایشنامه را در کارنامه او میبینیم. پس از آن ما شاهد رویکردی متفاوت و چرخشی دیگرگونه در حوزه فعالیتهای تخصصی اسلامی ندوشن هستیم. او به طرز چشمگیری از زبان هنری، ادبی، از شعر و داستان فاصله گیرد و همت خود را مصروف مقولههایی از جنس فرهنگ، تاریخ، مسائل اجتماعی و ملی میکند که قلمزدن در این مقولهها بیشتر نیازمند زبانی خبری و بدور از جلوهگریهای هنری و بلاغی چون شعر است. چنین انتخاب آگاهانهای برای یک شاعر و خالق آثار هنری بسیار شجاعانه و مسئولانه است. اکثر نوشتههای اسلامی ندوشن پس از آن، زبان روان، خبری و نزدیک به زبان گفتاری دارد. برای یک شاعر چیزی جز خویشتنداری و تعمد آگاهانه در انتخاب چنین سبکی نمیتواند او را به این سمت سوق دهد. اسلامی ندوشن آگاهانه زری را میبخشد تا جانی را زندگی و حیات دهد. سرمایهای را فدا میکند تا زمینی را آبادان کند. کنارگذاشتن فضایی سرشار از زیباییهای شاعرانه و قدمنهادن در خارزاری پر رنج و تعب برای بازکردن معبری به سرزمینهای از یاد رفته فرهنگ و مدنیت ایران نیازمند اراده، فداکاری، و مسئولیتپذیری است که از دست کسی چون اسلامی ندوشن ساخته بود. از این روست که اسلامی ندوشن به دنبال ایفای نقش روشنگری و آگاهیبخشی به جامعه است تا خود را بشناسند و ایران را از یاد نبرند. از همین روست که در همهی آثار دوره دوم زندگی تخصصی او هیچ نشانهای از انانیت، خودنمایی، جلوهگری، و زیادهگویی نیست و او فقط به دنبال این است که آنچه را برای نجات فرهنگی و اعتلای ایران و مظاهر فرهنگی و مدنی آن لازم است به مخاطبانش نشان دهد. نثر او به همین جهت بسیار روان، به زبان گفتاری نزدیک، و بدور از مقدمهچینیهای پُرطنطنه و مفاخرهآمیز برخی نویسندان دیگر است. اگر او پیشتر، شاعر و نویسندهی ادب خلاقه و فاخر نمیبود، ممکن بود این فرضیه مطرح شود که توان او اجازه انشاد جملات فاخر ادیبانه را نمیدهد؛ اما وقتی در دهههای اولیهی جوانی نام او را در عداد چند شاعر مطرح معاصر میبینیم، چنین فرضیهای ابطال میشود و ما به این نتیجه میرسیم که او حتی خویشتنداری میکند تا مطنطن و ادیبانه سخن نگوید؛ چرا که مسئولیتی بزرگتر پیش رو دارد. اینجاست که ریاضت عمرانه او در ساده سخنگفتن ارزش پیدا میکند و شخصیت او احترامبرانگیز میشود.
