دکتر علیاصغر فانی، یازدهمین وزیر آموزش و پروش جمهوری اسلامی ایران است که در خلال سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۵، مسئولیت راهبری یکی از مهمترین نهادهای جامعه ایرانی را بر عهده داشت. او پیشتر نیز تجربه سرپرستی این وزارتخانه مهم را بر عهده داشت. بار نخست از هشتم شهریور تا هجدهم آبان ۱۳۸۴ عهدهدار این مسئولیت بود. پیش از عهدهداری وزارت در دولت یازدهم نیز برای مدت تقریبی سه ماه، از ۲۷ مرداد تا ۵ آبان ۱۳۹۲، سرپرستی وزارتخانه را بر عهده داشت.
فانی بیشترین فشار را از ناحیه نمایندگان مجلس تحمل کرد. چهار اخطار قانونی و یک استیضاح، او را در میان وزاری پس از انقلاب شاخص نموده است. با ایشان، پس از سالها دوری از مسئولیت رسمی، درباره نظام آموزش و پروش و تجربههای خود از این نهاد مهم و تاثیرگذار اجتماعی به گفتگو نشستهایم:
• ضمن تشکر از جنابعالی، امیدواریم بتوانیم یک مروری بر وضعیت آموزش و پرورش از آغاز انقلاب اسلامی تا کنون داشته باشیم. این پرسش مهمی است که امیدواریم پاسخ درخوری برای آن پیدا کنیم که آیا میتوان برای چهار دهه گذشته، دورهبندی خاصی در آموزش و پرورش قائل بود؟ اینکه اساساً انقلاب ما مبتنی بر فرهنگ بوده است و دو تن از مهمترین شخصیتهای انقلاب یعنی شهیدان گرامی رجایی و باهنر، هر دو از متن آموزش و پرورش بودهاند، بر اهمیت این نهاد پس از انقلاب تاکید دارد. ضمن آنکه بزرگان دیگری چون شهید بهشتی و شهید مطهری نیز نسبت نزدیکی با نظام آموزشی ایران داشتند. میخواهیم برای آغاز این گفتگو به جایگاه آموزش و پروش در انقلاب اسلامی اشاره فرمائید.
بسم الله الرحمن الرحیم من هم تشکر میکنم از شما و همکار عزیزتان قبول زحمت کردید و تشریف آوردید. امیدوارم که عرایض بنده بتواند بخشی از سوال شما را پاسخ دهد.
انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است که مسئولین آن بایستی ساز و کارهایی را دنبال کنند که به فرهنگ کشور خدمت برساند، نه اینکه فرهنگ را نابود کند. در روزی که انقلاب شد ما ۷ میلیون و ۹۰۰ هزار دانش آموز تحویل گرفتیم که این تعداد بعد از انقلاب بیشتر و بیشتر شد و به مرز ۱۹ میلیون نفر هم رسید.
استراتژی جمهوری اسلامی این بود که هر دانش آموزی که آمد ثبت نام کنید و اگر نیامد بروید به دنبالش تا ثبت نام کند. ناگفته نباشد که در قانون اساسی، تحصیل رایگان است، ولی هیچ اجبار قانونی پدر و مادر را موظف نکرده که فرزندان خود را در مدرسه ثبت نام کنند. در زمان رضا شاه هر پدر و مادری که نام فرزند خود را در مدرسه ثبت نام نمیکرد ۱۰ ریال جریمه میشد. ما در برنامه چهارم توسعه این بند را گنجاندیم که تحصیل تا پایان دوره راهنمایی برای همه فرزندان ایرانی اجباری است و اگر پدر و مادری مانع از تحصیل فرزند خود شد، قوه قضائیه با آنها برخورد کند. این بندی بود که به اصرار بنده در برنامه توسعه گنجانده شد. متاسفانه قوه قضاییه حمایت نکرد و ما در حال حاضر با گروه بزرگی از کودکان و نوجوانان بیسواد مواجه هستیم که به این دلیل که در اقتصاد خانواده ایفای نقش میکنند، از تحصیل محروم ماندهاند. بخش دیگری از فرزندان این سرزمین نیز به دلایل فرهنگی از تحصیل جا ماندهاند. مثلاً در بلوچستان اگر معلم مرد فرستاده شود سر کلاس به دخترانشان اجازه نمیدهد که به کلاس بروند. با این وجود، جمهوری اسلامی علیرغم تمام اشکالاتی که در کار وجود دارد و داشته است، کارنامه خوبی در پیشبرد فراگیری تحصیلی در میان فرزندان ایرانی دارد. یعنی ۹۸ و نیم درصد بچههایی که به سن ۶ الی ۱۱ ساله رسیدهاند، بر سر کلاسها حضور به هم رساندهاند. مابقی این آمار از دسته افرادی هستند که عرض کردم. یک عده استثنایی نیز به دلیل توان اندک یادگیری از تحصیل محروم شدهاند. یک عده نیز در مناطقی پراکنده هستند که امکان سرویسدهی به آنها نیست.
