• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 25 April - 2024
::: 3291 ::: 2
0

: آخرین مطالب

سیاست‌گذاری «همگرایی منطقه‌ای» در حوزه تمدنی ایران فرهنگی هرات در عهد ایلخانی، آل کرت و تیموری | شیرین بیانی گزارش سفر محمود افشار به افغانستان تحولات افغانستان و قیام ۲۴ حوت (اسفند) ۱۳۵۷ مردم هرات | محسن روحی‌صفت* هرات، شهر عشق، دانش و هنر | سید رسول موسوی* دلبسته این مردم مهربان هستم تقابل نظامی اسرائیل و ایران: پیامدها و راه حل‌ها | سید حسین موسویان آیین نوروز دوای درد افغانستان | حسین دهباشی ردپای نوروز در ادبیات داستانی | محمد مالمیر سبزی پلو با ماهی | مرتضی رحیم‌نواز بهداشت و تغذیه در تعطیلات مراسم نوروز باستانی | گلبن سهراب شهر نوروزانه | بهروز مرباغی تئاتر و بهار، تلاشی برای زدودن زشتی و پلشتی | مجید گیاه‌چی نوروز در رادیو ایران زمستان به پایان رسیده است… | محمود فاضلی اهمیت پاسداری از جشن نوروز در افغانستان | محمدصادق دهقان پارسه، تخت‌گاه نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز، جشن بیداری | جعفر حمیدی بازشناسی نمادهای انسانی نوروز | مرتضی رحیم‌نواز آن روزگاران | ساناز آریانفر سیمای جهانی نوروز ایرانی | مرتضی رحیم‌نواز آداب و رسوم نوروزیِ تاجیکان | دلشاد رحیمی* نظام اسطوره‌ای نوروز | مرتضی رحیم‌نواز نوروز و دیپلماسی میراث فرهنگی | رضا دبیری نژاد تحویل سال و تغییر احوال | محمدجواد حق شناس نمادشناسی سفره هفت‌سین و نوروز | مرتضی رحیم‌نواز حال و هوای عید در تاجیکستان | عباس نظری کارت تبریک عید | مجید جلیسه نوروز، فرهنگِ هویت‌ساز | فریدون مجلسی شکوهِ هرات، در فراسوی گستره ایران فرهنگی نوروز، جشن رستاخیز آئین‌های پیشوار نوروزی | ندا مهیار نوروز و آیین‌های نمایشی نوروزی سیاست همسایگی در نوروزستان | سید رسول موسوی پوتین قادر نیست جنبش رهبر مخالفان را خاموش سازد | آندره ئی سولداتوف . ایرینا بروگان (ترجمه: رضا جلالی) جشن آتش‌افروزان | مرتضی رحیم‌نواز عامل قدرت چین نه فناوری که خبرچین ها هستند | مین شی پی (ترجمه: رضا جلالی) روسیه آینده خود را می سوزاند | آندره ئی کولسینیکوف (ترجمه: رضا جلالی) جایگاه نقاشی‌خط را اثر مشخص می‌کند تئاتر شهر، حریم ذهنی می‌خواهد نه حریم شهری | مرتضی رحیم‌نواز سنگ زیرین آسیاب | فرشاد مومنی در چشم برادر | محمد کریمی* ماجراهای ما یک نفر | محمد امین کریمی* دنیا یالان دنیادی | الهه کریمی* بابا حسن | الهام کریمی* رویای حزبی از جنس اکثریت مردم، حزب عدالت ایران | بهزاد کاظمی سربلند در عرصه‌های گوناگون | محمود کاشانی چشمی و چراغی که بود| علیرضا فخیمی* جانِ جان برکف ما | طاهره فخیمی* فراتر از وکیل | محمد حسین زارعی

4
گفتگوی حمید عزیزیان با دکتر سید مرتضی مردیها:

نگاه حماسی برای حل مشکلات سیاسی دردسر آفرین است

  • کد خبر : 12133
  • 30 بهمن 1401 - 8:01
نگاه حماسی برای حل مشکلات سیاسی دردسر آفرین است
عده بسیاری از نخبگان تصورشان بر این است که حجم عمده مشکلات و یا حتی «تمامی مشکل»، وجود چنین موانعی است و اگر بتوان با «انقلاب»، «کودتا» و یا هر روش دیگری آن مانع را برطرف نمود، بقیه مسائل به سرعت حل می‌شود.

