یکی از مناقشات رایج این روزها در منطقه خلیجفارس، به موضوع حاکمیت جزایر ایرانی تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی باز میگردد. ادعای امارات متحده عربی در خصوص این جزایر ایرانی، گام برداشتن در مسیری است که کمتر از یکصد سال پیش استعمار ورشکسته بریتانیا در هنگام خروج خود از این آبراهه جهانی آن را بنیان گذاشت و خود نیز به خوبی میدانست مبانی آن از چنان استحکامی برخوردار نیست که بتوان بر پایه آن نظام سیاسی جدیدی را مستقر نمود.
هویتیابی برای لکههای زیستی در پهنهای که هزاران سال تحت قیمومیت و مالکیت یکی از مهمترین و بزرگترین تمدنهای تاریخی جهان قرار داشت، بسیار دشوار و نتایج آن نیز از پیش تعیین شده است.
جزایر سهگانه ایرانی در خلیج فارس اهمیت استراتژیک دارند. قرارگیری این سه جزیره در عمیقترین بخش خلیج فارس و در نزدیکی تنگه مهم هرمز، اعمال نقش نظارتی ایران بر تردد کشتیهای تجاری و نظامی در خلیج فارس را ممکن میسازد و دستیابی به آن برای هر کشوری در منطقه و خارج از منطقه، نه تنها به لحاظ اقتصادی ارزشآفرین است، بلکه جایگاه آن کشور را در مناسبات جهانی به ویژه در بخش انرژی ارتقا میدهد.
سابقه تاریخی حاکمیت ایران بر جزایر خود در خلیج فارس به بیش از هفت هزار سال پیش باز میگردد. این حق تاریخی نه تنها از منظر سیاسی قابل اثبات است، بلکه از منظر طبیعی نیز خلیج فارس ادامه پیشروی فلات ایران در پهنه آبی است.
از پیش از استقرار دولت ایلام در پنج هزار سال پیش از میلاد، سواحل خلیج فارس سکونتگاه اقوام ایرانی بوده است. دولتهای باستانی ایران نیز عمدتا در این محدوده استقرار پیدا میکردند. با ظهور مادها به عنوان نخستین سلسله سیاسی در جهان، سواحل و جزایر خلیج فارس، به عنوان ساتراپی چهاردهم، بخش مهمی از تقسیمات کشوری به شمار آمدند. این روند در پادشاهی پارس نیز ادامه پیدا کرد و هخامنشیها به ویژه با توسعه دریانوردی، کنترل این پهنه آبی را کاملا در اختیار گرفتند. کشف برخی از جزایر کنونی خلیج فارس، نتیجه کاوشهای دریایی پارسیان است. از همان زمان نیز جزایر و سواحل جنوبی تحت مدیریت نمایندگان سیاسی دولت ایران اداره میشدند. این روند در تمام دوران سلسلههای اشکانی و ساسانی نیز ادامه یافت و شهرهای ساحلی ایران در دو سوی خلیج فارس، از رونق بسیاری برخوردار بودند. در واقع خلیج فارس و مناطق همجوار آن در غرب، شمال، جنوب و شرق، بخشی از جغرافیای داخلی ایران به شمار میآمد و در دوره باستان و پس از آن تحت نظام سیاسی و اداری ایران مدیریت میشدند. اطلاق آبراه بین المللی قدمت چندانی ندارد، چراکه خلیج فارس به همراه دریای سیاه، دریای سرخ و دریای مازندران جزو پهنههای آبی داخلی ایران بوده اند. به همین دلیل است که به ویژه در عهد باستان کشتیهای رومی و سایر کشورها حق ورود به آنها را نداشتند و ایران، منطقه میانی تجارت شرق دور با غرب به شمار میآمد.
چنانچه گفتیم، حضور تاریخی ایران در پهنه آبی خلیج فارس و مناطق جغرافیایی همجوار آن، از سابقهای هزارانساله برخوردار است. در میان اسناد و نقشههای تاریخی، حق حاکمیت ایران در ادوار مختلف به رسمیت شناخته شده است و مخدوش کردن آن با هر عنوان و دلیلی منافی این حق تاریخی نیست.
در گذر هزاران سال، حاکمیت تاریخی ایران نه تنها بر پهنه آبی و گذرگاههای خلیج فارس، بلکه بر جزایر و سرزمینهای پیرامونی آن نیز اعمال گردیده و محترم است. همچنانچه رعایت حقوق بین الملل در خصوص برخی از شیخنشینهای همجوار با خلیج فارس که به استقلال سیاسی از ایران تاریخی دست یافتهاند نیز الزامی است و بایستی در چارچوب قوانین بین الملل به آن احترام گذاشت. آن چیز که متاسفانه فراموش شده و باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که اقوام کنونی به فرض استقلال از ایران یا هر کشور دیگر، نمیتوانند از گذشته تاریخی و هویتی سرزمین مادر، منابع هویتی تازهای را استخراج کرده و آن را بر علیه نهاد مرجع خود استفاده نمایند. هویت تاریخی این کشورها، بخشی از هویت تاریخی ایران است و به صورت مستقل برای آنها نه قابلیت استفاده دارد و نه مشروعیتی قانونی و تاریخی برایشان به وجود میآورد.