این آمار البته هر چه به مقاطع بالاتر میرویم تغییراتی میکند. مثلا در دوره متوسطه اول (راهنمایی سابق)، حدوداً ۹۴ درصد است در کلاسها حاضرند. این آمار در متوسطه دوم به ۸۹ تا ۹۰ درصد تقلیل پیدا میکند. این آمار ایدهآل نیست، ولی خوب است. ما در مقایسه با خودمان موفق بودیم. اولین بار که این آمار را برای یونسکو ارسال کردیم، باور نکردند و گفتند ما عددسازی کردیم. درخواست بررسی دادیم و آمدند و پس از بررسی گفتههای ما را تائید کردند. لذا در عدالت کمی وضع ما خوب است اما از وضعیت مناسبی در عدالت کیفی برخوردار نیستیم. تفاوت سطح مدارس خیلی وحشتناک است. شکاف کیفیت آموزش اصلاً قابل قبول نیست و ما اینجا ضعف داریم و باید این مسئله را جدی بگیریم. اینکه برگزیدگان سه رده نخست هر رشته کنکوری، اکثراً از دانشآموزان مدارس تیزهوش، غیرانتفاعی و نمونه است و شاگردان مدارس دولتی قبولی چشمگیری نداشتند، یکی از دلایل وجود شکاف کیفی است که به آن اشاره شد.
ما در ایران انواع مدارس دولتی، غیرانتفاعی، شاهد، نمونه، هیئت امنایی، استثنایی و تیزهوشان داریم که همین تنوع مدارس یکی از عوامل شکاف تحصیلی در جامعه است. مثلاً شما تصور بفرمایید یک آزمون میگیرند و هرچه دانش آموز درسخوان است را انتخاب میکنند و آن را میبرند مدارس نمونه و یا به شیوهای دیگر تعدادی را میبرند به مدرسه شاهد که از معلمان ورزیده و امکانات بسیار خوبی برخوردار است. حضور دانش آموز زرنگ در مدارس دولتی به ایجاد رقابت تحصیلی و انگیزه در میان سایر دانشآموزان خواهد انجامید. در حالی که با تخلیه مدارس دولتی از چنین سرمایههایی، عملا عرصه رقابت را از میان برمیدارند و این بزرگترین اشکالی است که الان ما در آموزش و پرورش خود داریم. و متاسفانه هر روز هم این شکاف عمیقتر میشود و مشکلات بیشتری به وجود میآورد.
در مجموع ما نسبت به قبل از انقلاب در خصوص تحت پوشش قرار دادن دانش آموزانی که به سن تحصیل رسیده بودند، موفق عمل کردیم ولی در خصوص برقراری عدالت تحصیلی و دستیابی عادلانه همه دانش آموزان به امکانات و شرایط تحصیل و رقابت کارنامه خوبی نداریم.
زمانی که من وزیر بودم، ما ۱۲۰ مدرسه تک دانشآموز در سراسر کشور داشتیم. این یکی از افتخارات ما است که دولت هیچ دانش آموزی را در هیچ نقطه دورافتادهای رها نکرده است. مثلاً خود بنده رفتم بلوچستان، در حدود ۲۰۰ کیلومتر حتی یک آبادی وجود نداشت. حالا اگر بچهای در این محیط به دنیا بیاید، گناهش چیست؟ من آن موقع گفتم حتی اگر یک نفر هم بود برای آن معلم بگذارید.
قبل از انقلاب، وضعیت تحصیل دختران اسفناک بود. مثلاً بعد از دوره ابتدایی، باید ترک تحصیل میکردند.
• این وضعیت پس از انقلاب به چه ترتیبی درآمد؟
بر اساس مطالعهای که کردم پوشش دوره ابتدایی حدوداً ۵۵ تا ۶۰ درصد بود. این آمار بعد از اینکه سپاه دانش فعال شد، ترمیم پیدا کرد. سپاه دانش اینگونه بود که افرادی که تحصیلات دیپلم به بالا دارند، به جای سربازی، در قالب معلم ـ سرباز به روستاها اعزام شوند. سپاه دانش طرح بسیار خوبی بود. من خودم در کردستان سرباز ـ معلم به کار گرفتم که پیروی از همان مدل سپاه دانش بود.