دکتر سید مرتضی مردیها، دانشیار گروه فلسفه و ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، نویسنده و روزنامه‌نگار برجسته ایرانی است که مدت زمانی است از فضای رسانه‌ای فاصله گرفته و سکوت پیشه کرده است. در تیرماه سال ۹۴ به همراهی استادانم، دکتر محمدجواد حق‌شناس و دکتر سید رحیم ابوالحسنی با ایشان گفت‌وگویی به تفصیل داشتیم که بازخوانی بخش‌هایی از آن که مربوط به قبل از حوادث اخیر کشور بوده و بصیرت و آینده نگری ایشان را نشان می‌دهد، بسیار آموزنده و دربردارنده بنیان‌هایی استوار برای خروج از وضعیت کنونی می‌باشد. با سپاس از ایشان که اجازه نشر آن را دادند.

  • به نظر می‌رسد که جامعه ایرانی هم اکنون در وضعیت ناامیدی وفقدان چشم‌انداز به آینده قرار گرفته است. به عنوان اولین سوال نظر جنابعالی نسبت به موقعیت کنونی جامعه ایرانی چیست؟

من به عنوان مقدمه موضوعی را مطرح می‌کنم که به نظرم می‌تواند در مورد اینگونه مباحث، روشن‌بینی بیشتری بدهد. اولین مسئله‌ای که در این‌جا به ذهن خطور می‌کند این است که فرضا در شرایطی که انگیزه و امکانات کامل و کافی برای پیشرفت وجود داشته باشد، توجه به این مساله است که چه کسی مانع پیشرفت می‌باشد؟. پاسخی که در میان عموم مردم و برخی اهل فکر وجود دارد؛ چیزی مشخص به نام «مانع سیاسی» را عامل جلوگیری از پیشرفت می‌دانند. یعنی افراد یا نهادهای قدرتمندِ سیاسی هستند که به هر دلیلی، مانع پیشرفت کشور و اجرای خواسته‌های همه یا اکثریت مردم می‌باشند. اینگونه نظریات برای افراد، نه تنها راه عمل بلکه حتی در برخی مواقع راه فکر کردن را هم می‌بندد. کسانی که به چنین نظریاتی اعتقاد دارند ممکن است که خیال خود را با این ایده یا گزاره راحت کنند که: «وقتی که نمی‌گذارند کاری انجام بشود، پس ما برای چه دیگر تحقیق و نظریه‌پردازی کنیم؟»

البته، وجود مشکلات سیاسی و جدی بودن آن‌را در بسیاری از موارد انکار نمی‌کنم ولی این نکته را تذکر بدهم که عده بسیاری از نخبگان تصورشان بر این است که حجم عمده مشکلات و یا حتی «تمامی مشکل»، وجود چنین موانعی است و اگر بتوان با «انقلاب»، «کودتا» و یا هر روش دیگری آن مانع را برطرف نمود، بقیه مسائل به سرعت حل می‌شود.

به نظرم این باور تصوری اشتباه و خسارت آفرین می‌باشد. اشکال مهم در سخت بودن و متقاعد کردن کسانی که چنین عقیده‌ای را دارند، این است که حرفشان از پشتیبانی خیلی از شواهد برخوردار است و خیلی موارد مصداقی را در اینگونه نمونه‌ها می‌توان مشاهده کرد.

اما من یک سوال از چنین افرادی دارم: «فرض کنید که همین امروز به هر دلیل و به هر روشی، مانعی را که شما مطرح می‌کنید از سر راه پیشرفت کشور کنار رفته و مرتفع شود و یک نظام یکدست، سازگار، عاقل، روزآمد ودارای سایر ویژگی‌های مثبت بوجود آید، چه اتفاقی می‌افتد؟

جواب این است که درست است که خیلی اتفاق‌ها می‌افتد ولی خیلی اتفاق‌ها هم هست که بازهم امکان‌پذیر نخواهد بود و مشکلاتی هست که باز به قوت خودشان باقی هستند. بنابراین ما باید از خود بپرسیم که برای این دسته از مشکلات ما «چه برنامه‌ای اندیشیده‌ایم؟». به عبارتی تا حدی ساده سازانه می‌توانیم بگوییم که مشکلات ما دو دسته هستند:

  • مشکلاتی که ریشه نهادی و سیاسی دارند.
  • مشکلاتی که ریشه فرهنگی و اجتماعی دارند.

در مورد مشکلات دسته اول، حل عملی و در مورد مشکلات دسته دوم، حل نظری مهم‌تر می‌باشد.

در حالی که بر اساس همان ایده‌ای که گفتم عموم مردم و البته برخی از روشنفکران به صورت ناخودآگاه، دولت‌ها را در مورد اینگونه مشکلات فعال مایشاء می‌دانند و تصور می‌کنند که سیاستمدران اگر بخواهند به راحتی می‌توانند برای حل اینگونه مشکلات تصمیم بگیرند و اگر روزی تصمیمی هم گرفتند، آن تصمیم به سرعت قابل عملیاتی شدن و رایج شدن در سطح جامعه می‌باشد.