واقعیت تاریخی بیانگر آن است که منطقه خلیج فارس از دیرباز محلی برای سکونت اقوام پارس بوده است. این ویژگی همچنان در پهنه شمالی آن حفظ شده است، اما بافت انسانی و فرهنگی پهنه جنوبی آن بر اثر مهاجرت اعراب در سدههای پیش از اسلام به تدریج تغییر یافت و به ویژه پس از اسلام، حضور اعراب در آن تقویت شد. حال آنکه در پهنه شمالی اعراب ایرانی حضور جدی و موثر و ریشه دار تاریخی داشتند. پیوستگی میان اعراب ساکن ایرانی و اقوام مهاجر عرب از جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا، در طی صدها سال ناهمگونی نخستین را از میان برد و به اجتماع آنها همپوشانی داد.
مهاجرت پدیدهای عارضهای است، به این معنا که در فرایند انجام آن تبعاتی متوجه منطقه و فرهنگ میزبان میشود که میتواند مثبت یا منفی باشد. در این میان دلایل مهاجرت و مهاجرپذیری بسیار مهم است و بررسی آنها میتواند میزان تاثیرگذاری و تاثیرپذیری نیروهای مهاجر را از جامعه میزبان مشخص کند.
یکی از ابتداییترین دلایل مهاجرت به موضوع آب و هوا، تامین غذا و زمین مناسب برای کشت و دامداری مربوط است. این عامل نقش مهمی در تغییرات جغرافیایی جهان باستان و نظام اجتماعی و فرهنگی و بافت انسانی آن بر عهده دارد. مهاجرت آریاییها به داخل فلات ایران و جابه جایی آنها درون این فلات ریشه در همین عوامل طبیعی دارد. این دلایل حتی اگر قائل به مهاجرت به داخل فلات ایران نباشیم و آریاییها را بومی این منطقه بدانیم نیز صدق میکند.
همانگونه که عوامل طبیعی در طول تاریخ نقش مهمی در مهاجرت اقوام مختلف داشت، عوارض طبیعی نیز در یکجانشینی و استقرار مهاجرین موثر بوده است. از جمله این عوارض در فلات ایران، پهنه آبی خلیج فارس است که مانع از ادامه حرکت گروه مهاجرین به مناطق جنوبیتر شد و به حرکت آنها در خط ساحلی به سمت غرب و شرق انجامید.
هزاران سال پس از مهاجرت آریائیها به پهنه شمالی خلیج فارس، در پهنه جنوبی آن اقوامی از شمال آفریقا سکونت پیدا کردند.
عهد ساسانیان را بایستی مهمترین دوره تاریخی پهنه خلیج فارس در پیش از اسلام بدانیم. در این دوره تاریخی به دلیل گرایشی که پادشاهان ساسانی به تجارت دریایی از خود نشان دادند، شهرها و آبادیهای متعددی در ساحل جنوبی کشور ایجاد شد. خلیج فارس اهمیت استراتژیک برای ساسانیان داشت، به ویژه آنها را در برابر امپراتوری روم شرقی توانمند میساخت. این میزان از توسعه و رفاه برای بسیاری از ساکنین مناطق همجوار از جمله اعراب شبه جزیره و یمن و نیز اعراب شمال آفریقا فرصت مناسبی برای مهاجرت فراهم ساخت. بدین ترتیب نخستین گروه عمده مهاجرت به پهنه جنوبی و غربی خلیج فارس در این دوره آغاز شد.
در پایان دوره سلسله اشکانی، اعراب سواحل شمالی و جنوبی خلیج فارس، اقوامی سرکش به شمار میآمدند. توان اقتصادی بالای این اقوام که به دلیل مهارتشان در ساخت کشتی فراهم آمده بود، به نافرمانی آنها نسبت به دولت مرکزی انجامیده بود. سقوط پارتها به این روند پایان داد و اردشیر بابکان پس از سرکوب قبایل خودمختار، از تجربه و توان آنها در ساخت کشتی و راه اندازی تجارت دریایی استفاده کرد.
قدرتافروزی ساسانیان تنها به سواحل شمالی خلیج فارس و دریای عمان محدود نشد و به تدریج سواحل جنوبی، تنگه هرمز، اقیانوس هند، دریای سرخ و آبراه مدیترانه را نیز دربرگرفت. یکی از مناطقی که در نتجیه توسعه تجارت خارجی، به صورت عمده هدف تجاری ایران عهد ساسانی قرار داشت، قاره آفریقا و مناطق مدیترانه بود. برقراری تجارت پایدار با این مناطق روند مهاجرت اعراب را به پهنه جنوبی و شمالی دریای عمان و خلیج فارس افزایش داد.
اعراب شبه جزیره و شامات از زمان پارسیان و حتی پیش از آن بخشی از ملتهای تحت نفوذ ایران به شمار میآمدند. این قبایل به عنوان مرزبانان غربی امپراتوری پارس، از امتیازات ویژهای نیز برخوردار بودند. در حالی که اقوام مهاجر به مناطق جنوبی خلیج فارس چنین شرایط و امتیازاتی را نداشتند. از این رو موج مهاجرت از ساحل جنوبی به سواحل شمالی در تمام عهد باستان کمابیش در جریان بود. این موج در سدههای پس از اسلام شدت بیشتری پیدا کرد و باعث شد تا اعراب ایرانی با همنوعان خود از نواحی مختلف جهان پیوند پایداری برقرار سازند.