به چند عبارت از آغاز چند کتاب او توجه کنید: «این روزها حرف فردوسی زیاد به میان میآید، ولی اگر ما ارادتی به این مرد داریم، نخستین نشانه ابرازش آن است که خود را تا حد ادراک زبان او بالا ببریم. منظور از ادراک زبان آن نیست که لغتهای شاهنامه را معنی کنیم، یا نکتههای مشکل شعرهایش را بگشاییم، که اینها جای خود دارند، منظور آن است که با دنیای شاهنامه و فردوسی یک حد اقل تفاهم برقرار سازیم.» (اسلامی ندوشن،۱۳۶۳: نُه)
«چه خواهد شد اگر نسل جوان کنونی ایران از فرهنگ گذشته خود بیاطلاع بماند؛ واقعاً چه چیز از او کم خواهد شد که این فرهنگ را نیاموزد؟ این سئوالی است که چندی پیش یک روزنامهنویس فرنگرفتهی آشنا به فرهنگ مغربزمین، ضمن گفتوشنودی که دربارهی فرهنگ با هم داشتیم، از من کرد.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۱: ۲۳)
«تنها در رویارویی با تاریخ است که ما میتوانیم پشت سر خود را ببینیم. آینده ناپیداست، و آن سو که جهان دیگر باشد، از آن ناپیداتر. پس ما میمانیم و گذشته، همان چند هزار سالی که در چینهدان تاریخ ضبط شده؛ دور و مبهم، ولی عاری از گویایی.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۶: ۱۱)
«داستان رستم و اسفندیار حاوی تعدادی از مهمترین مسائلی است که در برابر انسان دنیای باستانی قرار داشته است، و عجیب این است که هنوز این مسائل تازگی خود را از دست ندادهاند. تار و پود ماجرا ترکیب گرفته است از یک سلسله برخورد: برخورد آزادی و اسارت، پیری و جوانی، کهنه و نو، تعقل و تعبد، برخورد سرنوشت با اراده انسان، و در پایان، برخورد زندگی و مرگ.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۵۶: ۹۵)
«یک نگاه کوتاه بر گذشته ایران و نگاهی دیگر بر نقشه جغرافیا، باید قاعدتاً ما را به تأمل وادارد که با سرزمینی کموبیش استثنائی سر و کار داریم. ایران به کشور دیگری کم شبیه بوده است، گرچه از لحاظ تحمل مصائب با بعضی سرزمینهای دیگر سرنوشت مشترک یافته. این وضع خاص، از مردم او معجون عجیبی ترتیب داده؛ تهنشین شده حوادث و فرسوده روزگار، و از این رو باید از آنها خیلی با احتیاط سخن گفت». (اسلامی ندوشن،۱۳۷۰: ۱۸)
«ما کسانی که در این روزگار زندگی میکنیم، خصوصیتی نصیبمان شده است که هیچیک از نسلهای گذشته بشر را در تاریخ جهان شامل نبوده، و آن این است که ناظر برتر رفتن انسان از کره خاکی شدهایم. این خصوصیت، هم کنجکاوی و هم مسئولیت ما را بر میانگیزد.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۰: ۱۳)
«گفتوگوی تمدنها که به ابتکار رئیس جمهوری ایران عنوان گردیده و بازتاب جهانی یافته، نتیجهاش را اکنون نمیتوان حدس زد. حداقل انتظار آن است که هر تمدنی به بازبینی خود بپردازد و ببیند که چه به جهان عرضه کرده و چه پیشنهادی برای آینده دارد.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۹: ۱۱)
آغازین جملههای همین چند کتاب ـ که بر حسب تصادف انتخاب شدهاند ـ روشن میکند که نویسندهی کتاب حرفهایی از جنس اندیشه و درد دارد و میخواهد بدون دغدغههای لفظ و شاعرانگی خاص با ما سخن بگوید. بنابراین جایگاه استاد اسلامی ندوشن را باید در افق بزرگتری از حوزهی زبان و ادبیات دید که آن فرهنگ و تاریخ ایران است که ادبیات بخشی از آن محسوب میشود. اگر او به ادبیات و چهرههای شاخص آن نیز مینگریست و از آنها دم میزد آن نگاه نیز نه از دریچهی ادبی صرف، بلکه از منظر فرهنگی و مدنی در نقشآفرینی برای ایران بزرگ بود. با این حال پژوهشهای وی در حوزهی ادبیات هم در خور تأمل و توجه است، خصوصاً آنچه در باب شاهنامه و فردوسی گفته یا نوشته است. با اینکه تحقیقات حوزهی شاهنامهی فردوسی در دو دهه اخیر بسیار گسترش یافته است، هنوز هم کتابهای«سرو سایهفکن» و «زندگی و مرگ پهلوانان» و «داستان داستانها» و… مراجعی دسته اول و کمنظیر در باب فردوسیشناسی و شاهنامهپژوهی محسوب میشوند.