وضعیت تحصیلی دختران به ویژه در مقطع متوسطه، پیش از انقلاب چندان قابل قبول نبود. تقریبا در هیچ روستایی مدرسه دخترانه متوسطه وجود نداشت. حتی اکثر پسرها نیز امکان تحصیل در مدارس متوسطه روستایی را نداشتند و اغلب باید به شهرهای همجوار میرفتند. اگر کسیخواستار ادامه تحصیل فرزندش بود باید برای این کار تقبل هزینه میکرد. مثلا عدهای از اهالی روستا یک اتاق اجاره میکردند و چهار تا دانش آموز پسر از یک روستا را به آنجا می فرستادند برای تحصیل، آنها همانجا میخوابیدند، غذا میپختند و خلاصه زندگی میکردند و تابستان به روستای خود باز میگشتند. خب این اتفاق نه تنها برای خانواده پر هزینه بود، بلکه برای خود دانش آموزان نیز سخت بود. در دهه ۶۰ در کردستان شاهد بودم که پسرها اینپونه درس میخواندند. دخترها هم مجبور به ازدواج بودند و اغلب پس از دبستان ادامه تحصیل نمیدادند.
پیش از انقلاب تعداد معدودی مدارس شبانهروزی ویژه پسران در مناطقی از کشور وجود داشت. دانش آموزانی که در روستا امکان ادامه تحصیل نداشتند، جذب این مدرسه میشدند. دولت به آنها فضای زندگی و غذا میداد. پس از انقلاب من این الگو را برای دختران در نظر گرفتم. در شهر ساوه به صورت آزمایشی این مدرسه فعالیت خود را آغاز کرد. این روند ادامه یافت تا اینکه در دوره وزارت بنده حدود ۴۰۶ هزار دانشآموز فقط در شبانهروزی تحصیل میکرد. سرانه ما در آن زمان یک میلیون و پانصد هزار تومان در روز بود. این بودجه برای تامین نان این تعداد دانش آموز هم کفایت نمیکرد. من پیشنهاد تشکیل یک کمیته را دادم و در مناطق محروم از بنیاد مستضعفان و بنیاد علوی و جاهای دیگر کمکهایی در این زمینه جذب کردیم. در روستاها هم شبیه این طرح را اجرا کردیم. در یکی از روستاهای مرکزی ما ساختمانی را برای مدرسه و اسکان دانش آموزان اختصاص میدادیم. روستائیان هم هزینه معلم را تقبل می کردند. به این ترتیب تا شعاع معقولی از روستای مرکزی، دانشآموزان روستاهای همجوار امکان حضور در مدارس شبانه روزی روستایی را پیدا کردند.
• به موضوع پرورشی در آموزش و پروش نگاه ویژه داشته باشیم. به نظر شما تشکیل این بخش در نظام آموزشی کارکرد و عملکرد مناسبی از خود بر جای گذاشت؟
یک خطای بزرگی ما در آموزش و پرورش بعد از انقلاب داشتیم و آن این بود که اگر بچهها آموزشهای دینی ببینند، الزما دیندار خواهند شد. نظام جمهوری اسلامی فکر کرد که مثلا به کتاب فارسی تم دینی بدهد و به هر درسی این فضا را تعمیم بدهد.در دوران گذشته تلاش این بود که بچهها عرق ملی پیدا کنند. پس از انقلاب این تلاش به سمت دینداری آنها تغییر پیدا کرد. در حالی که هر دو رویکرد به صورت مجزا نادرست بود.
همین جوانانی که گروه گروه ایران را به مقصد کانادا، استرالیا، آمریکا و حتی مسقط، دبی، شارجه و قطر ترک میکنند، نتیجه سیاستهای اشتباه ما است. این خطا آسیبهایی دارد و اینکه بچهها به کشور ایران خود را وابسته نمیدانند ایراد بزرگی است که باید به آن توجه کرد.