بدین ترتیب در عهد باستان، خلیج فارس با دو موج عمده مهاجرت مواجه بود. نخست موجی که اعراب مهاجر را به سواحل جنوبی خلیج فارس کشاند و سپس موجی که متناوبا آنها را به سواحل شمالی هدایت کرد.
باید به این نکته توجه داشت که مهاجرت گسترده اعراب و اسکان آنها در پهنه خلیج فارس بخشی از برنامه توسعه اقتصادی و سیاسی حکومت ساسانی بود. با این وجود اعراب تنها به این دلایل نبود که به مهاجرت تن میدادند و عوامل دیگری نیز در ترغیب آنها برای تغییر مکان زیستی موثر بود، از جمله تهدیدی که همواره از جانب همسایهها و به ویژه حبشیان اعمال میشد.
از دیگر عوامل مهاجرت به نوار ساحلی خلیج فارس پیش از استقرار ساسانی، ماجرای تخریب «سد مَأرِب» است. در جریان سیل عظیم «عرم»، جغرافیای کشور پهناور یمن (سبا) تغییرات عمدهای پیدا کرد. تخریب باغات و مزارع سرسبز شبه جزیره عربستان، منجر به کوچ اجباری اعراب این منطقه و از جمله طوایف «ازد» به پهنه جنوبی خلیجفارس شد. موج دیگری نیز از مهاجرین این طایفه از یمن روانه منطقه میان رودان شده و عمدتا در شهر باستانی حیره (کرانه غربی فرات) ساکن میشوند. حرکت این توده جمعیتی به نواحی شرقی در طی سدههای بعد نیز ادامه پیدا میکند و در اواخر سلسله اشکانی اقوام این طایفه در نوار شمالی خلیج فارس و بخشهای مرکزی فلات ایران ساکن میشوند. بدینترتیب است که پهنه جنوبی و شمالی خلیج فارس طی دو سده در اختیار اعراب «ازد» قرار میگیرد.
این روند تناسب جمعیتی و بافت انسانی مناطق جنوبی امپراتوری اشکانی و ساسانی را تحت تاثیر خود قرار داد و حضور پرتعداد اعراب غیرایرانی برای مدت طولانی امنیت ژئوپلیتیک کشور را به مخاطره انداخت. از جمله در جریان حمله اعراب مسلمان، قبیله «لخمی» که در سرحدات غربی ایران حضور داشتند و مرزبانی این مناطق بر عهده آنها بود، در یک سازش آشکار از مقابله با متجاوزین دست برداشتند و اعراب با وجود نفرات، تجربه نظامی و تجهیزات کمتر توانستند با سرعت خود را از موانع مرزی عبور داده و تا پایتخت ساسانی پیش برانند.
«لخمی» ها که جایگزین موروثی طایفه «جذیمه بن ابرش» هستند، به دلیل تبحرشان در تجارت، از موقعیت مناسب جغرافیایی خود در شاهراه ارتباطی شامات با امپراتوری ایران استفاده کرده و ضمن کسب ثروت، توانستند جایگاه خود را تا یک قدرت محلی در مرزهای ایران و روم شرقی ارتقاء دهند. آنها همچنین به دلیل نزدیکی به پایتخت ساسانی، در بسیاری از مناسبات سیاسی موثر بودند، از جمله نقش مهمی در به قدپرت رسیدن بهرام گور ایفا کردند. در واقع آنها نخستین قدرت در سلسله ملوک الطوایفی اعراب در پهنه جنوبی ایران هستند. امرای لخمی از پادشاهی ساسانی حکم حکومتی داشتند و مناطق وسیعی از پهنه شرقی کشور تحت قدرت آنها قرار داشت.
حرکت مهاجرتی ازدیها هم همچنین در جنوب خلیج فارس در مناطق دیگری چون بحرین نیز گسترش یافت. بدینترتیب تسلط این خاندان در یک خط طولی استراتژیک از شرق دجله تا تنگه هرمز در شمال و جنوب خلیج فارس و نواحی شرقی شبه جزیره عربستان تا عمان امتداد پیدا کرد. تسلط آنها بر تجارت دریایی در تنگه هرمز و انحصار صید ماهی و مروارید، به تدریج به حضور آنها در جزایر ایرانی این پهنه آبی رسمیت بخشید.
