زندگی رضاشاه پهلوی، یکی از اثرگذارترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران، از جنبههای مختلفی قابل بررسی است اما برای درک بهتر از اقدامات و شخصیت او، نگاهی به دوران کودکیاش ضروری است.
رضاشاه از همان دوران کودکی تحت تأثیر وقایع سیاسی و اجتماعی قرار داشت و به تدریج به مسائل روز جامعه توجه بیشتری پیدا کرد. تجربههایش از فقر و سختی، موجب شکلگیری روحیه کارآفرینی و عزم راسخش برای بهبود شرایط زندگیاش و همچنین جامعهاش شد. او به شدت به تحولات سیاسی و اجتماعی زمانهاش نگاه میکرد و این دلگرمی و امید به تغییرات باعث شد در آینده به یکی از شخصیتهای کلیدی تاریخ ایران تبدیل شود.
رضا، در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ خورشیدی در روستای آلاشت سوادکوه مازندران زاده شد. تولد او نه در کاخهای سلطنتی، که در خانوادهای نظامی با پایگاه اجتماعی متوسط و در بحبوحه بحرانهای سیاسی دوره ناصری اتفاق افتاد.
پدرش، عباسعلی خان داداش بیگ، افسر فوج سوادکوه و مادرش نوشآفرین، پنجمین همسر او و از مهاجران گرجی بود.
عباسعلی داداشبیگ پس از بازنشستگی از نظامیگری به آلاشت بازگشت و به زراعت مشغول شد. او در اواخر عمرش برای معالجه به تهران رفت و در آنجا با نوشآفرین آیرملو، مادر رضا شاه، ازدواج کرد و به آلاشت بازگشتند.
رضا تنها چهل روز پس از تولد، با مرگ پدر، یتیم شد. این یتیمی نقطه آغاز زندگی پرچالشی بود که مسیر تاریخ ایران را تغییر داد.
پس از مرگ عباسعلیخان، نوشآفرین به دلیل تنشهای خانوادگی با دیگر همسران و فرزندان شوهر، مجبور به ترک آلاشت شد. در زمستان سرد ۱۲۵۷، او با نوزادش، از راههای کوهستانی و گردنه امامزاده هاشم به سمت تهران حرکت کرد. این سفر به یکی از نقاط عطف تراژیک زندگی رضا تبدیل شد و در «سرگدوک فیروزکوه»، برف شدید و سرمای کشنده باعث سیاهشدن بدن نوزاد شد. نوشآفرین تصور کرد فرزندش مرده و او را به یکی از همراهان سپرد تا دفن کند. آن مرد، کودک را در آخور طویلهای رها کرد. چند ساعت بعد، مسافران کاروان دیگری گریه نوزادی را شنیدند و او را نجات دادند. پس از گرم کردن و تغذیه، رضا جان گرفت و به مادرش بازگردانده شد.
نوشآفرین ابتدا به خانه حاج اسماعیل خان سردار کا از اقوام شوهر او بودند پناه برد، اما به دلیل سوءظن همسر میزبان، مجبور به ترک آنجا شد و سرانجام در محله سنگلج، نزد برادرش ابوالقاسم بیگ آیرملو که خیاط قزاقخانه بود ساکن شدند. زندگی در این خانه با فقر شدید همراه بود. رضا شاه، سالها بعد در خاطراتش از این دوره با تلخی یاد میکرد و مرگ مادر در کودکی، ضربه دیگری بود که او را به کلی تنها کرد و او را مجبور به ورود زودهنگام به دنیای کار نمود.
دوران کودکی رضاشاه، نمونه بارق «تولد سیاست از رنج شخصی» است. وی در سن ۱۴ سالگی (۱۲۷۰ خورشیدی)، با کمک دایی خود به بریگاد قزاق پیوست. این تصمیم نه از علاقه نظامی، که از ضرورت بقا ناشی میشد و در ابتدا به عنوان «پیاده ذخیره» در فوج اول قزاق استخدام شد ولی به دلیل قد بلند و هیکل مناسبی که داشت، به سرعت مورد توجه قرار گرفت، اما بیسوادی او را تا میانسالی آزار داد.
سالهای نخست خدمت، پر از تجربیات بود برای مثال در یکی از شبهایی که هنگام نگهبانی بود، زین جواهرنشانای ناپدید شد. او به دزدی متهم شد، دو روز زندانی و ۳۰ ضربه شلاق خورد. بعداً ثابت شد جواهرات توسط مقامات بالاتر ربوده شده بوده و همچنین نگهبانی از سفارتخانههای خارجی (بلژیک، آلمان، هند) و بانک استقراضی روس، او را با تحقیر استعمار آشنا کرد و رفتار خشن فرماندهان روس با سربازان ایرانی، کینه عمیقی نسبت به خارجیان در دل او ایجاد نمود.
