دو سال است که طالبان قدرت را در کابل به دست گرفته است. در این دو سال، افغانستان از بسیاری جهات عقب گردی آشکار داشته است. در بحث حقوق بشر وضعیت آن چنان تیره شده که مجامع بین المللی به سختی میتوانند تخلفات طالبان را دنبال و ثبت کنند. سازمان عفو بین الملل در روز هشتم ژوئن سال جاری میلادی در گزارشی اعلام کرد که حمله، بازداشت، شکنجه و کشتار ساکنان پنجشیر باید به عنوان «جنایت جنگی» که در جهت «تنبیه دسته جمعی» مردم این منطقه روی میدهد شناخته شود. این سازمان همچنین با اشاره به سرکوب زنان افغانستانی گفته که سرکوب نظاممند زنان در این کشور هم باید از طرف مجامع بینالمللی به عنوان جنایت جنگی شناخته شود. از نظر خشونت و کشتار علیه دیگر اقوام و مذاهب هم حاکمیت پشتون در کابل کارنامه قابل قبولی ندارد. در ماه ژوئن سال جاری میلادی، مجلس بریتانیا برای اولین بار جلسهای را برای بررسی «نسل کشی هزارههای افغانستان» که بیشتر آنها شیعههای این کشور هستند برگزار کرده است.
مردم عادی مستبدانه دستگیر و شکنجه میشوند. اقوام مختلف قتل عام میشوند و دو میلیون دانش آموز دختری هم که به مدرسه میرفتند از تحصیل محروم شده اند. از طرفی دیگر، حاکمیت طالبان حقآبه ایران را به ناحق به کشورمان نمیدهد و هر از چندگاهی هم در مرزها شیطنت میکند و به پاسگاههای مرزی حمله میکند. اما چاره چیست؟
در این حالت، دو راه برای موضوع افغانستان وجود دارد. راه اول، مقابله با طالبان، به کارگیری زور و نشان دادن عزم ایران برای دفاع از حقوق خود و همچنین دفاع از حقوق مظلومان در داخل افغانستان است. برای این کار، کشورمان میتواند نه تنها در مجامع بینالمللی و با همکاری کشورهای همسو به بررسی موضوع شیعیان و زنان در افغانستان بپردازد، بلکه حتی امکان ارسال کمکهای مالی و نظامی برای گروههای مختلف اعم از جنگجویان پنجشیر و دیگر مخالفان طالبان در داخل و خارج افغانستان وجود دارد. البته نتیجه اتخاذ این رویه رویارویی ایران با افغانستان و بحرانی دیگر این بار در مرزهای شرقی کشورمان خواهد بود. به یاد داشته باشیم که تنها چندی پیش مرزهای غربیمان با عراق شاهد آرامشی نسبی بوده است. این در حالی است که تنش با ایالات متحده هر از چند گاهی همچنان در جنوب وجود دارد و در مرزهای شمالی با آذربایجان هم اوضاع اگر خصمانه نباشد حداقل دوستانه نیست. در چنین وضعیتی، نه تنها درگیری بلکه حتی مقابله با طالبان برای ایران هزینه بر خواهد بود.
راه دوم اما تعامل همراه با استفاده از اهرمهای فشار موجود و اهرمهایی که از این تعامل به دست میآید است. طالبان کنترل کابل را در دست دارد، از یک تشکیلات چریکی به سازمانی با بیش از ۸۰ هزار جنگجو تکامل یافته که از ویدئو، رادیو و شبکههای اجتماعی به خوبی استفاده میکند، از حمایت بیشتر پشتونها که ۴۰ درصد از جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند برخوردار است و همچنین روحیه بالایی برای جنگ و نگهداری قدرت برخوردار است. طالبان را باید به عنوان واقعیتی هرچند تلخ پذیرفت. مقابله با طالبان تنها به این دلیل که آنها سرکوبگر هستند نمیتواند دلیل موجهی باشد. حکومتهای عربستان، آذربایجان، کره شمالی یا ترکمنستان هیچ کدام به حقوق شهروندان خود احترام نمیگذارند اما با این وجود مجبور به تعامل با آن حکومتها هستیم. در واقع، اگر به دنبال حکومتی آرمانی برای همکاری و تعامل بگردیم نه تنها در جهان منزوی خواهیم شد که حتی شاید با خودمان هم به مشکل بخوریم. در مسئله افغانستان، حتی اگر بخواهیم به میدان میدان دهیم باز هم به آن احتیاج خواهیم داشت تا در آخر با طالبان گفت و گو کرده و مسائل را از این راه حل کنیم. شاید در این میان هم عدهای ادعا کنند که طالبان شایسته گفت و گو نیست. در این حالت، باید پرسید که آیا طالبان شایسته رویارویی است؟!
گفتوگو با طالبان به معنای قبول شیوههای حکومتی آن نیست. دقیقا به خاطر ارسال این پیام که اختلافات با طالبان وجود دارد باید وارد گفتوگو با آن شد و در اینجا مخصوصا بر «گفتوگو» به جای «مذاکره» تاکید میشود چرا که اولا تجربه «مذاکرات» هستهای نشان داده که حساسیتها همچنان نسبت به این ابزار سیاست خارجی وجود دارد. اما دلیل دوم این است که گفتوگو همیشه به معنای هم تراز بودن نیست (برای مثال گفتوگوی رئیس جمهور با افسران ارتش) و به نظر میرسد مخالفان تعامل با طالبان بتوانند با آن راحتتر کنار بیایند. شکل صحبتها هم بیشتر باید در چارچوب گفت و گو و دیدار و نه به شکل مذاکرات رسمی باشد.
برای گفتوگو هم دو راهکار به طور کلی پیشنهاد میشود. اول اینکه حتما لازم نیست تا وزارت خارجه تمام بار این کار را به دوش بکشد. استفاده از ریش سفیدان و افراد محلی و علمای سنی مذهب در این کار میتواند بسیار مفید باشد. ضمن اینکه به نظر میرسد طالبان نه تخصص و نه تمایل چندانی برای حل مسائل در چارچوب «قوانین بین الملل» داشته باشد و تاکید کشورمان بر رعایت آن از طرف طالبان چندان معقول به نظر نمیرسد.
نکته دوم بازگشایی دروازه تعاملی دیگر به غیر از مسئله حقآبه است. مذاکرات هستهای نشان داد که سیاست خارجی ما میتواند به راحتی درگیر «گره راهبردی» شود که همه چیز بستگی به باز شدن یا بسته ماندن آن دارد. همکاری با افغانستان و گفتوگوها در مسائل کم حاشیهتر هم چون مسائل اقتصادی، سرمایهگذاری و راهسازی نه تنها امکان فهم مشترک را به ایران و افغانستان میدهد بلکه باعث سیاستزدایی و امنیتزدایی از روابط دو کشور و موضوعات دیگر همچون بحث حقآبه میشود. همین هم خود عامل دیگری است که باید در وارد کردن وزارت خارجه و سازمانهای امنیتی و نگاه بالا به پایین در هر موضوعی از جمله در سیاست خارجی تجدید نظر کرد.