ازدیها در مناطق تازه استقرار یافته با حاکمان ایرانی این مناطق تنشهایی نیز داشتند. ضعف دولت مرکزی در اواخر حکومت اشکانی باعث شد تا مناطق استراتژیک مرزی در جنوب و شرق آماج مهاجرت گسترده اعراب قرار بگیرد. این روند با روی کار آمدن ساسانیان ادامه یافت، اما پادشاهان ساسانی و به ویژه شاپور دوم تمایلی به قدرتگیری اقوام مهاجر در پهنه شمالی خلیج فارس نداشتند و لذا با نهایت قدرت به سرکوب آنها پرداختند. آنها همچنین با تقویت قوای نظامی حکام ایرانی عمان تلاش کردند تا ضمن شکافتن حلقه شکل گرفته اعراب مهاجر در پیرامون خلیج فارس، انسجام و اتحاد این طوایف با یکدیگر را سست کنند تا همچنان دولت مرکزی مسئولیت اداره و نظارت بر سواحل جنوبی خلیج فارس و به ویژه گذرگاه مهم هرمز و دریای عمان را در اختیار داشته باشد.
پادشاهان ساسانی به اهمیت اقتصادی و ارزش استراتژیک جغرافیای خلیج فارس اشراف داشتند. بخش مهمی از این شناخت به این دلیل بود که آنها از اهالی همین منطقه بودند و سکونتگاه نخستین آنها در ایالت فارس، پیوند معناداری با خلیج فارس داشت. اردشیر بابکان به عنوان سردودمان این سلسله در دوران پارتها شاهد کاسته ش دن تدریجی قدرت و حضور ایران در این منطقه و جایگزینی آن با هژمونی اعراب مهاجر بود. او از همان بدو قدرتگیری تلاش کرد تا اعراب پیرامونی خلیج فارس را تحت امر خود درآورده و با اجرای سیاست مهاجرت معکوس از قدرت منطقهای آنها بکاهد. اردشیر بابکان با انتخاب مرکز حکومت خود در فیروزآباد تلاش کرد تا تسلط سیاسی و نظامی خود را در این پهنه تقویت کند. او همچنین با اتخاذ راهکار مناسب برای ساخت شهرهای جدید در نواحی ساحلی، مرکزیت قدرت منطقهای را به آنجا انتقال داد. پیگیری این سیاست در دوران شاهپور اول، در نهایت منجر به تقویت جایگاه نهادهای ایرانی در عرصه قدرت و تجارت در منطقه شد.
در خلال سلطنت شاپور اول تا شاپور دوم، کنترل مهاجرت اعراب کاهش یافت و دولت مرکزی عمدتا مشغول تهدید روم شرقی و شورشهای داخلی بود. در چنین شرایطی بود که به تدریج روند مهاجرت شدت یافت و اقوام مهاجر که در زمان اردشیر بابکان و شاپور اول به صورت توده متراکمی به نواحی جنوبی و غربی دجله رانده شده بودند، بار دیگر به مناطق شمالی و جنوبی خلیج فارس هجوم آوردند. این قبایل عمدتا شامل «ازد»، «بکر بن وائل»، «بنی تمیم»، «حنظله» و «بنی تغلب» بودند.
پادشاهان ساسانی اغلب بیتوجه به منازعات منطقه خلیج فارس بودند، اما در برخی موارد که پایتخت یا منافع تجاری امپراتوری از طرف این قبایل تهدید میشد، به سرکوب آنها میپرداختند. هرمز دوم، پدر شاپور دوم در نتیجه یکی از همین نبردها با اعراب مهاجر به سواحل جنوبی ایالت پارس، به قتل میرسد. مدت زمان حکومت آذرنرسی نیز آنچنان کوتاه بود که در عمل شرایط را به نفع اعراب رقم میزد، آنچنان که در مدت زمان کوتاهی تمام سواحل شمالی خلیج فارس به تصرف قبایل مهاجم عرب درآمد.
ماجرای پادشاهی شاپور دوم در نوع خود جالب توجه است. موبدان ساسانی با طرح نقشهای تمام فرزندان هرمز دوم را از میان برداشتند. ابتدا به بهانه ظلم و ستم آذرنرسی را از جانشینی پدر خود محروم و سپس او را به قتل رساندند. سپس با کور کردن یکی دیگر از فرزندان هرمز دوم و زندانی کردن فرزند دیگر، راه را برای تصاحب قدرت هموار نمودند. اما از آنجا که نمیتوانستند به نظام سلطنت، بدون تکیه زدن پادشاهی بر این مسند، مشروعیت بدهند، کوچکترین فرزند هرمز دوم را که تنها چهل روز پس از مرگ او به دنیا آمده بود، انتخاب کرده و او را به عنوان دهمین پادشاه سلسله ساسانی بر تخت نشاندند. بدین ترتیب در عمل زمام امور را به صورت نیابتی خود در اختیار داشتند. اگرچه به ظاهر ایفرا هرمز، مادر شاپور دوم نایب السلطنه او به شمار میآمد.
شاپور دوم پیش از آنکه به سن بلوغ برسد، قدرت را در اختیار گرفت و به دلیل درایت و هوش بالایی که داشت توانست خیلی زود بر دشمنان داخلی خود غلبه کند. او از مهمترین پادشاهان عهد باستان و تاثیرگذارترین پادشاه ساسانی است.
یکی از نخستین اقدامات او مهار روند مهاجرت اعراب به پهنههای شمالی و جنوب شرقی خلیج فارس بود. به این منظور لشگر بزرگی از سربازان ساسانی اقدام به اشغال نواحی ساحلی، جزایر خلیج فارس، بحرین و پهنه شرقی شبه جزیره عربستان نمود. او همچنین برای برقراری توازن قوا، بخشی از اعراب مخالف طایفه «ازد» و از جمله طوایف «بنی تمیم» را به خلیج فارس کوچاند تا با استفاده از آنها، باقیمانده طایفه «ازد» تحت کنترل درآیند.
