از دیرگاهان، از آن زمان که زمین منزلی شد آدمیان را، بر جاری زمان چون حادثهای روی نمودهایم و پس آنگاه رخت میبندیم بدان سوی نور.
بر صحنهی روزگار، در مهلتی معلوم، بسیار به تجربه مینشینیم رویدادهای شگرف زیستن را. خدنگها و تیغهای آبدیدهی حوادث صیقلمان میدهند، آذرخش رویدادها کان وجودیمان را خالص میگردانند، اندرونمان را میکاوند تا بهراستی، جان راحتیافته از محنت و بلا، به سرحدی دست یابد که هر آینه شکوه آدمی را به تجلی بنشیند و بلندایش تا آسمانها اوج گیرد، به حکمتی دست یابد و نامیراییاش را از منظری دیگر به تکاپو بنشیند و هر حدیثی جز این، چونان وهمی است که در تاریکی رنگ میبازد.
بر این قرار، جان پوینده در عرصهی بینش میکوشد تا پس از گشتوگذار در پیشوپس و فرازوفرود به دقایقی از حقایق دست یابد که هم کام جان خویشتن را از حلاوت آن بیاگند و هم فانوسی را ماند بر سر راهِ جویندگان طریق آن. چونان که امروز نام بلند خردورزانی چون استاد محمدعلی ندوشن مایهی مباهاتمان گردیده است.
و از آنجا که آدمی را بر روز کوچ خویش اختیاری نیست و از جدال با مرگ کسی را گریزی نیست و هر نفس حادثی را موعدی است، اما هیچ نمیدانیم که آیا او را هنوز گفتاری باقی مانده بود یا نه، که قاصدش از راه رسید، بادی سهمگین از جانب دیاری دیگر وزید و چهار کنج خانهی حضورش را از هم گسیخت. و بهراستی کیست که بتواند بر این عزم کوچ فایق آید؟ واقعهای که همگان را درخواهد رسید. با اینهمه آنچه از وی ما را به میراث رسیده، دریای بیکرانی است که هر یک خود دُرّهی نادرهای است. وگرچه ما را از حدیث فرقتش اندوهی بس گران بر دل است، اما آرامش و جمعیت خاطرمان نیز خود از همین حدیث است که با هر بار ورقزدن جریدههای دستنگاشتهاش، او را در بطن زمان ساری و جاری احساس میکنیم.
و چه مباهاتی از این فراتر که در آن دم که فرجاممان را بدو میسپاریم، کولهباری فراخ باقی نهیم چون استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن. رهتوشهای که گذار ایام و دست تطاول زمان را بدان گزندی نیست و بسیاری بدان میبالند و مباهات میکنند.
استاد اسلامی ندوشن در پناه خرد زیست و حکمت او را نیرویی بخشید فزون از شمار تا بداند، بجوید، دریابد و بگوید و چنین بود که چهرهی خردش تابناک و گشوده گردید و آثارش ماندگار.
شیدای ایران بود. به ایران عشق میورزید و هر کتاب و مقالهاش نشانی از این عشق دیرین دارد. «ایران و تنهائیش» را روایت کرد، «ایران و یونان» را نگاشت. «ایران، لوک پیر» را با تألیف و ترجمه پیوست و «ایران چه حرفی برای گفتن دارد» را بهانهی روایت دلنشین زایش و ماندگاری ایران کرد. میکوشید تا در نگاشتههایش پیوندی برقرار سازد استوار میان ما و نیاکانمان، ریشهها و شاخهها. فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی را «سخنگویان وجدان ایران» میدانست و اندیشه و آثار زندگی آنان را در کتابها و مقالات خود روایت کرد؛ چرا که بر این باور بود که درازنای تاریخ «ایرانی برای حفظ حیات ملی خود فرهنگ را جانشین سیادت سیاسی کرد» و بر این نظر پای میفشرد که: «فرهنگ از همان آغاز اسلام جانشین نیروی امپراتوری گذشته شد، تا از «ایرانیت» دفاع کند. باروی نظامی به باروی فرهنگی سپرده شد».
او شیدای ایران، عاشق فردوسی، راوی مولانا و از شیفتگان سعدی و حافظ بود. پرداختن به سفرهایش به شیراز و نگاه و روایتش از سعدی و حافظ در این مقال نمیگنجد.
هفتاد کتاب و صدها مقاله بخشی از آثار ماندگار حقوقدان، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، شاعر و نویسندهای است که قریب به یک قرن شکوهمندانه زیست و حاصل آن همه تلاش و کوشش چه بسیار نقشینههای پرباری است که امروز ما را وامدار خود کرده است.
استاد محمدعلی تسلامی ندوشن سهم زیستن خویش را وقف کنکاش داشتهها و خلق یافتهها نمود تا تاریخ و فرهنگ معاصر ما نیز سخنی برای آیندگان داشته باشد. ملکوت کلمات، خشتخشتِ زندگیاش را میساخت تا از این همه شعلهای افروزد در پیشروی جویندگان، و چنین است که امروز تکریم و تعظیممان را در پیشگاه خود برانگیخته است