در روزگاری که زمین از خشکی و فراموشی رنج میبرد و جهان در تب بیمهری و فرسایش اخلاقی میسوزد، بازخوانی آیینهای کهن ایرانی، نه تنها یادگاری فرهنگی، بلکه ضرورتی تمدنی و پاسخی به نیازهای امروز جامعه است.
در میان این آیینها، جشن مهرگان پس از جشنهای نوروزی جایگاهی درخشان دارد؛ جشنی که از ژرفای استوره ایران کهن تا امروز، پیامآور دادگری، روشنایی، مهربانی و سپاس از نعمتهای هستی است.
بر پایهی بازگفت فردوسی در شاهنامه، مهرگان یادآور روزی است که فریدون، نماد نیکی و داد، بر ضحاک یا اژیدهاک، نماد ستمگری و تباهی، پیروز شد:
«به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه».
فریدون، فرزند آبتین و فرانک، پس از شکست ضحاک، در نخستین روز مهرماه تاج شاهی بر سر نهاد و روزی نو را در تاریخ ایران گشود. ابوریحان بیرونی در التفهیم و آثارالباقیه نیز مینویسد: «در این روز فریدون بر بیوراسب چیره شد و مردمان را از بند ستم رهانید، پس آن روز را جشن گرفتند و مهرگان نام نهادند.»
اما مهرگان تنها یاد پیروزی نیکی بر بدی نیست؛ در ژرفای آن، سپاس و شکرگزاری از یزدان پاک نهفته است.
این جشن در ماه مهر و فصل اعتدال پاییزی برگزار میشود، هنگامی که زمین از بار درختان میوه و رستنیها لبریز است و کشاورزان پس از رنج تابستان، دسترنج خود را به خانه میبرند. در این هنگام، مردم ایران زمین سفرهای از سپاس میگستردند و تهیدستان را نیز در بخششی که زمین به آنان ارزانی داشته شریک میکردند.
مهرگان، جشن سپاس از خورشید و باران است؛ جشنی که دهشو بخشش را با مهربانی پیوند میزند و یادآور این حقیقت است که شکر واقعی، بیهمدلی با انسان و زمین معنا نمییابد.
ایرانیان باستان، در نگرش خود به عناصر چهارگانهی هستی ـ آب، خاک، باد و آتش ـ آفریدههایی والا میدیدند. این نگاه، بنیان زیست اخلاقی و اجتماعی آنان بود.
از اوستا تا حکمت اشراق سهروردی، طبیعت و انسان در پیوندی نورانیاند. سهروردی انسان را «فرزند نور» میدانست که باید روشنایی را در جهان نگاه دارد. در این نگرش، پاسداری از زمین، همان پاسداری از جان است و سپاسگزاری از نعمتهای آن، راهی برای نگاهداشت تعادل و هماهنگی در هستی.
امروز اما زمین سرزمین ما از این سپاس و مهربانی کمبهره مانده است. رودها خشکیدهاند، جنگلها رو به خاموشیاند و هوای پاک بوی فراموشی گرفته است. گویی انسان از یاد برده که مانایی، بیهمدلی با زمین و همنوع ممکن نیست.
سعدی در گلستان یادآوری میکند:
«بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.»
این سخن، امروز نه تنها نغمهای اخلاقی، بلکه ندایی جهانی است: بیمهر با زمین و بیرحم با انسان، همان ضحاک نوین است که در درون ما خانه کرده است.
مهرگان، اگر درست فهمیده شود، جشنی برای یادآوری پیوند میان انسان، زمین و انسان دیگر است. مهر در فرهنگ ایران تنها نام ایزد روشنایی یا خورشید نیست، بلکه پیمان راستین میان آدمیان است؛ پیمان وفا، دوستی و دادگری است. در روزگار ما، که مرزها از جنس سیاستاند و دلها از جنس فاصله، مهرگان میتواند دوباره نامی برای همدلی باشد؛ جشنی برای مهربانی، بخشایش و سپاس از زندگی.
در آیینهی شعر فارسی نیز، مهرگان جلوهای از این پیوند دارد. حافظ میگوید:
کمتر از ذره نهای، پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
اما دیگر اشارههای حافظ که رنگ و بوی مهری دارد.
بر دلم گرد ستمهاست، خدایا مپسند
که مکدر شود آیینۀ مهرآیینم
«مولانا نیز یادآور میشود:
«چون ز مهر آفاق را آباد کن
دل به خورشید از صفا شاد کن».
در چنین نگاهی، سپاسگزاری و مهرورزی دو بال پرواز انسان ایرانیاند؛ یکی او را به آسمان معنا میبرد، و دیگری به زمین تعهد.
اکنون که غبار فراموشی بر آیینهای کهن نشسته است، بازگشت به مهرگان یعنی بازگشت به روح ایران؛ به نیکی، عدالت، شکر و مهربانی.
در روزگار بیقرار ما، که زمین تشنه است و دلها خسته، مهرگان میتواند ما را دوباره در سایهی مهر گرد آورد — تا بیاموزیم هر سپاس، چراغی است در دل تاریکی، و هر مهربانی، گامی است به سوی رستگاری.
باشد که هر مهرگان، یادآور این حقیقت باشد که ایران جان، تنها در پرتو مهر، آزادی ، دادگری و سپاس است که میماند و میبالد و میدرخشد.









































