سقوط ساسانیان و حمله اعراب مسلمان به سرحدات این امپراتوری بار دیگر پهنه آبی خلیج فارس را دستخوش تحولات بسیاری نمود. مهاجرت گسترده اعراب ساکن در بخش جنوبی و غربی خلیج فارس به پهنههای شمالی و استقرار آنها در این محدوده نظام فرهنگی و اجتماعی این بخش از کشور را برای همیشه تحت تاثیر خود قرار داد و منطقهای را که خاستگاه اعراب به شمار نمیآمد را برای سدههای طولانی به کانون تجمعی آنها تبدیل کرد.
با این وجود باید به این نکته توجه داشته باشیم که مهاجرت مادامی که به تمدن منجر نشود، نمیتواند شاکله یک نظام فرهنگی پایدار را ممکن سازد. اعراب در این پهنه، علیرغم خرده فرهنگها، هیچگاه نتوانستند به نظام تمدنی مشخصی دست پیدا کنند. تمدن ایرانی نیز علیرغم افول در هیچ دورهای رو به زوال نگذاشت. بلکه با بروز اسلام، تمدن جدیدی شکل گرفت که کاملا وامدار ایران اسلامی بود. تمدن ایرانی – اسلامی خیلی زود توانست حوزه نفوذ تمدن ایران باستان را تحت کنترل خود بگیرد و آن را از گزند تاثیرات القایی تمدنهای متجاوز ایمن سازد.
پس از ورود اسلام به ایران و سقوط سلسلههای باستانی، اداره بخشهای بسیاری از کشور ملوکالطوایفی شد. دستگاه خلافت اسلامی در دو سده نخست اسلام به کشورگشایی مشغول بود و اداره متصرفات اسلامی از طریق حکومتهای محلی صورت میپذیرفت. این حکومتها یا دست نشانده خلیفه بودند و یا خراجگذار آن، در مواردی نیز حکامی مستقل از دستگاه خلافت امور بخشهایی از کشور را در اختیار داشتند.
در همین دوران نیز که به ظاهر دولت ایران سقوط کرده است، اداره بخشهای مهمی از سواحل خلیج فارس بر عهده طوایف مستقل ایرانی است. قرمطیان و زنگیان مشخصا دو سلسله ایرانی هستند که نه تنها بر پهنههای خلیج فارس، بلکه بر مناطقی از شبهجزیره عربستان نیز اعمال قدرت داشتند. این روند بعدها با استقرار دولت مقتدر آل بویه و اتابکان فارس ادامه یافت. در این دوره مشخصا بحرین و هرمز والیان ایرانی داشتند و ملوک هرمز در طی ۱۵۰ سال تابع حکومت پارس و سلجوقیان کرمان بودند.
ورود استعمار پرتغال به خلیج فارس و اشغال غیر قانونی و نظامی جزایر ایرانی این پهنه و از جمله هرمز، به مدت یکصد سال حاکمیت ایران را بر این مناطق مخدوش نمود. با این وجود، همچنان در اسناد و نقشههای باقیمانده از این دوره، خلیج فارس و جزایر آن به عنوان مناطقی از حکومت ایران رسمیت دارند و اشغال نظامی منجر به سلب حق حاکمیت ایران نشد.
ظهور سلسله ایرانی صفویه باعث شد تا اقتدار از دست رفته ایران بار دیگر تجدید شود. شاه عباس اول توانست حاکمیت سواحل خلیج فارس و جزایر آن را بار دیگر به ایران باز گرداند. اخراج پرتغالیها توسط سربازان این سلسله ایرانی، به اولین دوره حضور استعمارگران خارجی در خلیج فارس پایان داد.
افول قدرت مرکزی در پایان دوره صفویه و اشغال بخشهایی از ایران توسط افاغنه، باعث شد تا حکومت مرکزی تمرکز خود را از مناطق جنوبی بردارد. در این دوره اعراب مسقط در یک سلسله یورش ویرانگر به سواحل و جزایر ایرانی حملهور شده و برای مدتی آنها را در اختیار داشتند. این روند با قدرتگیری نادرشاه افشار به پایان رسید و سپاهیان افشاریه به سرکردگی لطیفخان دریابیگی توانستند ضمن اخراج اعراب، بحرین، عمان، مسقط و جلفار (راس الخیمه) را بار دیگر به جغرافیای ایران پیوند دهند.
این روند تا آغاز قرن نوزدهم کماکان ادامه یافت و این پهنه آبی به همراه جزایر موجود در آن، جز در موارد معدود که به اشغال نیروهای نظامی بیگانه یا شورشیان درآمد. همواره بخشی از نظام حکومتی ایران قلمداد میشد. اساسا تنها در دوران استیلای ایران بر این مناطق است که شاهد رشد تجارت و توسعه اقتصادی در آنها هستیم. در غعیر این صورت و در زمان اشغال این نواحی، چپاول و نا امنی نه تنها بر این مناطق مستولی بود، بلکه تمام پهنه آبراهی نیز از گزند آن در امان نبودند. رواج بردهداری در دوران حضور پرتغالیها و ادامه آن با استقرار دزدان دریایی مسقط و… از جمله این موارد است.
