شاید کمتر شنیده باشید که آقای دکتر باوند به همراه سرکار خانم دکتر مصفا ازجمله مؤسسان «انجمن علمی مطالعات صلح ایران» در سال ۱۳۹۴ هستند.
امروز اینجانب به نیابت از اعضای انجمن صلح در خدمت شما هستم. همانطور که استادان پیشکسوت اشاره کردند، جناب آقای دکتر باوند از یکسو دانشمند حقوق و روابط بینالملل بودند و از سوی دیگر یک دیپلمات برجسته. برای همین مناسب دیدم امروز که به یاد استاد گردهم آمدیم، فرصت خوبی است که داستانی از شاهنامه فردوسی را با هم مرور کنیم و درس تازهای از این کتاب سترگ بیاموزیم.
بهویژه اینکه در این داستان نشان داده میشود که چطور یک مرگ میتواند زمینهای را فراهم کند تا با تلفیق دانش روابط بینالملل و رعایت اصول دیپلماتیک زمینهای برای صلح و دوستی میان ملتها به وجود بیاید. در این داستان به کسری انوشیروان پادشاه ساسانی خبر میرسد که قیصر پادشاه روم درگذشته و پسرش به جای او به تخت نشسته است. انوشیروان تصمیم میگیرد نامهای بنویسید به قیصر جوان و به او فوت پدرش را تسلیت بگوید و درعینحال فرستادهای را به روم بفرستد. باتوجه به اینکه این داستان کوتاه است، با اجازه شما این داستان را از روی کتاب شاهنامه فردوسی میخوانم.
که آگاهی آمد به آباد بوم به نزد جهاندار کسرا ز روم
که تو زنده بادی،که قیصر بمرد زمان و زمین دیگری را سپرد
گزین کرد از ایران فرستادهای جهاندیده مردی و آزادهای
فرستاد نزدیک فرزند اوی بدان سبزشاخ برومند اوی
سخن گفت با او به چربی بسی کزین بد رهایی نیابد کسی
یکی نامه بنوشت پر سوگ و درد پر از آب دیده، دو رخساره زرد
که یزدان تو را زندگانی دهاد پس از مرگ او مهربانی دهاد
نزاید جز از مرگ را جانور سرای سهپنج است و ما بر گذر
چه قیصر چه خاقان چو آمد زمان به خاکاندرآرد سرش بیگمان
ز قیصر تو را مزد بسیار باد مسیحا روان ورا یاد باد
شنیدم که بر نامور تخت اوی نشستی بیاراستی بخت اوی
ز ما هرچه باید ز نیرو بخواه ز اسب و سلیح و ز گنج و سپاه
فرستاده از پیش کسرا برفت به نزدیک قیصر خرامید تفت