هانا آرنت و نظریههایش که با تجربیات بشری به آن قوت میدهد به ما میگوید رعب و نصر میتوانند به مفاهیمی پارادوکسیکال بدل شوند و افراد یا نهادها در عین پناه بردن به ابزار خشونتآمیز، بهکارگیری روشهای وحشتناک و فریادهای هر چه بلندتر، نشانههایی از ضعف و ترس بیشتر را ارائه کنند و علامتهایی از اضمحلال خود را برای ما بفرستند.
در این گزاره پیروزی و ترس نسبت مستقیمی دارند. «هر چه رعب و ترس بیشتر، موفقیت و پیروزی محکمتر»!
شاید تصور شود که چنین جملهای چون در بین مردم منتسب به معاویه پسر ابوسفیان است، پس اولا باید منفور باشد و ثانیا در راستیآزمایی آن میتوان تردید روا داشت. آنچه به ما کمترگفته شده اینکه معاویه باهوشتر از آن بوده است که بخواهد نظامات جدیدی را که به نام دین اسلام متولد شده بود و دلِ هر «نیروی کار» و «سرباز جنگی» را برده بود را نادیده بگیرد و در صدد آن باشد که با سنتها و افکار پیشین، این نظامات را به چالش کشد. او به درستی فهمیده بود هر آنچه را که به کام خود روا دارد؛ باید به آن رنگ و لعاب دینی دهد، بلکه فراتر از آن، فلسفهای قابل تامل برایش ببافد. از همین رو اگر تئوری و ایدههایی را عنوان میکرد، تمام سعی خود را بهکار میگرفت تا برای آن پشتوانه نظری قابل اعتنایی دست و پا کند. اگر چه ما در تاریخ معاصر نیز چهرههایی را شناختهایم که به لحاظ اندیشه و رفتار آنها را نمیپسندیم؛ زیرا آنچه را که واقع میشد به نفع آنچه باید واقع میشد، برجستهتر به ما نشان دادهاند. مگر نه این است که ما راستترین سخنان را از ماکیاولی شنیدهایم در حالیکه تلخترین حقیقت نیز بوده است. حقایقی که هرگز نمیتوانیم آنها را ایدهآل خود بدانیم.
پیروزی با ایجاد وحشت یک تئوری بود که برخی مسلمین با هرمنوتیک متکی به آبشخورهای فکری و شخصیتی که در طول عمر خود بدستآورده بودند، آنرا از دل قرآن بیرون کشیدند، تا هم امورات خلیفه دوران بگذرد و هم باورهای امت خدشهدار نشود. چنانکه امروز نیز برخی اصحابِ دلداده به قدرت که حفظ آن را بر قواعد اخلاقی نیز مرجح میدانند، همچنان پایبند این اصل به ظاهر ایمانی بوده و به چنین استدلالهایی دست مییازند.
جستجوی کوتاهی کافی است تا در توضیح معنای آیات ابتدایی سوره حشر با گزارشی از داستان نبرد مسلمانان با یهودیان بنی نضیر و تخریب قلعه و استحکاماتشان به دست خودشان به آیاتی برسید که آن یهودیان و گمان منتهی به ترسشان را، عامل این شکست معرفی کند، تا به عنوان یک توجیه برای ایجاد وحشت بهکار گرفته شود:
… وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ…
… در قلب آنها ترس و وحشت افکند، به گونهای که خانههای خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران میکردند…
آیات دیگری را نیز میتوان یافت که با صراحت بیشتر خبر از القاء ترس بر دل آنهایی میدهد که علیرغم آگاهی بر حقیقت پردهپوشانی میکنند:
ساُلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب (انفال ـ آیه ۱۲)
به زودی بر دل آنهایی که کفر ورزیدهاند بیم و ترس بیافکنم
«سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب (آل عمران ـ آیه ۱۵۱)
زود باشد تا وحشت بر دل آنهایی که کفر ورزیدهاند بیافکنیم
اگر چه در همه این موارد سه وصف آشکار نمایان است:
۱– فاعل این «ترسافکنی»، خداوند است.
۲ – آن کسی که ترس بر او افکنده میشود، کافر است که با دانستن حقیقت به انکار آن روی آورده است.
۳– عمل ترساندن، به عنوان امدادی الهی و امر معنوی است که با القاء بر دلها انجام میشود نه اکراه مادی و در جهان فعل و انفعالاتِ علت و معلولی.