او شعر و رقابت شاعری را کنار میگذارد؛ با ادبیات خلاقه که محور هنری و بلاغی دارد، فاصلهی معنادار پیدا میکند؛ و روی میآورد به یک سبک نوشتاری کاملاً متفاوت و یک نگاه کاملاً خردورزانه، مسئولانه، شناختمدار، فرهنگپیوند، و متفکرانه. او تصمیم میگیرد به جای خلق اثر ادبی به تأمل در تاریخ، فرهنگ، مدنیت و یک کلام ایران بپردازد و نقش یک راهنمای فرهنگی و مدنی را ایفا کند. او میکوشد با ریشههای فرهنگ عمیق ایران و اسلام ـ که در ظرف زبان فارسی و فرهنگ ملی ـ شکل گرفتهاند، ارتباط عمیقتر یافته، از آن ریشهها، برگ و باری نوین، زیبا و جهانشمول به نسل جدید معرفی کند. کندوکاو ریشهها دشوار و استخوانسوز است و در طاقت و حوصله هر کسی نیست. اسلامی ندوشن این کار سخت را به عهده میگیرد تا با زبان سهل و ساده مردمی و جملاتی به دور از طنطنههای شاعرانه و ادبی آن را به نسل جدید نشان دهد. این بزرگترین دستاورد اسلامی ندوشن در تغییر شجاعانه و فداکارانه رویکرد او از عالم ادب خلاقه به نوشتههایی است که در هیأت جملات خبری ساده تشکل میگیرند؛ نوشتههایی که مفاهیم مسئولانه آن، مخاطب را سرشار از شوق میکنند. از دههی چهل به بعد اسلامی ندوشن را با آثار فرهنگی ـ اجتماعی میبینیم که قصد دارد مثل یک احیاگر فرهنگی و ملی راههای درست و غلط را به ایرانیان نشان دهد. پس من او را فقط یک استاد ادبیات، تاریخ و فرهنگ نمیدانم، بلکه او را متفکری میبینم که با تکیه به داشتههای علمی و فرهنگی ایران در صدد یک نقشآفرینی نوآیین برای مردم خود است. تمام آثار رنگارنگ او از آنچه درباره شاهنامهی فردوسی و حافظ و مولوی و… نوشته است تا آنچه در سفرنامههای خود آورده و آنچه از خاطرات خویش نقل کرده و… همه و همه در این بستر شکل میگیرد که ایرانی چگونه میتواند در بستر فرهنگ، ادب و دانش ملی خود از کهن و نو، پایدارتر و پیشرفتهتر باشد .حتی عناوین کتابهای حوزهی ادبی او نیز این پیام را به روشنی منتقل میکنند: «چهار سخنگوی وجدان ایران؛ فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ»، «ایران و جهان از نگاه شاهنامه»، و…
اکنون که دکتر اسلامی ندوشن جهان خاکی را وداع گفته است باید بیندیشیم که او علاوه بر آنچه در آثار خود برای ما بهجا گذاشته، چه پیام رمزآلود دیگری را برای روزگاران پس از حیاتش به ما منتقل میکند که با آن میتوان دغدغههای زندگیاش را دنبال کرد؟! او در زمان حیاتش هوشمندانه مسیر اندیشههای پس از مرگش را هم با انتخاب گورجای خود ترسیم میکند. میدانیم که وی از اوایل دهه هشتاد این درخواست را علنی کرده و ازجمله در همان سالها به نویسندهی این سطور ـ که مسقطالرأسش نیشابور است ـ امر کرده که این موضوع را با اخذ نامهای از وزارت ارشاد تثبیت کند. علاوه بر این در سالهای آخر عمر شفاهاً این موضوع را به خانواده هم گفته و پس از وفات هم وصیتنامهای کتبی از او در جوف کتابی به دست سرکار خانم شیرین بیانی رسیده که در سال ۱۳۹۳ نوشته شده و در آن قید فرموده که پیکرش در نیشابور به خاک سپرده شود و این بیت از حافظ نیز بر سنگ مزارش حک شود که:
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پردهی پندار بماند
اکنون چرا نیشابور و این رمزها چیست؟
