یک سال از نبودنت گذشت. سالی پر از دلتنگی و حسرت و غم. غمی که تا به قیامت قلبم را میفشارد.
از خاطرات کودکیام در کنار تو کمی به یاد دارم. از وقتی که یاد دارم همیشه در سفر بودی و تمام جوانیت وقف دفاع از کشورت و هموطنانت شد. به خاطر دارم مادرم همیشه خطاب به سوالهای پر تکرار من (که بابا کی میاد؟) میگفت: «دخترم تو درسهاتو خوب بخون تا بابا زود برگرده». مادر عزیزم، مادری که با آن همه صبر و شکیبایی، مهربانیهای بی وقفه و عشق بی اندازه اش به همسر و فرززاندش، همیشه مرحم بود و آرامش بخش و نگهدار خانوادهاش.
بابا من درس هایم رو به نحو احسن خواندم و یاد گرفتم. کاش میشد که زود برگردی.
آن وقتها از کمتر دیدن بابا خیلی ناراحت میشدم و غصهدار، آخر من تهتغاری خانه بودم و دردانه پدر. ولی حالا دیگر از آن لوس بازیها خبری نیست. من به دختری قوی صبور و جنگجو تبدیل شدم. درست مثل پدرم.
حرف های دل بسیار هست و تمام نشدنی. خلاصه مینویسم:
«بابا امثال شما در این دنیا کمیاب هستند، تو از زندگیت، جوانیت، خانوادهات گذشتی برای آرامش وطنت. خیلی دل بزرگی داشتی. جوانمردیت، با مرامیات، پاکدلی و صداقتت و فروتنیات زبانزده همه بود و هست.
بابا حسن امروز در بین ما نیستی ولی یادت خیلی زنده هست.
رایان و ایمان دلتنگت هستند، دلتنگ مهر و محبتهای تمام نشدنیت، دلتنگ سفرهای معروف بی مقدمه و هول هولکیت.
بابا جانم ترس از دست دادنت که از بچگی یک عمر همراهم بود، بالاخره روز تولدم به واقعیت پیوست…قلب دردانه پدر، هزاران فرسنگ دور از او به درد آمد. هنوز صدای خندههای دلنشینت، دعاهای خیرت در آخرین تماس تصویری شب قبل ازتولدم (و رفتنت) در گوشم میپیچد.
بابا دلم برای شنیدن دخی گلمهایت، برای آب یخ خواستنهایت، برای چایی خلاص خواستنهایت، برای سرزده آمدنهایت و درد دل کردنهایت پر میزند.
پدر عزیزم سپاس برای آنهمه از خودگذشتگی، سپاس برای راه و رسم درست زندگی که یادمان دادی. سپاس برای جوانمردیات. درد جای خالیت فقط با یادآوری خوبیهات آرام میگیرد .
مثل همیشه با تمام وجودم، سربلند و استوار به تو افتخارمیکنم و سر تعطیم به نامت و به یادت فرود میآورم. افتخار میکنم به اینکه پدری، رفیقی، استادی، اسطورهای همچون تو داشتم.
روحت شاد، یادت گرامی، نامت پایدار
دخترکت الهام
* دختر محمدحسن کریمی