  • به نظر شما آیا مشکلات فرهنگی و اجتماعی با وجود نظریه‌ای جامع و فراگیر حل خواهد شد؟

نه الزاما، برخی مشکلات فرهنگی و اجتماعی مثل فرار از مالیات، آشغال ریختن در خیابان که معمولا در کشور ما مورد انتقاد قرار می‌گیرند را در نظر بگیرید.

من احساس می‌کنم که دو عامل هست که علت اصلی بود و نبود این قضایا است و بعبارت بهتر در نبود این دو عامل؛ حرص خوردن در این موارد و تلاش‌های ضربتی برای حل آن‌ها بی‌فایده است.

این دو موضوع یکی «سطح رفاه اجتماعی» و دیگری «سطح آموزش عمومی» است. بگذارید قضیه را اینگونه مطرح کنم که شما نام کشوری را نبرده و این دو اطلاع را در مورد آن کشور به من بدهید:

  1. متوسط سطح رفاه اجتماعی
  2. متوسط سطح آموزش عمومی آن کشور بر اساس شاخص‌های مشخص و رسمی چگونه است؟

من به شما خواهم گفت که در خیلی از موارد فرهنگی و اجتماعی که ذکر کردم به صورت تقریبی می‌توانیم پیش‌بینی کنیم، با چه شرایطی انتظار برخورد داشته باشیم. مثلا در هنگام عبور از عرض خیابان رانندگان چه رفتاری با شما خواهند داشت و یا درمراجعه به ادارات کار شما چگونه پیش خواهد رفت؟ بر اساس این دو شاخص است که شما می‌توانید تمام کشورهای دنیا را دسته‌بندی کنید. کشور ما در این جدول در نیمه پایین قرار گرفته است. بر اساس این مبنای نظری، انتظاری که ما از پلیس، ادارات، رانندگان و… می‌توانیم داشته باشیم در این حد و حدود است و نباید خود را با کشورهای پیشرفته دنیا مقایسه کنیم که فرضا چرا در فلان کشور اسکاندیناوی یا ژاپن فلان وضعیت وجود دارد ولی در کشور ما نه.

  • چرا نباید خود را با کشورهای پیش‌رفته قیاس کنیم؟

چون پیش فرض اینگونه مقایسه ها، این است که فکر می‌کنند ما مثل آب خوردن می‌توانیم این مشکلات فرهنگی، اجتماعی را حل نموده و مطابق با کشورهای پیشرفته دنیا بشویم. حتی بسیاری از موضوعاتی که به حوزه اخلاق ارتباط دارد مثل دروغگویی، تهمت، برخوردهای خشونت‌آمیز در خیابان و… به آن دو فاکتوری که عرض کردم ارتباط دارد. بنابراین میزان تقاضا و توقع ما از اینکه در این مملکت قرار است چه شرایطی را شاهد باشیم، باید با برآوردمان از امکانات کشور در این دو حوزه همخوانی و تناسب داشته باشد. به نظر می‌رسد که ما در این زمینه دچار سوء برداشت هستیم. به این ترتیب گله کردن دائمی و مقایسه‌های بی‌مبنا و غلط با کشورهای توسعه یافته در مقام آرزو اگر اشتباه نباشد ولی در جامعه روشنفکری قطعا اشتباه است. ضمن اینکه سخن من به هیچ عنوان معنای دترمینیستی هم نمی‌دهد که برای سایر حوزه‌ها برنامه ریزی و تفکر نشود و منتظر بمانیم که وضعیت در این دو شاخص بهبود بیابد. بلکه به همین دلیلی که عرض کردم باید از امکانات موجود استفاده بهینه‌ای را انجام داد. صحبت من فقط در مورد روشن نمودن آستانه توقعات می‌باشد.

  • آیا شما طرفدار تلاش و کوشش‌های نظری نخبگان در عین حال متناسب‌سازی سطح توقعات آن‌ها و جامعه هستید؟

دقیقا؛ بسیاری از روشنفکران همیشه دنبال تحریک مردم بوده و حکومت‌ها را علت العلل تمام مفاسد و بی‌عدالتی‌ها می‌دانسته‌اند. آن‌ها کارشان این بوده است که این حرف‌های حساب را تمسخر کرده و آن‌ها را ساخته و پرداخته حکومتگران برای ساکت کردن مردم معرفی نمایند تا در نتیجه این سکوت، اصحاب قدرت بتوانند دزدی و گرگی خودشان را ادامه بدهند. درحالی که بنظر من محور تلاش‌های نظری باید این باشد که: «هر اقدامی برای اصلاح هر چیزی، به احتمال زیاد یک مشکلات یا خرابی‌هایی در یک یا چند حوزه دیگر به بار خواهد آورد.»

تمام هنر ما باید این باشد که این هزینه‌ها را به حداقل برسانیم و خرابی‌ها را کمتر نماییم. اما این تصور که فکر کنیم ما مختار علی الاطلاق هستیم و می‌توانیم مشکلات را بدون هیچ هزینه جانبی اصلاح کنیم، غلط می‌باشد.