در آغاز قرن نوزدهم، با حضور بریتانیا در خاورمیانه، تغییرات مهمی در نظام سیاسی و جغرافیایی این محدوده اعمال میشود. این امپراتوری به عنوان پشتیبان مستعمره هندوستان، نیازمند حضور نظامی در پهنه آبی خلیج فارس بود. بهانه این لشکرکشی ناامنی خلیج فارس ناشی از غارت کشتیهای تجاری توسط دزدان دریایی بود. قواسم راسالخیمه که متهمان اصلی دزدیهای دریایی به شمار میآمدند، بعدها به تحتالحمایگی بریتانیا درآمدند و در منازعات منطقهای به نفع این کشور وارد عمل شدند. رقابت جهانی همچنین دولتهای دیگر را نیز به حضور در خلیج فارس ترغیب نمود.
برنامه راهبردی روسیه تزاری اشغال ایران و تسلط بر آبهای خلیج فارس بود. اتصال به آبهای آزاد، میتوانست این کشور بزرگ را از بن بست جغرافیایی خارج سازد.
امپراتوری آلمان نیز تلاش داشت با عبور راه آهن خود از خاک عثمانی به ایران، شبکه سراسری ریلی خود را از اروپا به خلیج فارس متصل نموده و از آن طریق تجارت جهانی را در اختیار داشته باشد. نظیر این تلاش در برنامه گسترش شبکه ریلی نیز دیده میشود.
جدای از این موارد حضور قدرتهای رقیب در خلیج فارس به میتوانست امنیت پایدار بریتانیا به ویژه در بزرگترین مستعمره خود خدشه وارد کند. به همین دلیل در آغاز قرن بیستم، دولت بریتانیا به منظور تحکیم جایگاه خود در خلیج فارس، با استفاده از ضعف دربار قاجار، اشغال نظامی جزایر تنب و ابوموسی را در دستور کار خود قرار داد. بدین ترتیب پرچم امیرنشین شارجه به عنوان حکومت نیابتی بریتانیا در جزایر اشغال شده تنب بزرگ و ابوموسی در سال ۱۹۰۴ و تنب کوچک در سال ۱۹۰۸ به اهتزاز درآمد.
همراستا با تلاش قدرتهای جهانی، دولت قاجار نیز بر آن بود تا از هر فرصت ممکن برای احراز حاکمیت خود بر پهنه آبی و جزایر آن استفاده کند. اقداماتی نظیر ایجاد پست دریایی (نیروی دریایی) و اعمال گمرکات آبی از این قبیل است. دولتهای محلی ایران قائل به نفوذ بریتانیا در خلیج فارس نبودند. از این رو به بهانه ایجاد پست گمرکی در جزایر ابوموسی و تنب بزرگ، مستشاران بلژیکی دستور گرفتند تا پرچم ایران را جایگزین پرچم شارجه نمایند. این اقدام واکنش شدید بریتانیا را در پی داشت. ایران به پشتوانه حمایت روسیه توانست طی توافقنامهای رسمی بریتانیا را وادار به حذف پرچم شارجه از جزایر نماید. در قبال آن برای کاهش تنش، ایران پذیرفت تا از نصب پرچم خود در این جزایر چشم پوشی نماید. این توافق علیرغم پایبندی بریتانیا به مفاد آن، به نوبه خود برای دربار فاسد و ضعیف قاجاریه موفقیت بزرگی محسوب میشد.
بر خلاف بریتانیا، شیوخ شارجه تمایلی به تصرف جزایر ایرانی نداشتند. پیوند تاریخی اقوام عرب با ایران، آنها را به این نتیجه رسانده بود که خلیج فارس بدون حضور مقتدرانه ایران، محل امنی برای آنها نیز نخواهد بود و لذا در ادوار مختلف، پرچم شارجه به خواست شیوخ آن از این جزایر به پایین کشیده شد.
اعتراض دیپلماتیک ایران در خصوص نقض حاکمیت کشور بر حدود خود بارها در دوران هفتادساله حضور بریتانیاییها در خلیج فارس طرح شد. این تلاشها در کنار تحرکات نظامی برای تصرف جزایر در موارد متعدد در تاریخ گزارش شده است. نظیر این تلاشها است که ادعای بریتانیا مبنی بر رعایت اصل مرور زمان را در مناطق اشغالی باطل میکند. اصلی که بر مبنای آن اگر یک منطقه برای یک مدت طولانی و بدون انقطاع توسط نیروهایی اشغال شد و اعتراضی به این حرکت ابراز نشد، آن منطقه به مالکیت اشغالگران در خواهد آمد.
دستاویز دیگر بریتانیا برای سلب مالکیت ایران از جزایر، ایجاد نظام مالکیت اشتراکی جزایر ایرانی با شیوخ شارجه بود. در تمهید جدید این کشور، به مشترکات قومی جاسمیهای شارجه با قاسمیهای بندر لنگه اشاره شده است. استناد به اینکه هر دو طایفه از یک خاندان میباشند، بریتانیا را بر آن داشت تا اینگونه استنباط کند که جزایر تنب و ابوموسی نیز ملک مشترک آنها قلمداد میشود.