هر کسی با تأمل و تعمق به تاریخ و فرهنگ ایران نگاه کرده باشد، نقش کمنظیر و بلکه بینظیر نیشابور را در جنبههای مختلف علمی، ادبی، سیاسی و اجتماعی ایران خوانده است. کسی که تاریخ علم و تمدن در ایران را خوانده باشد، وقتی در نیشابور قدم میزند و خصوصاً اگر آنجا منطقهی تاریخی شادیاخ و حوالیاش باشد، بیتردید به شکوه و عظمت گذشتهی ایران برمیگردد و خاطرات شگفت تاریخی در ذهنش مرور میشود. این فقط استاد اسلامی ندوشن نیست که به این سرزمین پرماجرا و شگفت تعلق خاطر پیدا میکند. در اصل کمتر کسی است که تاریخ بداند و این عشق در وجودش زبانه نکشد. اگر کسی مثل اسلامی ندوشن علاقهی خاص و بیشتری به سرشت و سرنوشت ایران داشته باشد، طبعاً نیشابور برایش معنی عمیقتری دارد. از آن طرف موقعیت طبیعی و جغرافیایی نیشابور را هم باید به تاریخ آن افزود و به دانشمندان و پژوهشگران حق داد که وقتی به نیشابور میآیند شیفته آن شوند. در مورد استاد اسلامی ندوشن باید به مسألهی دیگری هم اشاره کرد و آن همسر فرهیخته و دانشمند ایشان سرکار خانم دکتر شیرین بیانی است که خود استاد تاریخ است و تخصص ویژهی او هم تاریخ مغول است که طبعاً تاریخ نیشابور در صدر پژوهشهای او واقع میشود. وقتی یک خانواده سالهایی دراز به نقطهی مشترکی از ایران تمرکز میکنند، این عشق پررنگتر میشود. از نظر استاد اسلامی ندوشن، نیشابور نقطهی کانونی، تاریخ، فرهنگ و ادب ایران است و حق هم همین است. این انتخاب یک پیام روشن فرهنگی به همهی ایرانیان و بهویژه جوانان دارد و یک پیام روشنتر به اهالی خراسان و نیشابور. نگاه اسلامی ندوشن به خراسان بود و در خراسان سه رأس مثلثی را مینگریست که یک نقطهی آن در توس قرار دارد و دو نقطهی دیگر به فاصلهای اندک در نیشابور؛ یعنی خیام و عطار. ایشان خانهی ابدی خود را در قاعدهی این مثلث یعنی نیشابور و زمین خیام و عطار انتخاب کردند.
بگذارید به لحاظ سمبلیک هم به منطقهی تاریخی نیشابور نگاهی بیندازیم؛ آنچه که یقیناً برای استاد اسلامی ندوشن هم جذبهی ویژهای داشته است و در تصمیمشان بیتأثیر نبوده است. میدانید که از همان قرون اولیهی بعد از اسلام، دو مشرب و دو جویبارِ اصلی در سرزمین اندیشه و تفکر دانشمندان و بزرگان ایران اسلامی به جریان افتاد که آبشخور این دو یکی بستر عقل و استدلال و استنتاج منطقی بود و یکی عشق و شور و حال وجدآفرین عاشقانه. نزاع عقل و عشق در تاریخ تفکر ایران بعد از اسلام، نزاعی دیرینه و درازدامن است. بخشی از نمایندگان واقعی تفکر عقلگرایانه، فلاسفه هستند و بخشی از نمایندگان اصلی اهل عشق، عارفان و صوفیان. دو تن از بزرگترین فلاسفه از سویی، و عارفان از سوی دیگر در کل تاریخ ایران به ترتیب عبارتند از خیام نیشابوری و عطار نیشابوری. از شگفتیهای زمانه است که این دو در فاصلهای بسیار نزدیک، مثل دو کفهی ترازو در منطقهی تاریخی نیشابور خفتهاند. آرامگاه این دو تن میتواند سمبلی از دو جریان بزرگ اندیشگی در تاریخ فرهنگ و تمدن ایران باشد. اکنون استاد اسلامی ندوشن که هم شیفتهی خردگرایان چون خیام و فردوسی است، هم والهی عارفانی چون عطار و حافظ و در هر دو باب قلم زده است، در همین زمینی خفته که هر دو تفکر را نمایندگی میکنند. این تعادلی که میان عقل و عشق، و میان نشانههای مدنی ایران پیش از اسلام و بعد از اسلام در نیشابور و همین منطقه برقرار است، همان چیزی است که در شخصیت متعادل اسلامی ندوشن وجود دارد و این کانون فرهنگی در ایران میتواند اندیشه و دغدغهی استاد اسلامی ندوشن را نمایندگی کند.