سقوط کابل (فرار اشرف غنی) و ورود بدون درگیری گروه طالبان به مرکز حکومت در کابل، دهمین جابجایی قدرت در ۵۰ سال اخیر در پایتخت افغانستان را پشت سر گذاشت.
سقوط جمهوری چهارم در افغانستان را میتوان نقطه عطف مهمی در سیاست غرب و حامیان منطقهای آن دانست که منجر به روی کار آمدن دومین دوره حکومت طالبان در این کشور گردید.
رویکرد آمریکا و نماینده آن خلیلزاد در بیست سال حضور نظامی در افغانستان و ناکامی در اهداف، آنان را به تغییر در نوع حضور و بهرهبرداری از افغانستان واداشت. روندی که منجر به مذاکرات دوحه و تسلیم حکومت کابل به گروه طالبان گردید.
در حقیقت آمریکا علیرغم تعهداتی که در موضوع افغانستان به مسئولان و مردم این کشور، سازمان ملل متحد، افکار عمومی جهان، منطقه و مردم خود آمریکا داده بود. از همه تعهدات، شعارها، بیانیهها و… گذشت و سیستم جدید و مدنی این کشور که میراث استقلال افغانستان از سال ۱۹۱۹ بود را قربانی کرد تا منافع جدیدی را که برای خود در رابطه با منطقه تعریف نموده حاصل نماید.
از نظر تاریخی همواره خود افغانستان برای قدرتهای بزرگ و رقیب اهمیت نداشته است. بلکه سرزمین افغانستان در رابطه با همسایگان او و قدرتهای دیگر مهم بوده، لذا به نظر میرسد افغانستان که نتوانست منافع آمریکا را تامین نماید نمیبایستی از این به بعد تامین کننده منافع رقبای آمریکا در منطقه باشد.
تبدیل افغانستان به سرزمینی بیهویت و کم اهمیت، سرزمینی سوخته بدون آیندهای توسعه گرا و تاثیرگذار که به شکل سنتی اداره شود و تحت تاثیر به اصطلاح برادر بزرگتر و عاقل خود پاکستان، در منظومه و مجموعه مورد نظر آمریکا باقی بماند.
اولین قدم در این رابطه سیاسی کردن گروه طالبان بود تا از شکل نظامی به تشکیلات و تعاملات سیاسی روی آورده شوند. دومین قدم خارج کردن این گروه از عامل بینظمی در چارچوب منافع امنیتی غرب بود. البته در دو سال گذشته تا حدودی در این مسیر موفق شدهاند و در حال حاظر در مرحله سوم که تعاملپذیری گروه طالبان و مشروعیتسازی است، به سر میبرند، گفتگوهای هفته اخیر آمریکا با طالبان که در دوحه انجام گردید، علیرغم سر و صداهایی که در رابطه با تحریم گفتگوی آمریکا با طالبان بخاطر مخالفت با تحصیل دختران شد. با هدف اقناع رهبران طالبان به رعایت موازین مشروعیت ساز بوده تا آنها بتوانند تعاملات خود با این گروه را ارتقا دهند.
به نظر میرسد در تعریف جدید انگلستان و آمریکا در موضوعات منطقهای، پاکستان و افغانستان در یک بسته و چارچوب دیده شدهاند و پاکستانیها در قبال تقلیل مواضع در کشمیر، منافعی در افغانستان تا مرزهای آسیای مرکزی به دست خواهند آورد.
شاید آمریکا انتظار دارد که با تن دادن به چنین موقعیتی، پاکستان را متوهم سازد، تا تاثیرات چین بر این کشور را بکاهد و در نهایت پروژه یک پهنه یک جاده چین، با توجه به مناقشات قومی در مرزهای افغانستان ـ پاکستان، با وجود طالبان پاکستانی و افغانی متوقف شود. چنین وضعیتی تجلی نوعی منطقه حائل در قلمرو پاکستان و افغانستان خواهد بود که هیچ قدرتی نخواهد توانست از آن برای منافع خود بهره برد، و علیه منافع آمریکا نیز نخواهد بود.
از نظر ژئوپلیتیکی در همسایگی این قلمرو (افغانستان و پاکستان)، چهار قدرت چین، هند، ایران و روسیه بواسطه آسیای مرکزی قرار دارند که رقبای آمریکا محسوب میشوند. لذا در شرایط خروج آمریکا از افغانستان، شکل سلبی این منطقه اهمیتی بیش از ایجابی آن خواهد داشت.
از اینجا ما پی میبریم که چگونه تکنوکراتها و سیاسیون افغانستان که سالها با آمریکا در اداره افغانستان همکار بودند، قربانی این سیاست میشوند و گروه قومی و با فرهنگ سنتی ـ قبیلهای جنوب با شکلی از حکومت که فاقد چارچوبهای مدرن قانونگذاری است بر آنان ترجیح داده میشوند.
بدیهی است لازم است کارگزاران سیاست خارجی ایران به اهمیت تحولات جهانی و سیاستهای قدرتهای بزرگ و تاثیرات آن در منطقه توجه نمایند و دیپلماسی با محوریت وزارت امورخارجه در تعاملات منطقهای و بین المللی از جمله تعامل با همه قدرتهای تاثیر گذار را در راستای منافع ملی کشورمان سرلوحه اقدامات خود قرار دهند.