وی در دوران نوجوانی برای جبران تحقیرها، به رفتارهای خشن روی آورد و به «رضا شصت تیر» معروف شد، چون در استفاده از مسلسل ماکسیم مهارت داشت و با شرکت در «قرق راهها» و «شمشیرکشی» در محلههای پایینشهر، تلاش میکرد هویتی مستقل بسازد. زخم عمیق روی بینیاش یادگار همین نزاعها بود.
تجربیات کودکی، بنیانهای روانی و سیاسی رضاشاه را شکل داد و این بیاعتمادی به اطرافیان، نتیجه خیانت اقوام پس از مرگ پدر و مادر بود و بسیار تاکید بر آموزش نظامی داشت چون قزاقخانه تنها راه فرار از فقر برای او بود، بعدها مدارس نظامی را گسترش داد و حذف محله سنگلج نیز پس به قدرت رسیدن او انجام شد زیرا محله کودکی پر از رنجش بود و گورستان محل دفن مادرش را نیز نابود کرد؛ گویی میخواست گذشتهاش را پاک کند.
مقایسه کودکی رضا با همدورانهایش نشاندهنده شکاف طبقاتی عصر قاجار است
تجربه شخصی وی، سیاستهای او را در آینده جهت داد از جمله اجباریکردن نام خانوادگی پس از انتخاب نام «پهلوی» برای خود، ثبت نام خانوادگی را اجباری کرد تا هویت افراد مشخص شود و تأکید بر آموزش همگانی را با تأسیس مدارس جدید مدیریت کرد و میخواست فرصتهایی که از او دریغ شده بود، به نسلهای بعد بدهد و همچنین سرکوب عشایر خاطره تحقیر از سوی ایلات بانفوذ (مثل بختیاریها) او را به نابودی ساختار عشایری سوق داد.
دوران حکومت رضاشاه پهلوی (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی) نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود که با شعار مدرنیزاسیون و خروج کشور از وضعیت عقب ماندگی و هرج و مرج پس از قاجار همراه بود.
پس از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر روسیه، ایران در وضعیتی آشفته و ضعیف بهسر میبرد. نفوذ سنتی روسیه تزاری جای خود را به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داده بود و بریتانیا همچنان چشمداشت به منابع ایران داشت و رضاشاه، با شعار «ایران نوین» و «تمرکز قدرت»، به دنبال رهایی از چنگال نفوذ بیگانه (بهویژه در امور مالی و نظامی) و ساختن دولتی مقتدر بود. اما این راه، ناگزیر از گذر از معبر سیاست خارجی میگذشت.
رضاشاه با تبدیل ارتش از مجموعهای پراکنده و وابسته به نیرویی متمرکز و مدرن نقش بیبدیلی در تاریخ نظامی ایران ایفا کرد. میراث او در این زمینه، تأسیس نهادی بود که اگرچه در ادوار بعدی تحولات سیاسی و اجتماعی را تجربه کرد، اما همواره به عنوان ستون اصلی حافظ تمامیت ارضی و امنیت ملی ایران باقی ماند. ارتش نوین، تجسم اراده رضاشاه برای ساختن دولتی قدرتمند و مستقل بود، دولتی که امنیت آن دیگر نه به لطف بیگانگان، بلکه به دست سربازان ایرانی تأمین میشد
رضاشاه پهلوی (۱۲۵۶-۱۳۲۳ خورشیدی) در مسیر نوسازی ایران، یکی از مهمترین و ماندگارترین تحولات را در حوزه نظامی رقم زد. پیش از ظهور او، نیروهای مسلح ایران اغلب متشکل از نیروهای قبیلهای نیمهمستقل، ژاندارمری تحت نفوذ خارجی و قوای پراکنده و کمبها بود که توان دفاع از تمامیت ارضی کشور یا برقراری امنیت داخلی پایدار را نداشتند.