مربی تربیتی، امروز نمیتواند بچههای این نسل را روش سنتی دهه ۶۰ اداره کند. در دهه ۶۰ اتصال بچهها به جمهوری اسلامی چه بسا از پدر و مادرشان بیشتر بود. مثلا پسر بچه ۱۳ سالهای انگشت پدر خود را در خواب با ساتند رنگی میکرد و آن را پای برگه اجازهنامه برای رفتن به جبهه میزد. ما در دوران دفاع مقدس ۳۶ هزار دانشآموز و ۵ هزار معلم شهید داشتیم. این یک عدد و رقم باور نکردنی است. من رفته بودم مهران برای بازدید و مدیر مدرسهای به من گفت که در هر لحظهای یک سوم بچههای ما جبهه هستند.
من یک مقاله نوشتم در روزنامه اعتماد ملی و در آنجا گفتم که ما فکر میکردیم هرچقدر بچهها را آموزش های دینی و ایدئولوژیک بدهیم، اینها همانی میشوند که ما میخواهیم. در حالی که تغییر نگرش نتیجه طی کردن مراحل پیچیده بسیاری است.
در ابتدای انقلاب ۳۰۰ معلم تربیتی دینی میخواستند استخدام کنند، امتحان گرفتند و تعداد زیادی شرکت کردند و بعد از بین ۶۰۰ نفر بالاترین نمرات را انتخاب کردند و با آنها مصاحبه کردند که ۳۰۰ نفر را در زمان جناب رجایی بگیرند و تازه متوجه شده بودند که بعضی از اینها تودهای هستند. یعنی از بچه حزبالهیها بهتر تستها را جواب داده بودند، ولی بینششان همان بینش مارکسیسمی بود.
• قبول دارید آموزش دینی شکست خورده ولی با این وجود همچنان اصرار داریم تا چند هزار روحانی را وارد مدرسه کنیم؟
عرض کنم که من وقتی وزیر بودم آیت الله بوشهری رئیس حوزه قم بودند. به ایشان گفتم آقای آیت الله من این طلبهها را در این مدارس راه نمیدهم. فرمودند چطور جناب فانی، گفتم اینها روانشناسی نمیدانند و نمیتوانند با کودک و نوجوان ارتباط برقرار کنند و روی بچهها تاثیر بگذارند. اگر این مهارتها را پیدا کنند، آنها را روی چشممان میگذاریم. گفت پس چیکار کنیم گفتم یک کمیته چهار نفر تشکلیل بدهیم، دو نفر از آموزش و پرورش و دو نفر هم از حوزه، این کمیته مسئولیت مصاحبه و تست افراد باشد، هر کس را که قبول کرد، ما هم با حضورشان در مدارس موافقت میکنیم. پذیرفتند و صورتجلسه کردیم.
در جریان انتخابات ریاست جمهوری، آقای پزشکیان آمد و پرسید برای آموزش و پرورش چیکار کنیم؟ آقای باهنر من را خواست و گفت ما یک کمینه شش نفره داریم که شنبهها تشکیل جلسه میدهند. شما تشریف بیارید و در مورد آموزش و پرورش کمک کنید. همچنین آقای لاریجانی و جهانگیری در این خصوصو از بنده مشورت گرفتند. یعنی همه این بزرگان به من اعتماد دارند.
در حال حاضر بنده عضو شورای عالی آموزش و پرورش هستم. در جریان استخدام طلاب، دو بار قبل از دستور تذکر دادم که آقا طلاب را میخواهید وارد آموزش و پرورش کنید، طبق روال عمل کنید. یعنی اینها نیز مانند بقیه بیایند و امتحان بدهند و اگر موفق بودند بروند سر کلاس، مثل بقیه لیسانسیها
این کاری که دارد صورت میگیرد نه به نفع طلبه است نه به نفع حوزه علمیه و نه به نفع آموزش و پرورش و دانش آموزان، دو بار در این صورت مذاکرات من تذکر دادم. این بچهها امانت هستند دست ما.
وزرا نوعا هیچ کدامشان این رزومهای که من دارم را ندارند. بنابراین کم میآورند و مجبور به دادن امتیاز میشوند. اینگونه است که طلبه استخدام میکنند و ساختمان در اختیار نهادهای دیگر میگذارند.
فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه آمد پیش من در وزارتخانه، همسر ایشان معلم است. گفت که شما ده تا ساختمان نو ساخته@اید برای مدرسه، اینها را به ما بدهید تا اداره کنیم. گفتم خب چرا باید بدهم به شما اداره کنید، شما اگر میخواهی اداره کنی برو خودت بساز و من مجوز غیردولتی براتون صادر میکنم. ولی من چرا باید مدرسه آموزش پرورش را بدم به تو که تو اداره بکنی، پس من چیکاره هستم. این صراحت لهجه هزینه دارد. بنده را یکبار استیضاح کردند، رأی آوردم، بار دوم دوباره استیضاح کردند که آقای روحانی فرمودند قبل از استیضاح برو و خیال خودش را راحت کرد. من میخواستم بروم و جواب بدهم و بگویم این نماینده فلان فلان شده از من درخواست پول کرده تا امضای خودش را پس بگیرد و من نپذیرفتم. ولی نپذیرفتند و من برگشتم به دانشگاه درس دادم.
ظاهرا در استیضاح حرفهای بسیار زیبا و قشنگی زده میشود. مثلا اینکه آقای فانی چرا وضعیت تغذیه در شبانهروزیهایتان خوب نیست. گفتن این جمله برای نماینده رایآور است. اینکه افت تحصیلی زیاد اشت و شکاف آموزشی بین مدارس در وضعیتی بسیار بدی قرار دارد، حرف زیبایی است و نماینده را به شخصی دلسوز تبدیل میکند. ولی بیان این جملات زیبا، ظاهر قضیه است اما هسته همه استیضاحها این است که آقا آن کسی که من میگویم به عنوان رئیس آموزش و پرورش فلان شهر انتخاب کن. تا برای من در دوره به عامل پیروزی تبدیل شود.
من قربانی نشدم، من با افتخار خدمت کردم و الان جایگاه من از دورهای که وزیر بودم بالاتر است و الان عضو شورای عالی آموزش و پرورش هستم. البته با اتمام دوره چهار ساله، ما را هم تمدید نمیکنند
• این عدالت کمی که فرمودید ما توانستیم اجرا کنیم اما در عدالت کیفی موفق نبودیم اخیرا یک مصاحبهای پخش شد که در آن وزیر آموزش و پرورش کیفیت مدارس را با کیفیت خودرو مقایسه کرد و سپس جمعبندی کرد که هر کس پول بیشتری بدهد، از ماشین بهتری استفاده خواهد کرد. اساس تفکر چگونه میتواند در رأس یک وزارتخانهای قرار بگیرد که مهمترین وظیفهاش توجه به انسان و بچههای مردم است؟
اگر از من این سوال را میپرسیدند جواب من اینگونه بود که دولت و وزارت آموزش و پرورش نمیتواند همه امور مردم را اداره بکند. من پدری را در یک شهری میشناسم که چند تا سویت در یک باغی دارد و آمده آنها را به چند دبیر حرفهای داده تا با خانواده خود در آنجا زندگی کنند. گفته این چک سفید برای شما، اگر بچه من در فیزیک و شیمی قبول شد، من فلان قدر به شما دستمزد میدهم. ما در این مملکت از این مدل افراد زیاد داریم. بنابراین منِ وزیر آموزش و پرورش نمیتوانم آن را هم کنترل کنم، یعنی میخواهم بگویم که یک عدهای از آن طرف بام افتادند. یعنی میگویند که شما چرا کنترل نمیکنید و یا اخیرا مصاحبه کردهاند به آقای وزیر گفتند که ناهارهای چهارصد هزار تومانی برای بچهها تهیه میکنند. وزیر که نباید وارد این بحثها بشود و باید بگوید این مبلغ چهارصد هزار تومان که دارند هزینه میکنند، خودشان دارند سفارش میدهند و نمیتوانیم بگوییم یک غذای هفتاد هزار تومانی بخورید. این به معنای تایید نیست. اما شیوه پاسخ به نحوی شد که گویی نه تنها ما تبعیض و فاصله طبقاتی را قبول داریم، بلکه به آن رسمیت هم میدهیم.
جلوگیری از تبعیض طبقاتی اساسا موضوع حاکمیت است. اوست که نباید بگذارد فاصله طبقاتی در بین مردم از یک حدی بیشتر بشود. در کشورهای پیشرفته با وضع مالیات، درآمد هر طبقه را کنترل میکنند و سطح خدمات اجتماعی را ارتقاء میدهند.
• نظرتان در خصوص پاکسازیای که در آموزش و پرورش در حال انجام است، چیست؟ آیا طبق یک کار تخصصی است که ۲۰ هزار نفر را وارد و خارج میکنند؟
عرض کنم که من بعید میدانم این عدد درست باشد یعنی اینکه اگر شما بالاخره بخواهید یک دستگاه فتوکپی هم بزارید حکم اینها را تکثیر کند و بدهد بیشتر از دو الی سه ماه طول میکشد، من بعید میدانم عدد ۲۰ هزار نفر رقم درستی باشد.
