چه روزهای سختی است برای نسل چون منی که وقتی از قاب تلوزیون تصاویر و سرودهای سال پنجاه و هفت را میبیند بتواند بغض خود را فرو دهد، آه نکشد و از آنچه ناباورانه میبیند و میشنود، اشک در چشماناش جاری نشود۔
ما صادقانه این روزها در کوچههای شهر در سال پنجاه و هفت فریاد میزدیم و آزادی را طلب میکردیم و روزهایی را آرزو میکردیم که دیگر کسی در بند نباشد،کسی گرسنه نباشد کسی در رنج نباشد۔ آرزو میکردیم که از بندهای استعمار و استبداد رها شویم و با افتخار سرمان را بالا بگیریم و بگوییم آزادیم که زندگی کنیم، عشق بورزیم، در ارامش و امنیت باشیم و لقمههایمان را تقسیم کنیم و امروز با دیدن رنج مردم و جوانانی که به جرم همینهایی که برایش فریاد میزدیم، پشت میلههای زندانند. چگونه باور کنیم؟ چگونه غمگین نباشیم؟ چگونه بغض نکنیم؟ چگونه آسوده باشیم و
قاب تصویر تلویزیون از آن روزها و لحظهها قلب مان را بهدرد نیآورد؟ چه شد که که اینچنین شد؟
دیدن جسم نحیف دکتر فرهاد میثمی در زندان، قلب و روح هر انسانی را بهدرد میآورد. انبوه زنان و دختران و پسرانی که در پشت میلههای زندانند نفس هر انسانی را به شماره میاندازد۔
برای انسانیت و برای شرافت و برای زندگی کردن، زندگی را از این جوانان دریغ نکنیم. کمی منصف باشید و بدانید که هیچ چیز جز انسانیت و شرافت ارزش ایستادگی ندارد۔
کافی است برگردیم و روزهای پایانی بهمن پنجاه و هفت را مرور کنیم تا دریابیم طی چهل و سه سال چقدر از همه چیز عقب ماندهایم و چقدر امروز بیش از هر زمان دیگری انسانیت و شرافت انسانی را گم کردهایم۔
افسوس و صد افسوس که این روزها قاب تلویزیون جز حسرت چیز دیگری برای هم نسلیهای من ندارد. حتی اشکی برای گریستن هم نیست۔ ما را شرمندهی فرزندان و نسلهای بعد کردید۔
مجید یونسیان : برای شرافت، بر مجید یونسیانای انسانیت
- نویسنده : مجید یونسیان
- 23 بازدید