رضاشاه با درک عمیق این ضعف مهلک، ایجاد یک ارتش متحد، متمرکز، مدرن و ملی را به ستون فقرات برنامههای نوسازی خود تبدیل کرد. یکی از نخستین و قاطعترین اقدامات رضاشاه، انحلال نیروهای نظامی قبیلهای و محلی بود که وفاداریشان پیش از همه به رؤسای قوم بود. او با ترکیب نیروهای قزاق (که خود زمانی فرمانده آن بود)، ژاندارمری و پلیس جنوب، هسته اولیه ارتش متحدالشکل شاهنشاهی ایران را در سال ۱۳۰۰ خورشیدی بنیان نهاد. این یکپارچگی، گامی حیاتی برای ایجاد فرماندهی متمرکز و پایان دادن به تشتت و چنددستگی در قوای مسلح کشور بود.
در این ایام بود که رضاشاه به خوبی میدانست که ارتشی مدرن نیازمند سلاحها و آموزشهای روز است. او اقدام به خرید گسترده تسلیحات مدرن از کشورهایی مانند آلمان، ایتالیا و چکسلواکی کرد که شامل توپخانه، تانکهای سبک، خودروهای زرهی و هواپیماهای جنگی میشد. تأسیس دانشکده افسری (مدرسه نظام) و اعزام افسران مستعد به کشورهای اروپایی برای تحصیلات عالی نظامی، از دیگر اقدامات بنیادین او بود. این سیاست باعث تربیت نسل جدیدی از افسران تحصیلکرده و آشنا با علوم و فنون نظامی مدرن شد و ارتش نوپای ایران به فرماندهی مستقیم رضاشاه، نقش تعیینکنندهای در سرکوب شورشها و ناامنیهای داخلی ایفا کرد. مهمترین این موارد، سرکوب قیامهای ایلات و عشایر در نقاط مختلف کشور مانند لرستان، ترکمنصحرا، خوزستان و آذربایجان بود. اگرچه این اقدامات با خشونت همراه بود و انتقاداتی را برانگیخت.
رضاشاه با سرکوب نظامی عشایر شورشی و خلع سلاح عمومی، انحصار خشونت را در دستان دولت مرکزی متمرکز کرد. اما در نهایت به برقراری امنیت نسبی و حاکمیت قانون مرکزی در سراسر ایران انجامید، امری که برای پیشبرد هرگونه برنامه نوسازی ضروری بود.
ارتش به ابزار اصلی رضاشاه برای تحمیل اقتدار دولت مرکزی بر مناطق دوردست تبدیل شد وی تلاش کرد تا با تقویت ارتش، وابستگی امنیتی ایران به قدرتهای خارجی، به ویژه روسیه و بریتانیا را کاهش دهد. او با افزایش توان رزمی، سعی در ایجاد یک بازدارندگی دفاعی برای حفظ تمامیت ارضی کشور داشت. هرچند این سیاست در بلندمدت با چالشهایی مانند محدودیت منابع مالی و پیچیدگی روابط بینالمللی مواجه شد، اما گامی اساسی در جهت احیای غرور نظامی و استقلال عمل ایران محسوب میشد.
این اقدام، پیش شرط ضروری برای اجرای سایر اصلاحات بود. چندی بعد قدرت ولایات و حکام محلی به شدت محدود شد.
سیستم اداری متمرکز و بوروکراسی دولتی مدرن جایگزین سیستم قاجاری شد و تقسیمات کشوری استانبندی شد و حکومتهای محلی تحت نظارت مستقیم تهران قرار گرفتند و سیستم مالیاتی ناکارآمد قاجار اصلاح شد و تلاشهایی برای ایجاد نظام مالیاتی مدرنتر و منظمتر صورت گرفت، هرچند فساد و ناکارآمدی همچنان جز چالشهای جدی بودند.
ارتش مدرن رضاشاه، صرفاً یک نهاد نظامی نبود. این ارتش به ابزاری برای اجرای پروژههای بزرگ ملی مانند احداث راهآهن سراسری ایران تبدیل شد
بدون شک یکی از نمادینترین پروژههای رضاشاه این خط ریلی که خلیج فارس را به دریای خزر متصل میکرد، انگیزههای اقتصادی حمل زغال سنگ و کالا و استراتژیک داشت و تأثیر شگرفی بر تجارت، یکپارچگی ملی و جابجایی مردم گذاشت و بخشهای زیادی از آن با استفاده از نیروی کار سربازان اجباری پیش رفت. همچنین، ارتش به عنوان کانونی برای اشاعه ملیگرایی و آموزشهای مدرن به جوانان کشور عمل میکرد. خدمت سربازی اجباری، اگرچه با مقاومتهایی روبرو شد، در تزریق ایدههای وطنپرستانه و کاهش وفاداریهای قبیلهای مؤثر بود.