این نگاه یک نگاه حماسی به دنیا است که در آن یک جریان یا فرد «خوب» وجود دارد و یک جریان یا فرد «بد» که باید از بین برود. در حالیکه تمام پدیده‌ها، افراد، نهاد‌ها و… در این جهان مثل داستان رستم و اسفندیار، به نسبت‌هایی متفاوت از خوبی و بدی بهره‌مند هستند. نتیجه‌ای که از این سخنان می‌گیرم این است که ما نباید نگاه حماسی به حل مشکلات در حوزه سیاسی داشته باشیم و بخواهیم کشور را به قله توسعه سیاسی برسانیم. نگاه حماسی به حل مشکلات بسیار دردسر آفرین است. نگاه ما به حل مشکلات باید تراژیک باشد. این نوع نگاه ما را از شعار دادن، شلوغ کردن و خشم گینانه حرف زدن و با این پیش فرض و تصور که راه حل مشکلات بسیار آسان است، برحذر می‌دارد.

  • بر این اساس؛ این سوال مطرح می‌شودکه: «چه بایدکرد؟». به عبارت بهتر راه عملی اینکه اینجا و اکنون چه می‌شود کرد که نخبگان و جامعه به چنین شرایط و به این زبان مشترک دست پیدا کنند، چیست؟

البته پاسخ من به سوال شما زیاد خوش بینیانه نیست؛ واقعیت این است که در ایران، کسانی هستند که دغدغه و آرزو و آمال آن‌ها این است که در طول روز یک ضربه‌ای به دنیا زده باشند و به غرب هم در یک حوزه دیگر ضربه‌ای زده باشند. سعی می‌کنم با یک مثال این حرف را روشن‌تر بیان نمایم. فرض کنید در میان اینهمه مشکلاتی که کشور ما در خشک‌سالی، آب و محیط زیست با آن روبرو است، برخی سیاستمدران اجرایی ما به دنبال جمعیت ۲۰۰ میلیونی هستند.

این سخن برای خیلی از روشنفکران ما عجیب به نظر می‌رسد و با تعجب می‌پرسند ما که برای ۷۰ میلیون نفر آب و امکانات نداریم، چگونه می‌خواهیم آن را برای ۲۰۰ میلیون نفر فراهم نماییم؟

اصلا فهم این موضوعو بیان این سخنان و این نگرش برایشان عجیب است! در حالیکه همانطور که گفتم، برخی خود را در حال جنگ با استکبار می‌بینند و کسی که خود را در حال جنگ بود و نبود با غرب می‌بیند، برایش چنین دغدغه‌هایی اولویت اصلی به شمار نمی‌رود.

او در فکر جنگ بزرگ است و می‌داند که برای جنگ، نیروی انسانی فراوان می‌خواهد ولو اینکه بسیاری از آن‌ها هم در حین نبرد از بین بروند! اینجانب در عملیات محرم از نزدیک شاهد چنین نگرشی که بیان می‌کنم، بوده‌ام. در آن عملیات که مدت کمی بعد از عملیات فتح‌المبین انجام گردید، به دلیل بارش‌های موسمی و طغیان رودخانه‌ای فصلی، فرمانده‌ای که برایش شکستن خط دشمن اولویت اصلی بود، دستور داد که نیروها چفیه‌ها را به هم گره‌زده و از رودخانه عبور نمایند. آن عملیات از نظر نظامی و علیرغم اینکه فقط لشکر اصفهان در آن شب چهارصد و دوازده شهید داد، عملیاتی موفق بود به لحاظ اینکه توانست خط دشمن را در آن منطقه بشکند.

نوع نگاه برخی سیاستمدران که خود را در وضعیت جنگ مرگ و زندگی می‌بینند، به مفهوم و واژه‌ای مثل پیشرفت نیز این چنین است و آن را از نظرگاهی جنگی و استراتژیک می‌بینند.

ساخت فکری آن سیاستمدار با آن روشنفکر یکی نیست و به همین دلیل هم همزبانی بین آن‌ها ممکن نیست. ماشین نرم‌تر، خانه بهتر، جاده بهتر و چنین چیزهایی برای آن‌ها شوخی است و دغدغه، افکار و هدفشان پیروزی نهایی در جنگ با دشمن می‌باشد.

بنابراین من نیز معتقد نیستم که در اینجا و به راحتی می‌توان چشم‌انداز مشترکی را مطرح نمود. آن چیزی که من می‌گویم این است که اینکه به افراد جامعه آموزش و رفاه بیشتری بدهید، «شانس» دستیابی به فهم مشترک را بیشتر خواهد کرد، اما با کسی که فکر می‌کند با دنیا در حال جنگ است، به هیچ وجه نمی‌توان به درک مشترکی رسید مگر اینکه امیدوار باشیم این عقاید در او کمرنگ بشود.

