ابوالفضل خطیبی پس از چند سال کشیدن رنج بیماری درگذشت. از روز اول که مرا دید لطف او نمودار بود و پس از آن نیز هیچ گاه از تحسین و تشویق و نواخت من بازنایستاد و تعریفها کرد که همه از بخشش او بود، نه سزاواری من. این لطف را نسبت به بسیار کسان داشت. نسبت به پذیرفتن نقدها و سخنان مخالف دیگران گشوده بود. در پذیرفتن سهوها و اشتباهات خود، که برخاسته از طبیعت آدمی است، ندیدم که لجاجی بورزد، مگر آنکه دلایل را کافی نمییافت. اگر دلایل را کافی مییافت، سپاسگزار ناقد و گوینده میشد. آراء خود را پیش از چاپ با بعضی دوستانش، از جمله گاهی من، در میان میگذاشت. در آرائش پست و بلند البته بود، و این نیز برخاسته از طبیعت آدمی بود، ولی در طی این سالها به حل مسائلی از مسائل شاهنامه توفیق یافت که فضیلت بزرگی برای او به شمار است. بعضی ترجمهها نیز از تتبعات غربیان کرد که مهمترینشان اثر استاد سوئدی رینگرن دربارهٔ بخت و تقدیر در شاهنامه بود. سالها برای دانشنامهها مقاله نوشت و کارهای بسیار دیگر کرد، ولی بزرگترین کارش تصحیح دفتری از دفترهای شاهنامه بود. این را باید به عنوان ارجمندترین میراث او قدر شناخت و بر او درود فرستاد.
جز مشورتها و همفکری و همکاری در کار تألیف فرهنگ، دو مقاله نیز با من نوشت که اگر از آنها تعریف و تمجید کنم، سخنم به شائبهٔ خودپسندی خواهد آمیخت. مقالهٔ دوم را چند صفحه نوشته بود که به من سپرد که تکمیل کنم. من به سبب مشغله قدری کندی و درنگ کردم. دو سه بار گفت که اگر کاملش نکنی، همین را میدهم به اسم هر دو چاپ کنند. با خنده و شوخی تهدید میکرد. بار آخر زنگ زد گفت قائم، من دارم میمیرم، این را تمام کن. آغاز شدت گرفتن بیماریش بود. و امروز مرد و من یار و همراه و مشوق و حامیی را از دست دادم و تحقیقات شاهنامه محققی خستگیناپذیر را.
دو هفته پیش آخرین بار بود که تلفنی با او صحبت کردم. امیدوار بود که مقدمات پیوند کبد آماده شود، ولی در سخنش ناامیدی بیش از گذشته بود. از رنج بیماری شبها خواب نداشت و میگفت شبها که بیدارم به حال جوانانی که از کف میروند زار زار گریه میکنم و گریه بند نمیآید. خاک بر او خوش باد که ایراندوست و میهنپرست بود، و خداش بیامرزاد و به خاندان و نزدیکان و خویشان و دوستان او شکیبایی ارزانی کناد.