اقدامات رضاشاه در زمینه نظامی، بدون تردید یکی از پایههای دولت مدرن متمرکز در ایران را بنا نهاد. او موفق شد یک ارتش ملی منسجم و مجهز ایجاد کند که امنیت داخلی را به شکلی بیسابقه تأمین شد و اقتدار دولت مرکزی را در سراسر کشور برقرار ساخت. این اصلاحات، زیرساختی ضروری برای ایران مستقل در قرن بیستم فراهم آورد.
وابستگی به خرید تسلیحات خارجی، کشور را در معرض نفوذ قدرتهای بیگانه به ویژه آلمان در دورهای قرار داد. همچنین، سرکوب شدید ایلات، گسستهای اجتماعی عمیقی ایجاد کرد و هزینههای انسانی قابل توجهی داشت.
اقدامات رضاشاه در راستای مدرنیزاسیون، ایران را از نظر ظاهری و زیرساختی به شدت متحول کرد.
از جمله اقدامات او عبارتند از: اول، گسترش قابل توجه شبکه راههای شوسه و سنگفرش، ارتباط بین شهرها را بهبود بخشید و زمینه را برای توسعه تجارت و گردشگری داخلی فراهم کرد. شبکه تلفن و تلگراف در سطح کشور گسترش یافت و ارتباطات اداری و تجاری را تسهیل کرد. دوم، تأسیس مدارس جدید به سبک غربی که مدارس ابتدایی و متوسطه جدید به طور گسترده در سراسر کشور تأسیس شدند. این مدارس برنامه درسی یکسان و عمدتاً سکولار داشتند و به تدریج جایگزین مکتبخانههای سنتی شدند. سوم، تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ که به عنوان نخستین دانشگاه مدرن ایران، مرکزی برای آموزش عالی و تربیت نیروی متخصص مورد نیاز کشور ایجاد شد. چهارم، فرهنگستان زبان ایران را تأسیس کرد تا واژههای بیگانه (عمدتاً عربی و ترکی) را با معادلهای فارسی جایگزین کند. تلاش برای زدودن نشانههای فرهنگی عربی و احیای نمادهای ایران باستان مانند تغییر نام کشور از پرشیا به ایران صورت گرفت. پنجم، تغییر پوشش و کشف حجاب در سال ۱۳۱۴ که با هدف تغییر ظاهر جامعه و نزدیک کردن آن به الگوهای غربی، زنان را مجبور به برداشتن حجاب و مردان را ملزم به پوشیدن لباس متحدالشکل (شامل کلاه پهلوی و بعدها کت و شلوار) کرد. این سیاست با مقاومت شدید بخشهای سنتی جامعه مواجه شد. ششم، قوانین شرعی و عرفی سنتی تا حد زیادی کنار گذاشته شدند و قوانین مدنی و جزایی جدید، عمدتاً اقتباس شده از قوانین اروپایی (به ویژه فرانسه و بلژیک)، جایگزین آنها شدند. این اقدام گامی مهم به سوی ایجاد نظام قضایی مدرن و عرفی بود.
ششم، تشکیلات جدید قضایی با دادگاههای عرفی و سلسله مراتب مشخص ایجاد شد.
هفتم، به توسعه شهری و بهداشت عمومی شهرهای اصلی، به ویژه تهران، پرداخت و تحولات کالبدی عظیمی به وجود آمد. خیابانهای عریض مانند خیابانهای ولیعصر و سپه، میدانهای مثل میدان توپخانه یا امام خمینی فعلی ساخته شدند. هشتم، شهرداریهای مدرن برای اداره امور شهرها و خدمات شهری تأسیس شدند.
نهم، اقداماتی برای بهبود بهداشت عمومی و مبارزه با بیماریهای واگیردار و تأسیس بیمارستانها و مراکز درمانی جدید صورت گرفت.
دهم، کارخانههای جدید در بخشهای مختلف مانند نساجی که مهمترین بخش بود، سیمان، شکر، دخانیات، قند و چرم تأسیس شدند. هدف، کاهش وابستگی به واردات و ایجاد اشتغال بود.
یازدهم، دولت با وضع تعرفههای گمرکی بالا از صنایع نوپای داخلی حمایت میکرد و این صنایع عمدتاً دولتی یا وابسته به دولت بودند، از نظر فناوری وابسته به خارج باقی ماندند، بازدهی اقتصادی بالایی نداشتند و نتوانستند تحول صنعتی عمیقی ایجاد کنند. اقتصاد کماکان متکی بر کشاورزی سنتی بود که آن هم اصلاحات اساسی در آن صورت نگرفت.
