از عمر پایتختی تهران به عنوان مرکز سیاسی یک حکومت فراگیر، بیش از دو سده گذشته است. اگرچه بسیار پیشتر از تصمیم آغامحمدخان قاجار برای انتقال مرکزیت سیاسی سلسله تازه بنیاد قاجاریه از ساری به تهران، این شهر به ویژه از اواخر دوره صفویه تا پایان سلسله زندیه در کانون توجه پادشاهان ایرانی قرار داشت و در ادواری از تاریخ نیز، به عنوان پایتخت موقت، یا پایتخت دوم حکومت، تختگاه پادشاه حاکم بود.
تهران به سبب طول عمر پایتختی، در میان سایر پایتختهای ایران، رتبه نخست را به خود اختصاص داده است. همچنین تهران حائز رکورد دیگری نیز میباشد و به عنوان مرکز سیاسی سه سلسله، سرآمد دیگر پایتختهای کشور در طول تاریخ چند هزار ساله ایران است.
در کنار این خصوصیات بارز، تهران شهری است که توانست جامعه ایرانی را از دوران کلاسیک به دوران مدرن و پس از آن نمایندگی کند و مرکز بسیاری از تغییرات و تحولاتی باشد که جامعه ایرانی به ناگزیر می بایستی به آن تن میداد. نقشی که تهران در این دوره مهم گذار ایفا کرد و تاثیری که توانست بر جامعه ایرانی بگذارد، موضوعی است که میتواند به نوبه خود مورد توجه قرار گرفته و سرفصل پژوهشهای متعدد باشد. به ویژه که این دوران با برآمدن سه حکومت و سقوط دو دودمان همراه بود. حکومتهایی که تنها در مرکزیت تهران با یکدیگر اشتراک داشتند و در باقی موارد نفی یکدیگر به شمار میآمدند.
آغامحمدخان قاجار بنیان سلطنت خود را بر بناهایی گذاشت که پیش از او کریم خان زند آنها را احداث کرده بود. او با تخریب کاخهای زندیه در شیراز، ارگ حکومتی خود را توسعه داد و در نهایت آخرین پادشاه سلسله زندیه را در جلوخان تختگاه خود به خاک سپرد.
سلسله قاجاریه در تمام طول حکمرانی خود به تهران به مثابه بخشی از میراث خود نگاه میکردند و هرگز این گمان را نداشتند که ممکن است روزی این شهر را با همه بناهای فاخر و ارزشمندش به رقیبی گمنام و خودکامه بسپارند. «رضا شصت تیر» چندان برای «رضا شاه» شدن به انتظار نماند و با فتح تهران، پلههای ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت، تا اینکه در نهایت توانست سلسلهای را بر تبار فراموش شده خود بنیان گذارد که اصل و مبنای آن، نفی قاجاریه و مقابله با هرچه از او باقی مانده بود، است. تلاش او برای بازپیرایی پایتخت به شیوهای که حکومت او را نمایندگی کند، با ساخت بناهای عظیم و تخریب معماری قاجاریه و حذف نمادها و المانهای این سلسله از سطح عمومی شهر همراه بود. این تلاش در تمام دوران سلطنت محمدرضا نیز ادامه یافت و سلسله پهلوی تلاش کرد تا با صرف هزینه بسیار، شهر را همچون تاج پادشاهی به تصرف خود درآورد و آن را بخشی از انباشته دودمان خود معرفی کند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، پایتخت مدرن ایران، دوران دیگری از حیات خود را آغاز کرد و به سمت و سوی ام القراء شدن جهان اسلام گام برداشت، تلاش انقلابیون برای محو حکومت پهلوی از خاطره نه چندان دور شهر با تغییر نام معابر آغاز شد و به سمت ساخت و سازهای اسلامی تغییر مسیر داد. چه بسا اگر الزامات جنگ پیش نمیآمد، تهران کنونی متفاوت از تهرانی بود که در سالهای آغازین دهه ۶۰ بنای ایجاد آن را گذاشته بودند.
سیر تغییرات تهران، فرصتی بیشتر از این یادداشت کوتاه را میطلبد، اکنون در آستانه بیست و چهارمین دهه پایتختی ایران، تهران به مجموعهای متناقض از فرصتها و تهدیدها تبدیل شده است که هر یک از آنها میراث بخشی از حیات سیاسی آن در طول زیست تاریخی شهر بوده است. فرصت و تهدید همزاد و همنشین تهران در تمام این سالها بوده است. عواملی که باعث تخریب دیواره صفوی و توسعه تهران ناصری شد، در دهه ۱۳۱۰ به تخریت حصار ناصری و شکلگیری تهران مدرن انجامید و همان عوامل تهران را به کلانشهری تبدیل کرد که امروزه با آن مواجه هستیم. آنچه امروزه در محافل علمی از ظرفیتهای تهران برای کیفیت بخشی به زیست جمعی و محدودیتهای توامان آن برای توسعه بیان میشود، به نوعی اشارهای است به ظرفیتها و محدودیتهایی که تهران از روزهای آغازین خود، از آن برخوردار بوده است و همچنان حائز آنها میباشد. مطالعه تهران در هر دورهای از تاریخ دو نتیجه ملموس دارد. نخست آنکه تهران پایتخت مناسبی است و دیگر آنکه راه حل بحرانهای تهران، جایگزینی آن با شهری دیگر است.
انتقال پایتخت، به عنوان نخستین مواجهه دولت چهاردهم با مسائل این کلانشهر، موضوعی است که به آن بیشتر خواهیم پرداخت.