اما با همه این اوصاف چنانکه پیشتر گفته شد مسلمین به اقتضای حال و مقال خود و به تناسب آنچه در دلهایشان از صداقت و پاکی یا مرض و کژمداری است، دانسته یا ندانسته به فهم از آیات میپرداختند و این فهم در قالب قواعد هرمنوتیک به تعبیر رسای وحی میتوانست شفاء و رحمت برای اهل ایمان باشد، چنانکه ظالمان را جز زیان نیافزاید:
و نُنَزّلُ مِن القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَهٌ لِلمُوءمِنِین وَ لَا یَزِیدُ الضَّالِمِینَ إلّا خَسَاراً (اسراء ـ آیه ۸۲)
گفتهها و نقلهای تاریخی اگر حتی به راستی و صداقت ناقلان تردید نورزیم، هرگز نمیتواند از اتقان و یقینی که از واقعیت خبر میدهد برخوردار باشد و امروزه این امر از مسلماتی است که در حد به چالش کشیدن بسیاری از اخبار و روایات نقل شده از گذشته، در باور مردم جهان امروز نشسته است، اما همین نقل قولها شاید بتواند فضایی کلی از آنچه در گذشته رخ داده است برما روشن کند. بنابراین با تردید میتوان گفت تلاش فقیهان و راویان دربار معاویه و هوشمندی خود او موجب شد تا گزاره «النصر باالرعب» به چنین آیاتی گره بخورد تا به کمک آن به حل مشکلات معاصر خود اقدام نمایند و در عین حال، مستظهر به پشتیبانی کلام خداوند نیز باشد، چه آنکه اگر بشر خلیفه خداوند است و جانشین او در زمین و اگر مفهوم کلی بشر به قدری توانسته مضیّق شود که به «خلیفه الرسول» محدود گردد و در قامت «امیرالمؤمنینی» تجلی نماید که معاویه ابن ابوسفیان مدعی آن بود، پس به نیابت از خداوند میتوان در حد نیاز دارالخلافه، ابزار دنیوی را بهکار گرفت تا به جای ترس معنوی از عاقبت امور، عینیت مادی به آن بخشید و وحشت این جهانی را به جای آن نشاند، چنانکه انحصار لرزاندن دل کسانی که دانسته پرده انکار بر حقیقت میافکنند و کفار نامیده میشوند، با توسعه معنایی به مخالفان حکومت و قدرت حاکم نیز تسری پیدا کند، اگر چه این یاغیان حکومت نزدیکترین افراد به بنیانگذار این آئین باشند و در سابقه آنها جهادهای طولانی ثبت شده باشد. در این میان آنچه بیش از عجیب، به نظر غریب میآید گروههای متعصبی هستندکه همواره غیرتمندانه از قدرت خداوند و تقدیرها و امدادهای پنهان او دفاع میکنند، اما در مواقعی که باید توکل کنند، به جای او وارد عمل میشوند و منتظر رعبی که خداوند قرار است بر در دلهای دیگران بیافکند نمیمانند تا از حصول این مهم مطمئن شوند!
با همین استدلال، امروز نیز بر همان قاعده، شاهد اعمالی هستیم که در طی این سالها از جانب بخشی از افراطیون قدرت محوری که دیانت را از وظیفه اصلی خود که پدیدآوردن احساسهای انسانی است تهی کرده و در چارچوبهای باید و نبایدهای ظاهری مشروط به اِعمال قدرت سیاسی کردهاند تا هر نوع ابزاری را که به ترس طرف مقابل منجر شود، به عنوان پُلی برای پیروزی توجیه شرعی نمایند.
با نگاهی به سایت پایگاه اطلاعرسانی حوزه میتوان از نصوص فراوان مطلع شد که شکلگیری ظهور مهدی موعود را در نگاه برخی شیعیانی از این دست، با توصیف «منصور بالرعب» همراه میسازد، گو اینکه توضیحی در خصوص فاعل این ترس نداده است.
بگذریم از مفهوم کفر و ایمان که تحت تاثیر دوگانههای خوب و بد امام محمد غزالی در تاریخ دینی، با تقسیم بندیها و خطکشیهای واضح رستگاران را به خود منحصر میکنند. عقایدی که امروزه با دانش معناشناسی نیاز به بازنگری جدی در سنت دینی را از مزیت به ضرورت بدل کرده است که هر صداقتی را با میزان فاصلهای که از دروغ میگیرد درجهبندی میکند، بدون آنکه دیواری در این میانه باشد.
اما با مقدمهای اینچنین انتقادی در خصوص گزاره «النصر بالرعب»، بیتردید در ذهن و فکر مخاطب این سوال ایجاد میشود که این نوشتار در شروع خود با آوردن نام ماکیاولی مهر تاییدی بر صحت نسبت مستقیم ترس و پیروزی زده است اگر چه بر این واقعیت انتقاد داشته باشد. تردیدی نیست که بسیاری از شکستها و پیروزیهای قابل ادراک، متکی بر مقاومتهای روانی آدمیان یا ناامیدیهای آنها بوده است. مثالهای فراوانی در تاریخ ثبت شده است که میتواند در بعد مادی غلبه گروهی را شهادت دهد که به مدد شایعه یا خبری نادرست توانستهاند گروه مقابل را به وا نهادن کار وادار سازند.