رضاشاه پهلوی (۱۲۵۶-۱۳۲۳ خورشیدی)، بنیانگذار سلسله پهلوی، زندگی خصوصی وی آینهای از شخصیت پیچیده او بود که ترکیبی از اقتدارگرایی شدید، سختگیری در تربیت، توجه به آموزش و پیشرفت فرزندان، پایبندی نسبی به برخی سنتها (مانند تعداد همسران) و تلاش برای جداسازی حریم خانواده از عرصه عمومی داشت.
خانواده او متشکل از ۱۱ فرزند از چهار همسر اصلی بود که تاجالملوک آیرملو به عنوان ملکه، نقش محوری را ایفا میکرد. درک این جنبه از زندگی رضاشاه، برای شناخت جامعتر بنیانگذار ایران مدرن در قرن بیستم ضروری است. بر اساس منابع تاریخی معتبر (مانند خاطرات نزدیکان، اسناد دولتی دوره پهلوی اول و تحقیقات مورخان برجسته مانند سیروس غنی، داوود امینی و ویلبر و استفانی کرونین)، میتوان تصویری نسبتاً روشن از این جنبه زندگی او ترسیم کرد.
رضاشاه بر اساس سنت رایج آن زمان و موقعیت اجتماعیاش، چند همسر دیگر نیز داشت. تعداد و مدت دقیق این ازدواجها گاهی در منابع مختلف اندکی متفاوت ذکر شدهاند.
مهمترین همسران او عبارتند از: مریم سوادکوهی (تاجالملوک آیرملو) که مهمترین و تأثیرگذارترین همسر رضاشاه بود که دختری از ایل آیرملو (از طوایف ترک قفقازی تبار ساکن آذربایجان) به حساب میآمد و به عنوان ملکه ایران شناخته میشد و تا پایان عمر رضاشاه، جایگاه اصلی را در میان همسران او حفظ کرد. او مادر چهار فرزند مهم رضاشاه بود و نفوذ قابل توجهی در خانواده داشت و تا پایان عمر (۱۳۶۱ خورشیدی) در خارج از ایران زندگی کرد و نقش مادربزرگی مقتدر را برای خانواده پهلوی ایفا نمود.
زهرا (صفیه) همسر اول یا یکی از همسران اولیه مادر همتالملوک، توران (قمرالملوک) امیرسلیمانی که مادر غلامرضا پهلوی بود که این ازدواج نیز به طلاق پایان یافت. عصمت (ملکه) دولتشاهی آخرین همسر رضاشاه که در سال ۱۳۰۲ با او ازدواج کرد. مادر عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، فاطمه و حمیدرضا پهلوی بود و او پس از تبعید رضاشاه نیز همراه وی به ژوهانسبورگ رفت و تا زمان مرگش در کنار او ماند.
رضاشاه در مجموع ۱۱ فرزند (۷ پسر و ۴ دختر) داشت که از مادران مختلف به دنیا آمدند. نام و ترتیب تولد آنها به شرح زیر است: همدمالسلطنه، همتالملوک پهلوی (شمس)، محمدرضا پهلوی، اشرفالملوک (اشرف) پهلوی، شهناز پهلوی، علیرضا پهلوی، غلامرضا پهلوی، عبدالرضا پهلوی، احمدرضا پهلوی، محمودرضا پهلوی، فاطمه پهلوی، حمیدرضا پهلوی.
رضاشاه در حریم خانواده نیز همان شخصیت مقتدر و سختگیر حاکم بر کشور را داشت. گزارشها حاکی از آن است که با فرزندانش، حتی ولیعهد (محمدرضا)، با انضباطی شدید و گاه همراه با خشونت (مانند تنبیه بدنی) رفتار میکرد. احترام و ترس نسبت به پدر در خاطرات فرزندان مشهود است و علیرغم سختگیری، به تحصیل فرزندانش، به ویژه پسران، اهمیت زیادی میداد. معلمان خصوصی برای آموزش زبانهای خارجی و علوم مختلف استخدام میکردند. پسران برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شدند وی اغلب اوقات زندگی خصوصی خانواده را از چشم عموم دور نگه میداشت.
و علاقه خاصی به زادگاهش، آلاشت در مازندران، داشت. کاخهایی در آن منطقه ساخت و گاه برای استراحت به آنجا میرفت. این نشانهای از پیوند عاطفی او با ریشههایش بود و برخلاف شکوه دربار، در زندگی شخصی به تجملات افراطی گرایش نداشت.