البته می‌توانیم امیدوار باشیم که با درست شدن اجزاء و افراد جامعه در کلان سیاسی و در چشم اندازی بلند مدت، برخی چیزها تغییر نماید ولی مادامی که ذهنیت حاکمان به کلی متفاوت باشد، این حادثه اتفاق نخواهد افتاد. در عالم خیال فرض کنید که دو فرد مثل «کارل مارکس» و «جان استوارت میل» کنار هم نشسته باشند، آیا ممکن است بتوان بین آن‌ها درک مشترکی ایجاد نمود؟ مارکس معتقد است که کارگران جهان باید متحد شوند، جنگ راه انداخته و سر کارفرمایان را بریده و اموالشان را مصادره نمایند در حالیکه استوارت‌میل برعکس معتقد است باید شکرگزار کارفرمایانی باشیم که توانسته‌اند برای کارگران، اشتغال‌زایی بنمایند تا آن‌ها گرسنه نمانند. بین این دو نوع نگاه، بیانیه مشترکی بوجود نخواهد آمد.

سخن ابتدایی من هم ناظر به همین شرایط فرضی بود. یعنی با وجود چنین تعارض گفتمان‌هایی ما نباید مطالعه و بررسی در حوزه پیشرفت و توسعه را منتفی دانسته و رها نماییم. بهرحال ممکن است روزی شرایط برای اجرایی شدن نظریات ما فراهم گردد و آن روز است که ما باید آماده عمل باشیم نه اینکه تازه بخواهیم شروع به فکر کردن در مورد پیشرفت نماییم.

این مطلب را هم اضافه نمایم که نباید اینقدر هم خوشبین بود که همین امروز ایده‌های علمی بدست آمده از این پژوهش‌ها قابلیت عملیاتی شدن را داشته باشند. این گونه خوش بینی‌های مفرط بعضا به سرخوردگی‌های شدید می‌انجامد.

  • با این توضیحات آیا شما امیدوار به شکل گیری شرایطی مناسب برای وفاق گفتمانی و اصلاح جامعه هستید؟

در علوم انسانی، دانشمندان خیلی اوقات می‌توانند با شمردن علل رخ دادن یک پدیده، بیان نمایند که چرا آن حادثه بخصوص اتفاق افتاد. اما علت‌یابی برای پدیده‌ای که اتفاق نیافتاده است، خیلی سخت تر، پیچیده‌تر و گنگ‌تر می‌باشد. مثلا اتفاقی که در سال ۱۹۸۹ در میدان تیان آن من پکن اتفاق نیافتاد، با پس و پیش شدن یکی دو تصمیم گیری جزئی از میان ده‌ها تصمیم گیری انجام شده، ممکن بود به اتفاقی مثل شوروی سال۱۹۹۰ تبدیل بشود. بنابراین خیلی از پدیده‌ها در حوزه سیاسی، ذاتا قابل پیش بینی نیست و به همین دلیل مشخصا می‌گویم که من هیچ ایده‌ای ندارم که این اتفاق کی، دیر یا زود خواهد افتاد.

سوال می‌تواند اینگونه مطرح شود که خیلی کارها هست که ما خودمان می‌توانیم انجام بدهیم، چرا آن‌ها را انجام ندهیم؟

مثلا کسی در فضای مجازی کمپین «نه به تصادف» را راه انداخته بود. شاید او با خودش فکر کرده که «کمپین آزادی زندانیان سیاسی» و یا «کمپین آزادی‌های اجتماعی» شاید در اختیار و امکانات او نباشد و شرایط برای چنین خواسته‌هایی مهیا نباشد ولی همین قدر که می‌تواند نوعی رانندگی کند که کمتر باعث تصادف بشود، بیاید و از همین نقطه شروع کند. در مورد سیاست هم فارغ از موانع و تعارض گفتمان‌هایی که بحث شد برای افرادی که بر روی ایده‌ای و گفتمانی مشترک تفاهم دارند، شاید در مورد راههای دستیابی به آن ایده مشترک هم اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد. در این موارد که فارغ از شرایط ساختاری می‌توان بحث و تمرکز نمود، چرا منفعل باشیم؟

به عبارتی، بحث و مناظره به معنای واقعی در این موارد که ارتباطی با نهادهای قدرت و گفتان‌های رقیب ندارد، وظیفه‌ای است که هم اکنون می‌توان و لازم است که به آن پرداخته شود.

دقت نکردن به این وظایف با توجیه اینکه نمی‌گذارند ما کار کنیم به نظرم یکی از علت‌های اصلی‌عدم تولید نرم افزاری و عامل مهم اساسی شکل گیری وضعیت موجود ما شده است و در آینده هم تاکید و پافشاری بر چنین وضعیتی باعث وقوف در بحران‌های کنونی خواهد بود.