ذکر این نکته مهم است که اولا نه قاسمیها و نه جاسمیها اقوام بومی این مناطق نبودهاند و به عنوان اعراب مهاجر در سده هجدهم به خلیج فارس کوچ کردهاند. آنها برای نخستین بار توانستند در سال ۱۷۲۷ میلادی برخی جزایر ایرانی خلیج فارس را طی حملاتی به تصاحب خود درآورند. این روند تا ظهور نادرشاه ادامه یافت. سپاهیان نادر پس از سرکوب اشغالگران، بار دیگر حاکمیت ایران را بر این جزایر اعمال نمودند. از این پس اعراب مهاجر به عنوان اجارهدار، برخی جزایر را در اختیار گرفتند.
پس از مرگ نادرشاه، در جریان اغتشاشات ناشی از جنگ قدرت، بار دیگر اعراب بخش جنوبی خلیج فارس حملات پراکنده خود را به جزایر و سواحل شمالی آغاز کردند. ملاعلی شاه که فرماندهی ناوگان نادر را در خلیج فارس بر عهده داشت، با کمک شیوخ راس الخیمه کنترل اوضاع را در اختیار گرفت. نبرد سهساله او با ناصر خان، حاکم ایرانی لار در نهایت با پیروزی ملاعلی به پایان رسید. بدین ترتیب اعراب که به بهانه ازدواج ملاعلی با یکی از دختران شیخ راشد (حاکم راس الخیمه) در حمایت از او به جنگ ورود پیدا کرده بودند، پس از کسب پیروزی به صورت گسترده در جزایر ایرانی و سواحل آن پراکنده شدند. از جمله گروه عمدهای از آنها در بندر لنگه ساکن شدند. این افراد در زمان زندیه مجبور به اطلاعت از حکومت مرکزی میشوند و از آن پس نیز با فراز و نشیبهایی دولت مرکزی ایران را به رسمیت شناخته و به عنوان نماینده ایران در مناطق تحت نفوذ خود فعالیت میکنند. از این دوره تا اوایل قرن نوزدهم، بالغ بر یک سده، قاسمیهای بندر لنگه هیچ تلاشی برای استقلال از دولت مرکزی از خود نشان نمیدهند و همچنان به عنوان نماینده دولت مرکزی در این بندرگاه به سر میبرند.
بدیهی است که کارگزاری (اجارهداری) یک حکومت محلی به معنای استقلال آن از دولت مرکزی نیست. ضمن آنکه در حقوق بین الملل، تعمیم کارگزاری به مالکیت وجهه قانونی ندارد.
حضور غیرمشروع و غیرقانونی بریتانیا در اوایل قرن نوزدهم در خلیج فارس، طبق قوانین بینالملل اشغال نظامی محسوب میشود. بریتانیا با اشراف بر این موضوع تلاش میکند تا نیروهای نیابتی خود را در میان اعراب مهاجر تقویت کرده و به آنها به عنوان ملت – دولت مشروعیت سیاسی بدهد. در این میان حضور قدرت منطقهای ایران در هر حالتی مانع مهمی در رسیدن به اهداف نظامی و سیاسی بریتانیا در خلیج فارس است. به ویژه که از دوران ناصری تمایل سیاسی ایران به آلمان و متحدانش بیش از روسیه و بریتانیا شده بود و حضور اتحادیه جدید در مرزهای ایران میتوانست تهدید بالقوه برای هندوستان به شمار آید.
تلاش بریتانیا معطوف آن شد تا با انعقاد یک تفاهمنامه در سال ۱۹۲۸ میلادی، نظام حقوقی این جزایر را به چالش کشانده و به تدریج آن را از میان بردارد. در پیشنویس این قرارداد، بریتانیا پیشنهاد داده است تا در ازای برخی امتیازات، ایران ضمن تمدید حضور نظامی بریتانیا در پایگاه نظامی خود در جزیره هنگام، از ادعای مالکیت جزایر سهگانه تنب و ابوموسی نیز چشمپوشی کند. در ازای این اقدام بریتانیا نیز از حقوق متصرفه خود در جزیره باسید چشمپوشی کرده و حق حاکمیت ایران را در جزیره سیری به رسمیت میشناسد. این کشور همچنین متعهد شد تا نمایندگی خود را از بوشهر خارج و به مکان دیگری منتقل سازد. در ضمن بدهیهای ایران را ببخشد و به اجرای معاهده تجارت برده در این محدوده نیز پایان دهد.
