داریوش مهرجویی در باغش سلاخی شد. کیومرث پوراحمد در جنگل های شمال خودکشی کرد. ابراهیم گلستان هم در ۱۰۱ سالگی در عمارتی اربابی در جنوب انگلیس در آرامش درگذشت.
این سه مرگ هر سه در سال ۱۴۰۲ به سراغ این سه مرد فرهنگ و ادبیات ایران آمدند.
مرگ راحت گلستان در غربت غرب در قیاس با قتل و خودکشی مهرجویی و پوراحمد در خاک وطن، به طرزی نمادین حکایت سرگشتگی و تناقضات روشنفکران ایران در سدەی چهاردەی خورشیدی است.
ایران قرن چهارده را با روشنفکرانش آغاز کرد. پیامبران عصر تجدد که بنا بود پیام آور نوسازی و ترقی باشند و هر آنچه بوی کهنگی و ارتجاع می دهد را دور بیندازند.
این دستور کار در اواسط سده ناگهان تغییر کرد. سنت دوباره عزیز شد و بانگ ها برای بازگشت به گذشته برخاست.
ایران دهەی چهل و پنجاه با شتابی سرسام آور “تن” به مدرنبزاسیون سپرده بود. اما نظیر اروپای قرن نوزده که لحظاتی زادگاه رمانتیسم و نوستالژی زندگی پاستورال شد، “دل” آن در آفاقی دیگر سیر می کرد.
جلال، شریعتی، شایگان، نراقی، نصر و انبوهی از حواریون، دل ایران نیمەی سدەی چهاردە بودند.
تا این کە رخداد بزرگ در ۱۳۵۷ آمد و ایران انقلابی ترجمان ایدەهای شورانگیز روشنفکران شیدای مدرنیتەی تحریف شده گردید.
انقلاب ایران را به عصر سادگی ماقبل مدرن و سادگی و پیراستگی سنت بازنگرداند.
بلکه سنت ایدئولوژی زده و مدرنیتەی تحریف شدە را بهم آمیخت. نسل انقلاب شهد بازگشت به هویت خویش را چشید و چندی بعد با سرگیجەای رقت انگیز آن را بالا آورد.
مهرجویی در هامون که سال ۱۳۶۹ اکران شد با مهارتی مثال زدنی این زجر و لذت و گم گشتگی را روایت نمود.
هامون مانیفست بصری پایان دهەی شصت شد. نسلی که از شتاب مدرنیزاسیون پهلوی ها و گم شدن ناگهانی فضاها و روابط سنتی، زیر عبای گفتمان غرب زدگی رفته بود، عملا به پایان خط رسیدە بود.
حمید هامون در جستجوی معنا میان جهان ایمان و جلوەهای فریبای مدرنیته در تقلا بود.
این درست حکایت روشنفکران به آخر خط رسیدەی عصر انقلاب بود. آنهایی که پیشینیان خود را با انگ خودباختگی و غرب باوری می نواختند، خیلی زود پناهگاه های فکری خود را از دست دادند.
فضای سوررئال هامون بیانگر تناقضات و اغتشاش های فکری حاکم بر این حیات است.
امپراتوری سرخ در لحظەای فروپاشید و کارنامەی حکومت داری اسلام انقلابی هم بغرنج تر از آن بود که راهی به سوی رهایی از آن در بیاید.
از ابتدای دهەی هفتاد دوبارە نگاه ها به غرب دوخته شد، این بار نه در مقام خصم سیاسی و رقیب گفتمانی بل به عنوان مقصد و راهنما و بلد راه توسعه.
مهرجویی سال ها بعد گفت: ایدەی اولیەی هامون مربوط به پیش از انقلاب بود و شمایلی از رمانی نانوشته:
احمد و محمود و حمید هر سه هامون: سه برادر بودند.
احمد هامون، برادر کوچک تر فیلم ساز بود و در پاریس زندگی می کرد.
محمود برادر بزرگ بود و حمید هم که شخصیت اصلی فیلم هامون شد در تهران می نشستند.
مهرجویی می گفت: احمد یک جورهایی شبیه خودم است.
مهرجویی اما در مردن شبیه احمد نشد. شاید گلستان که از عمر صد سالەاش نیم قرن آن را در غرب گذراند و زیست نه، بلکه مرگی عاقبت بخیر را آزمود، تداعی گر احمد است.
کیومرث پوراحمد هم که در سواحل شمال به مرگی ناخوش درگذشت، سکانس پایانی هامون را یادآوری می کند که حمید غرق در تلاطمات روحی، خود را به امواج خزر سپرد.
پس از مرگ معلوم شد حمید حامد نویسندەی ناشناس کتاب ” همەی ما شریک جرم هستیم ” پوراحمد است.
پوراحمد که در جلد حمیدی دیگر رفته بود، این کتاب را به ادعانامەای علیه نسل خود تبدیل کرد. پشیمانی از انقلاب ضد غربی و طلب حلالیت از برخی کارگزاران پهلوی.
مهرجویی هرگز رمان هامون ها را ننوشت. شاید اگر روزی این داستان بلند از پستوی ذهن نویسنده به گوشەی مطبعه می رفت، در صفحەای از آن می خواندیم:
محمود برادر بزرگ تر در ویلایی در کرج همراه همسرش کارآجین شد. با مرگ او سینمای ایران کارگردانی پیشرو را از دست داد. نسل اول خانوادەی هامون هم به پایان رسید. فرزندان و نوەهایشان میان تهران و لندن و پاریس و لس آنجلس در رفت و آمدند و در جهان های هیبریدی قرن تازه در حال خلق تجارب تازەاند. سیاست زندگی جای مخاصمات هویتی گذشته را گرفته و به زحمت می توان یک سوژەی هویتی ناب را در تهران معاصر یافت.