  • چنین توجیه سهل الوصولی که در همه جا کاربرد دارد را چه کسی به ما یاد داده است؟

پاسخ آن روشن است: «متفکران چپ دنیا». از جناب مارکس گرفته تا اراذل و اوباشی مثل فوکو، دریدا و دلوز که در کشورهای خودشان متفکران دست چندم به حساب می‌آیند و راهبران اصلی جامعه روشنفکری ما شده اند. هم اکنون در کتاب فروشی‌های ما، تمام قفسه‌های اصلی به آثار این افراد اختصاص دارد و ما فکر می‌کنیم که این‌ها می‌توانند برای مشکلات جامعه ما راه حل‌هایی تونلی و میانبر ارائه دهند و ما را زودتر به توسعه برسانند. از ابتدا نیز بنیاد بدبختی‌های ما با ورود افکار مارکس، لنین، سارتر، مارکوزه، مکتب فرانکفورت و تحت تاثیر قرار گرفتن روشنفکران ما از ایده‌های آنان آغاز گردید. روشنفکرانی که معتقد بودند با گرفتن این ایده‌ها می‌توان یک شبه معجزه نمود. تصوری درست کرده بودند که انگار سدی وجود دارد که انبوهی از آب خالص پشت آن وجود دارد و یک شاهی آنجا نشسته و به هر دلیلی راه این آب را باز نمی‌کند و حرف حساب را هم قبول نمی‌کند و می‌خواهد همه مردم را به کشتن بدهد. راه حل ساده و مشخص هم نابودی این شخص و باز کردن مسیر آب است.

بر اساس این مثال، آنچه می‌خواهم عرض کنم این است که علت العلل انبوهی از بدبختی‌های ایران در پنجاه سال گذشته و احتمالا آینده، همین «تفکرات میانبری» می‌باشد که عمدتا از جریان‌های چپ شروع شد.

ما آدم‌ها از این وضعیت خوشمان نمی‌آید و دنبال تردستی هستیم. اتفاقا برخی به اصطلاح متفکران هم این موضوع را فهمیده و بر اساس آن، چنین نظریاتی را به جامعه روشنفکری ما تزریق نمودند.

  • به نظر شما برای برون رفت از این بحران راه‌حل چیست؟

اگر از من راه حل می‌خواهید؛ اولین پاسخ من به شما این است که ما اهل علم و تفکر قبول کنیم که چنین راه حل‌هایی ممکن نبوده و نخواهد بود و اینکه تا کنون ما «راه حل‌ها را ساده و آسان فرض کرده ایم». به نظرم فیلم «جدایی نادر از سیمین» آقای فرهادی را می‌توان به عنوان یک حرکت خوب برای رهایی از چنین تصوری، تقدیر کرد. در این فیلم به نقش تعدادی عوامل خرد و اشتباهات فردی از ناحیه افراد مختلف، در بوجود آمدن یک پدیده بزرگ پرداخته شده است.

می‌توان این فیلم را با فیلمهای فارسی قدیم مثل فیلم‌هایی که «بیک ایمان وردی» ایفای نقش می‌کرد، مقایسه کنیم که در آن یک نفر در فیلم، نمود مجسم شیطان و استکبار و بدی و یک نفر دیگر هم نماد عدالت و انصاف و شجاعت بود که به جنگ و نابودی این شیطان می‌پرداخت.

این تفکر به انحاء گوناگون در جامعه روشنفکری ما وجود دارد که فکر می‌کنیم که فرضا آمریکا تمام بدبختی‌های ما را باعث شده است و اگر دست از سر ما بردارد و یا بتوانیم با آن کشور ارتباط برقرار کنیم، تمام مشکلات ما یک شبه مرتفع خواهد شد.

  • به عبارتی برای برون رفت از این وضعیت نیاز به صبوری و تلاش بیشتر داریم؟

راه حل من این است که ما در هر جایی که به عنوان روشنفکر فعالیت می‌کنیم، ببینیم که چه بکنیم که چنین تصوراتی را از خودمان در درجه اول و سپس در اطرافیانمان بزداییم و بدانیم که ساختن یک اتومبیل در حد اتومبیل «پیکان»، که بتواند راه برود و در مسیر هم آتش نگیرد و قطعاتش هم در داخل ساخته شده باشد، احتیاج به زحمت، برنامه ریزی و تلاش فراوان شبانه روزی دارد و هیچ توطئه‌ای هم در آن نبوده و ربطی مستقیم و یک شبه به ایمان آوردن به خود هم ندارد که ما فرضا به خود ایمان بیاوریم و فردا بتوانیم آن پیکان را تبدیل به یک سوپرماشین بکنیم. بنابراین اگرچه شاید مخاطبین، این مسائل را راه حل‌هایی کوچک بشمرند ولی اینجانب ایمان دارم و این سخنان را می‌گویم که اگر روزی روزگاری در این کشور بخواهد کاری جدی صورت بپذیرد، زیربنای آن گسترش چنین گفتمانی و زدودن چنین افکار سمی از جامعه روشنفکری‌مان می‌باشد. البته در جهان سیاست، توطئه هست و رقابت هم هست ولی نه آن‌ها علت العلل بدبختی ما هستند و نه جنگیدن با آن‌ها می‌تواند مشکلات ما را حل کند.