به گواه تاریخنویسان با تمام اما و اگرهای آن، لشکر خیالی شام به قدری توانست در عالم واقع تاثیرگذار باشد که به انسجام بخشیدن مخالفین شام در برابر خودیها بیانجامد تا کربلا شاهد یکی از فجیعترین جنایات انسانی باشد که برای تملق در برابر فرماندهان خیالیتر آن لشگر انجام دادند. تاریخ معاصر نیز پیروزیهای آلمان نازی را علاوه بر سماجت و پایبندیآنها، مدیون دروغهایی میداند که گوبلز چندان آن را با حرارت انتشار میداد که خود نیز باورش میکرد.
اما سه نکته مهم که به نظر نگارنده از آن غفلت میشود و میتواند مورد بازخوانی قرار گیرد:
۱ـ پیشفرض چنین گزارهای به صورت انحصاری پیروز شدن را در سایه ترساندن میداند. اینکه چرا و چگونه به چنین اندیشه و میل و باوری رسیدهاند، میتواند به ساعتها گفتگو بیانجامد تا عوامل مختلفی که چنین استنباطی را شکل داده است از مفاهیمی که آدمیان احساس پیروزی را در آن درک میکنند گرفته تا تجربیات واقعی و فضای گفتمانی و تمدنی که این افراد شخصیت و قوام فکری خودرا مدیون آن هستند مورد بحث قرار گیرد. آنچه اما مهم است ایجاد یک شک مقدس است: حتی در فضای گفتمانی معتقدان به این تئوری، واقعا تنها راه رسیدن به پیروزی فقط «ترساندن» است؟ آیا میتوان راههای دیگری را نیز امتحان کرد؟
۲ـ سوال نخست از آنجا پیش میآید که غلبه و چیرگی را با انتصار و پیروزی یکی بدانیم. امروزه در پرتو علومی چون معناشناسی منبعث از پدیدار شناسی، میدانیم که این جهان بر نسبیت فهم انسانها بنا شده است. بدین توضیح که مفهوم پیروزی در این گزاره از مشترک لفظی به یک مشترک معنایی نرسیده است تا آنچه را که باورکنندگان این گزاره پیروزی مینامند، ناباوران نیز پیروزی بدانند. مفهوم پیروزی در این جمله کوتاه تعیین کنندهترین عنصر داوری ما به شمار می رود که بیتردید موجب موضعگیرهای واقعی در جهان محسوسات است. غلبه نمودن البته از نمادهای یک پیروزی است اما چنانکه صدها مثال در ذهن مخاطبین نقش میبندد، هر غلبهای نمیتواند پیروزی محسوب شود، اگرچه گاه این دو مفهوم بصورت عموم و خصوص من وجه به شکل مشترکی نیز نمود مییابد. موفقیت و پیروزی به تناسب زمان و مکان و موضوع میتواند نمادهای متفاوتی را از خود عرضه کند و درست همین معنا است که موجب میشود تا باور کنندگان این گزاره نتوانند به راه دیگری غیر از «ترساندن» بیاندیشند. شاید نوع پیروزی که آنها میشناسند بر این ابزار منحصرا تکیه دارد.
۳ـ نکته غیر حصری دیگر آن است که وقتی چنین گزارهای را به عنوان یک قاعده طلائی با رنگ و لعاب دینی بیان میکنیم در واقع بر حسب سنت الهی نسخهای را در مقابل مخالفان خود نیز قرار دادهایم و به آنها اعلام کردهایم که اگر میخواهید در مقابل ما به موفقیتی دست یابید لاجرم باید از شما بترسیم. علاوه بر آنکه تجویز چنین دارویی مصداق بارز افزودن خسارت به جای شفا و رحمت است و مسموم کردن جامعه و حکم بر بریدن شاخهای که اول از همه، پیروز میدان بر آن نشسته است؛ مفهوم ترس در این نگاه و در این گزاره کمتر از مفهوم پیروزی تعیین کننده نیست اگر بیش از آن موثر نباشد. در نظر بگیرید آنچه گروهی آن را اقتدار معنا کنند در نگاه تفسیری دیگران حکایت از ضعف کند.
هانا آرنت و نظریههایش که با تجربیات بشری به آن قوت میدهد به ما میگوید رعب و نصر میتواند به مفاهیمی پارادوکسیکال بدل شوند و افراد یا نهادها در عین پناه بردن به ابزار خشونت آمیز، بهکارگیری روشهای وحشتناک و فریادهای هر چه بلندتر، نشانههایی از ضعف و ترس بیشتر را ارائه کنند و علامتهایی از اضمحلال خود را به ما بفرستند. در چنین شرایطی اگر بخواهیم خود را پراگماتیست و عملگرا نشان دهیم و اصرار بر صحت چنین گزارهای داشته باشیم، باید توجه نماییم که مفاهیم، ترس و پیروزی در این گزاره به زبان اهالی حقوق میتواند سِمَت و جایگاه هر طرف را دگرگون کند و موجب فرو غلطیدن در درّهای شود که به علت عمیق بودنش موجب چرخهای از «بازغفلت» و فراموشی شود و آگاهی به قیمت نابودی ارزانی گردد.