دوره پایانی سلطنت رضاشاه پهلوی (۱۳۲۰-۱۳۲۰ شمسی)، که با اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ به ناگهان پایان یافت، دورانی پرتلاطم بود و به سمت استبداد فردی و سرکوب هرگونه صدای مخالف پیش رفته بود. انحلال مجلس، تضعیف نهادهای مدنی، سانسور شدید و حبس یا تبعید روشنفکران و منتقدان، فضای خفقانآوری ایجاد کرده بود. این استبداد، نه تنها مخالفان، بلکه بسیاری از نخبگان و حتی نزدیکان سابق شاه را از او دور ساخته بود. و از همه مهمتر، سیاست نزدیکی به آلمان نازی در آستانه جنگ جهانی دوم، با وجود ادعای بیطرفی ایران، سوءظن شدید بریتانیا و شوروی را برانگیخت. این نزدیکی، که تا حدی واکنشی به نفوذ سنتی روسیه و بریتانیا در ایران بود، در نهایت به بهانهای برای اقدام متفقین تبدیل شد و ارتش ایران، به دلیل مشکلات مالی، آموزش ناکافی و وابستگی به تجهیزات خارجی، فاقد توان لازم برای مقابله با تهاجم نیروهای مجهز و باتجربه متفقین بود. حمله نیروهای شوروی از شمال و شمال غرب و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب در سوم شهریور ۱۳۲۰، ضربه نهایی بود. و تهران در کمتر از یک هفته در معرض تهدید مستقیم قرار گرفت. در این شرایط بحرانی، فشارهای دیپلماتیک متفقین، مبنی بر لزوم کنارهگیری رضاشاه برای حفظ استقلال اسمی ایران، به اوج رسید. مجلس شورای ملی که اخیراً تحت فشار تشکیل شده بود، در جلسهای تاریخی در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، با استناد به «وضعیت اضطراری مملکت»، استعفای رضاشاه را پذیرفت. تنها چند ساعت بعد، رضاشاه که عملاً مجبور به این تصمیم شده بود، حکم انتقال سلطنت به پسر ارشدش، محمدرضا پهلوی، را امضا کرد و پس از استعفا، ابتدا تحتالحفظ به اصفهان و سپس به بندرعباس منتقل شد. متفقین، به ویژه بریتانیا، اصرار داشتند که او باید خاک ایران را ترک کند. در ۲۷ مهر ۱۳۲۰، رضاشاه سوار بر یک کشتی جنگی بریتانیایی به نام «بندرا» ابران را ترک کرد.
مقصد اولیه او هندوستان (تحت کنترل بریتانیا) بود. او مدتی را در بمبئی و سپس در شهر دژانیره گذراند. با این حال، به دلیل نگرانیهای امنیتی و فشارهای سیاسی، مقامات بریتانیایی تصمیم گرفتند او را به نقطه دورافتادهتری تبعید کنند. سرانجام در مارس ۱۹۴۲ (اسفند ۱۳۲۰)، او را به جزیره موریس در اقیانوس هند منتقل کردند. گرمای شدید و رطوبت بالای این جزیره، وضعیت سلامتی او را که پیش از این نیز رو به افول بود را به شدت وخیمتر کرد. او که از بیماری قلبی و عروقی رنج میبرد، با درخواستهای مکرر خانواده و مداخله دیپلماتیک، مقامات بریتانیایی موافقت کردند او را در مه ۱۹۴۲ (اردیبهشت ۱۳۲۱) به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منتقل کنند، اما وضعیت سلامتی او به سرعت رو به زوال رفت. سرانجام در بامداد روز ۴ مرداد ۱۳۲۳ (۲۶ ژوئیه ۱۹۴۴)، در سن ۶۶ سالگی در ژوهانسبورگ درگذشت و پزشکان علت مرگ را حمله قلبی اعلام کردند.
پیکر وی به طور موقت در ژوهانسبورگ به خاک سپرده شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تغییر فضای سیاسی، در اردیبهشت ۱۳۲۹ (مه ۱۹۵۰) در زمان سلطنت پسرش محمدرضا شاه، تابوت او به ایران بازگردانده شد و پس از تشریفات رسمی، پیکر او در آرامگاه رضاشاه در حرم حضرت عبدالعظیم در شهر ری به خاک سپرده شد.
مرگ رضاشاه، نه تنها پایان یک شخص، که نماد پایان یک دوره خاص و پرفرازونشیب در تاریخ معاصر ایران است.