  • آیا خود شما در این مسیر گامی برداشته‌اید؟

من در تحقیقاتم برخی افراد را دیده‌ام که شاید مثلا فقط ۵ کتاب نوشته باشند که من اگر یکی از آن‌ها را می‌توانستم در تمام عمر علمی‌ام بنویسم، بعنوان شاهکار یا معجزه مطرح بود. اما در جامعه علمی ما اصلا این آدم مهم به حساب نیامده که بخواهند آثارش را ترجمه کنند.

دقت نکردن به این وظایف با توجیه اینکه نمی‌گذارند ما کار کنیم به نظرم یکی از علت‌های اصلی‌عدم تولید نرم افزاری و عامل مهم اساسی شکل گیری وضعیت موجود ما شده است و در آینده هم تاکید و پافشاری بر چنین وضعیتی باعث وقوف در بحران‌های کنونی خواهد بود.

  • چنین توجیه سهل الوصولی که در همه جا کاربرد دارد را چه کسی به ما یاد داده است؟

پاسخ آن روشن است: «متفکران چپ دنیا». از جناب مارکس گرفته تا اراذل و اوباشی مثل فوکو، دریدا و دلوز که در کشورهای خودشان متفکران دست چندم به حساب می‌آیند و راهبران اصلی جامعه روشنفکری ما شده اند. هم اکنون در کتاب فروشی‌های ما، تمام قفسه‌های اصلی به آثار این افراد اختصاص دارد و ما فکر می‌کنیم که این‌ها می‌توانند برای مشکلات جامعه ما راه حل‌هایی تونلی و میانبر ارائه دهند و ما را زودتر به توسعه برسانند. از ابتدا نیز بنیاد بدبختی‌های ما با ورود افکار مارکس، لنین، سارتر، مارکوزه، مکتب فرانکفورت و تحت تاثیر قرار گرفتن روشنفکران ما از ایده‌های آنان آغاز گردید. روشنفکرانی که معتقد بودند با گرفتن این ایده‌ها می‌توان یک شبه معجزه نمود. تصوری درست کرده بودند که انگار سدی وجود دارد که انبوهی از آب خالص پشت آن وجود دارد و یک شاهی آنجا نشسته و به هر دلیلی راه این آب را باز نمی‌کند و حرف حساب را هم قبول نمی‌کند و می‌خواهد همه مردم را به کشتن بدهد. راه حل ساده و مشخص هم نابودی این شخص و باز کردن مسیر آب است.

بر اساس این مثال، آنچه می‌خواهم عرض کنم این است که علت العلل انبوهی از بدبختی‌های ایران در پنجاه سال گذشته و احتمالا آینده، همین «تفکرات میانبری» می‌باشد که عمدتا از جریان‌های چپ شروع شد.

ما آدم‌ها از این وضعیت خوشمان نمی‌آید و دنبال تردستی هستیم. اتفاقا برخی به اصطلاح متفکران هم این موضوع را فهمیده و بر اساس آن، چنین نظریاتی را به جامعه روشنفکری ما تزریق نمودند.

یکی از این افراد؛ استیون کینکر، استاد روانشناسی هاروارد، کسی است که ۹۰۰ صفحه کتاب نوشته است و با استناد به دعاوی مطرح شده و بنچاق‌های۶۰۰ سال پیش و دوره روشنگری در اروپا و مقایسه آن با تمدن‌های ابتدایی‌تر و تمدن‌های مدرن جهانی این فرضیه را اثبات می‌کند که جهان امروز علیرغم جنگ‌های جهانی و وجود بمب اتم و سایر تسلیحات کشتار جمعی، جای بسار امن‌تر و آرام‌تری برای زندگی می‌باشد. در حالیکه عموم ما فکر می‌کنیم که گذشتگان در صلح و آرامش زندگی می‌کرده‌اند و با رشد تکنولوژی‌های نظامی الان جنگ‌ها و نا امنی‌ها بیشتر شده و ما در جهان خشن‌تری زندگی می‌کنیم. بر اساس داده‌های عینی جمع آوری شده در این کتاب، در جوامع ابتدایی، بعضا از هر دونفر، یک‌نفر به مرگ طبیعی می‌مرده است و دیگری بر اثر جنگ، قتل و… از بین می‌رفته است اما در حال حاضر این رقم به یک نفر در ده‌ها یا صدها هزارنفر رسیده است. خود این فرد، در نظرسنجی که کرده است اعلام می‌کند که عموم مردم، جهان قرون وسطی را چهارده برابر آرام‌تر از جهان کنونی می‌پندارند.