موضوع اصلی چیز دیگری است. دولت در بحث سرانه دانشآموزی مسائل و مشکلات فراوانی دارد. سرانه به طور مثال برای هر دانش آموز مبلغ ۵۰۰۰ تومان برآورد میشود. مدیر یک مدرسه با این مبلغ باید قبض آب، برق، گاز و غیره را پرداخت کند. عموم بودجه وزارتخانه صرف پرداخت حقوق پرسنل میشود.
وقتی وزیر بودم، از من پرسیدند که مدیران از مردم پول میگیرند و من میگفتم بله میگیرند. بحث شد که این حرف اشتباه است و نباید بیان شود. ولی من گفتم بله میگیرند و دلیل آن هم این استد که دولت بودجه مناسب و کافی در اختیار ندارد که به مدرسهها تزریق کند. به همین دلیل یا مدرسه باید تعطیل شود و یا به مدیر این اختیار را داد تا با کمک مردم به اداره مدرسه بپردازد.
یک پرسش مهم و بنیادی که میبایستی به آن توجه کنیم این است که در جریانات اعتراضی سال گذشته، ما شاهد پدیده دهه هشتادیها بودیم. یعنی در این جریان اعتراضی دانش آموزان بیش از دانشجویان حضور پیدا کردند. چه میشود که بعد از چهار دهه از انقلاب، یک جنبش اجتماعی شکل گرفته است که در آن بالای ۸۰ الی ۹۰ درصد از افرادی که حضور دارند، دانش آموزهایی هستند که نسبت به وضع موجود با صدای بسیار رسا و بلند و سریع و بیپرده اعتراض دارند و اعتراض خود را اینگونه بیان میکنند.
من در کتاب جدید خود یک فصل را به مقایسه نسلها اختصاص دادهام. اینکه نسل دهه هشتادی و دهه نودی این گونه بی محابا صحبت میکند، برگرفته از سبک زندگی او است. ما باید این ویژگی را مدیریت کنیم. اما با سبکهای مدیریتی سنتی با این قشر نمیتوان به گفتگو و تفاهم رسید.
نسل آلفا در دوره دیجیتال متولد شده است و مدارس و معلمان فعلی ما نمیتوانند پاسخگوی این کودکان باشند. نظام آموزشی ما باید تغیر کند. نمیتوان برای همه یک برنامه درسی مشترک در نظر گرفت. باید برای هر کدام به مقتضای شرایطی که در آن قرار گرفته، برنامه جداگانهای تدوین شود. آموزش و پرورش آینده اگر خود را بازسازی نکند، قافیه را باخته است. این ویژگیها مشترک و جهانی است. با این تفاوت که دنیا خودش را آماده این تغییرات نموده ولی ما هنوز در برابر آن مقاومت میکنیم و نسبت به آن موضع داریم. اینجاست که آن نکتهای که در پاسخ به یکی از پرسشهای روزنامه اعتماد گفتم، معنا پیدا میکند. ما باید برای امور تربیتی و معاونت وزارت آموزش و پرورش یک ماموریت تازه تعریف کنیم.
• یعنی شما میگویید نیازهای امروز را نمیتوان با برنامههای دیروز پاسخ داد؟
بله کماکان هم ما در این چند سال آمدیم برنامههای دانشآموزان دهه شصت را برای دانش آموزان دهه نود تجویز کردیم و انتظار داریم تا موفق بشویم.
• توصیه شما چیست؟
آموزش و پرورش در اولویت حاکمیت قرار ندارد. ما هر سال ۲۵ تا ۳۰ درصد کسری بودجه داریم و هیچ کسی به فکر تامین آن نیست. داینگونه می شود که در نظام آموزش و پروش، یک شبکه طبقاتی شکل می گیرد. حاکمیت مدیر مدرسه را مجبور میکند تا از مردم پول بگیرد. در نظام آموزشی ما ناچاریم تا دست به توع مدارس بزنیم و بخشی از بار را از دوش خود برداریم و از مردم بابت خدمات خود پول بگیریم.
راهکار مقابله با این وضعیت این است که ما سهم آموزش و پرورش را از بودجه کشور افزایش بدهیم. همچنین بر اختیارات مدیران مدارس بیافزائیم و جو عمومی کشور را نسبت به آموزش و پرورش حساس کنیم.