این پیشنهادات علیرغم تصور موجود از سوی دولت ایران مردود شناخته شد و بار دیگر بریتانیا در تلاش خود برای سلب مالکیت ایران از جزایر خود در خلیج فارس ناکام ماند. دولت ایران پیگیری حق مالکیت خود را بر جزایر قانونی میداند. بریتانیا نیز حقانیت ادعای ایران اشراف کامل دارد و اسناد متعدد وزارت امور خارجه این کشور، این مالکیت را در ادوار مختلف تاریخ به رسمیت شناخته است. از این رو پس از ناکامی از انعقاد قرارداد، به ناچار میپذیرد به جای «جزایر عربی شارجه» از عنوان «جزایر مورد مناقشه» استفاده نماید. این اقدام بریتانیا اگرچه کافی نبود، اما گام مهمی بر پذیرش تلویحی مالکیت ایران بر این جزایر به شمار آمد. با این وجود همچنان جزایر ایرانی و استان بحرین در اشغال بریتانیا بود و به نیابت از این دولت استعماری، شیخ شارجه نیز در ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک به سر میبرد.
نکته مهمی که باید به آن اشاره نمود، این است که حضور اعراب در پهنه خلیج فارس همواره وابسته به نیروهای حمایتگر بود و هر گاه از قدرت این نیروها کاسته میشد، حضور آنها نیز در هالهای از ابهام فرو میرفت. زمانی این نیرو، پادشاهی ایران باستان بود. زمانی دیگر نیروهای استعمارگر پرتغالی و بریتانیایی. در دوره کنونی نیز ایالت متحده آمریکا ایفاگر این نقش است. بدون عناصر حمایتی اصولا اعراب توان تاثیرگذاری بر منطقه خلیج فارس را ندارند. چرا که مشخصا این منطقه حوزه تمدنی آنها به شمار نمیآید. مهاجرین غیر عرب که عمدتا پس از دوران استیلای استعمارگران به منطقه آمدند نیز به همین میزان سهم چندانی در مناسبات اجتماعی و فرهنگی این آبراه مهم جهانی ندارند و همچنان ایران است که تعیین کننده اصلی و نهایی به شمار میآید.
استعمار بریتانیا با شناخت دقیقی که از تحولات منطقه داشت، به خوبی میدانست برای کاهش نقش ایران در نظام سیاسی و اجتماعی پهنه خلیج فارس باید عنصر دیگری را جایگزین فرایند حمایت نظامی و اقتصادی کند تا اعراب مهاجر منطقه بتوانند با اتکا به آن، خلاء نیروی پشتیبان را پر کنند. این عنصر مهم، هویت بخشی تاریخی به حضور اعراب در این پهنه بود. پیش از اینکه این روند تحقق پیدا کند، میبایست اقوام مهاجر و غیرمتمرکز، در قالب یک دولت رسمیت پیدا میکردند تا بتوانند در نظم جدید جهانی، خود را به عنوان یک ملت بازتعریف کنند. اهمیت این موضوع به ویژه پس از کشف نفت و بهرهبرداری از آن صدچندان شده است.
روند اشغال نظامی جزایر ایرانی خلیج فارس تا سال ۱۹۶۸ ادامه یافت. در این سال دولت بریتانیا به منظور کاهش هزینه حضور نظامی خود در مناطق مختلف جهان، تصمیم به فراخواندن نیروهای خود از بسیاری از مناطق گرفت. پیرو این دستورالعمل مقرر شد تا قوای این امپراتوری رو به زوال از منطقه خلیج فارس خارج و به کشور بازگردند. دولت ایران این فرصت را مغتنم دانست و مذاکرات رسمی خود را با نمایندگان بریتانیا آغاز کرد تا پس از خروج قوای اشغالگر، حاکمیت خود را بر مناطق اشغالی اعمال کند. در جریان این مذاکرات ایران در تصمیمی غیر مترقبه تمامی ادعاهای ارضی خود را درباره بحرین به حالت تعلیق درآورد و از سازمان ملل متحد خواست تا تعیین سرنوشت سیاسی بحرین را طی یک رفراندوم به اختیار مردم آن بگذارد. این تصمیم در نهایت به استقلال بحرین از ایران در مه ۱۹۷۰ انجامید.
بر خلاف بحرین، ایران ادعای حاکمیت در جزایر سهگانه تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را با جدیت پیگیری کرد و توانست در ۲۵ نوامبر ۱۹۷۱ حقوق هزارانساله خود را بر این مناطق احراز کند. در ازای این پذیرش جهانی، ایران پذیرفت تا اتباع شارجه که تا پیش از توافقنامه در این جزیره ساکن بودند را اخراج نکند. همچنین به شیخنشین شارجه اجازه داد ضمن استقرار یک مرکز اداری و انتظامی برای رسیدگی به اوضاع اتباع خود، به صورت تعریف شده به استخراج نفت و صید ماهی نیز بپردازد.
در خصوص تنب کوچک و تنب بزرگ توافق دو دولت شفاهی و محرمانه بود. دولت ایران که در جریان واگذاری بحرین نزد افکار عمومی داخلی تحت فشار شدیدی قرار داشت، نهم آذر ۱۳۵۰، یک روز پیش از خروج رسمی ارتش بریتانیا با اعزام نیروی نظامی، پرچم خود را در جزایر سهگانه به اهتزار درآورد.
دو روز پس از استقرار ارتش ایران در خلیج فارس، اتحاد هفت شیخنشین جنوبی خلیج فارس با حمایت مستقیم بریتانیا به تشکیل کشوری با نام امارات متحده عربی در دوم دسامبر ۱۹۷۱ انجامید.