اما چرا چنین تفکراتی حتی در خود غرب وجود دارد؟ . چون چنین ایده‌هایی هیجان‌آور نبوده و با آن‌ها نمی‌توان معرکه گرفت و جنبش به راه انداخت. اینکه بگوییم دنیای ما الان خیلی خوب است، یعنی اینکه دیگر مشکلی نداریم که بخواهیم برای آن به خیابان بریزیم یا کسی را برای وجود آن‌ها مقصر قلمداد نماییم و به راحتی هم متهم می‌شویم که قلم به دست زورمندان عالم هستیم در حالیکه معمولا کسانی که در سخنرانی‌هایشان اینگونه وانمود می‌کنند که قدیم‌ها خیلی اوضاع بهتر بود و الان همه چیز رو به بدی رفته است و یا همه چیز دارد خراب می‌شود و باید اقدامی قاطع انجام داد، سخنرانی‌هایشان احساسی‌تر و عامه پسند‌تر می‌باشد.

نمونه‌های زیادی از این دست را سراغ دارم و شروع کرده‌ام به نوشتن سلسله مقالاتی برای معرفی دو سه صفحه‌ای از چنین اندیشمندانی به جامعه علمی کشور تا در مقابل برخی اندیشمندانی که به ناحق در جامعه علمی مهم شده اند، بتوانم آن‌ها را بشناسانم.

مثال دیگری بزنم. تعبیری به نام «روانشناسی گری» را شاید شنیده باشید. در جامعه علمی، برخی هستند که روانشناسی را مسخره کرده و به جای آن جامعه‌شناسی را قرار می‌دهند. می‌دانید دلیل آن چیست؟ دلیل این است که در روانشناسی نمی‌توان انقلاب کرد ولی با جامعه‌شناسی می‌توان انقلاب به راه انداخت! وقتی بدون چنین انگیزه ای، این دو علم را مقایسه کنیم، خواهیم دید که بر اساس معیار‌های علمی، اتفاقا روانشناسی، با عینیت ها، غده ها، نورونها، هورمون‌ها و… سروکار دارد و بیشتر علم است تا جامعه شناسی. همین توجه به این نکته‌ها می‌تواند یک قدم در مسیری باشد که شما به دنبال آن هستید. ببینید که چه میزان در مورد سارتر در جامعه علمی ما مطلب نوشته شده است. سارتر در دهه ۳۰ به شوروی رفت و از آنجا بسیار تعریف کرد در دهه ۶۰ هم گفت که آن موقع دروغ گفته بوده است. پس وی واقعا اندیشمند بزرگی نبود اما آقای بابک احمدی که شخصا به ایشان ارادت دارم، ۷۰۰ صفحه کتاب در مورد وی نوشته است! در مقابل، جامعه علمی ما راجع به اسمیت، جرمی‌بنتهام و چنین اندیشمندانی که بر راه حل‌های ملموس و محدود برای درست کردن تدریجی دنیا تاکید داشته اند، ساکت می‌ماند.

  • آیا نکته پایانی برای این گفتگو دارید؟

من مثل خیلی‌های دیگر به این نکته رسیده‌ام که بسیاری افراد هستند که «بشریت» برایشان مهم است و نه «بشر»! یعنی وقتی به آن‌ها بگویی که مشکل این چند نفر مشخص و در دسترس را حل کن، برایشان افت دارد و می‌خواهند مشکلات کل بشریت را حل نمایند که ناشی از همان مشکلات نرم افزاری ذهن ما برای پیشرفت می‌باشد. بنابراین قبل از اینکه بخواهیم برای حکومت و پیشرفت آن الگو یا برنامه بدهیم باید این مشکلات به ظاهر کوچک را برطرف نماییم.

لینک کوتاه : https://nimroozmag.com/?p=12133
  • منبع : هفته‌نامه نیم‌روز
  • 66 بازدید

نوشته ‎های مشابه

30دی
چه باید کرد؟ | حمید عزیزیان شریف آباد
به بهانه تداوم فضاسازی رسانه‌ای بر سر جزایر سه گانه ایرانی در خلیج فارس

چه باید کرد؟ | حمید عزیزیان شریف آباد

10آذر
حمید عزیزیان شریف‌آباد : چرا تاریخ مهم است؟ |
به بهانه بازگشت الواح هخامنشی به کشور:

حمید عزیزیان شریف‌آباد : چرا تاریخ مهم است؟ |

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.