بدون شک سیاست بخشی مهم از اندیشه مکتب خراسان است؛ تفکری که در ادبیات حماسیگونه است، در حوزههای علمیه شیعی تفکیکی میاندیشد، در بخش مردمشناسی مردمانی حسگرا را نمایندگی میکند و آنچنان که هگل میگفت مصداق بارز وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است. جایی که فکر و عمل با هم معرفت را میسازند و از خشکهمغزی افلاطونی دوری میجویند.
منطق خراسانیها همچون ارسطو نیز صوری نبوده و پهنهای دیالکتیکی را شامل میشود. عدالت دال مرکزی گفتمان سیاسی خراسان است که عدم تمرکز در توزیع امکانات و اشیا بین خلقها مابازای بیرونی آن است. سیاست حسگرای شعرگونه همراه منطقی سرخ و محرک برای هجوم تمدنی نامنظم به شکل جنگی چریکوار که زنانگی زمینیگونه و مردانگی آسمانگونه را به شکل تلفیقی همراه خود داشته و با تفکرات رندگونه مکتب شیراز چون سعدی و حافظ، فردوسیوار و حکیمانه در تضاد است. مراودات عرفان عملگرا و اجتماعی خراسان با تفکرات مناجاتی حوزه تمدنی آذربادگان (آذربایجان) سبب شده تا این گهواره فرهنگی را گونهای سیال بدانیم که در قیامهای پیاپی توانست بارها ایران را در برابر هجومهای متعدد اقوام مدنی و غیرمدنی زنده نگه دارد. چنانکه در مقابل اسکندر پارتها و در برابر اعراب بهزادان (ابومسلم) و در پاسخ به مغولان سربهداران که همگی خراسانی بودند، قیام کرده و ایران را بازسازی و نوسازی تاریخی کردند. هرچند خراسانشناسان بر توانمندی این خطه بر ادبیات صحه میگذارند، اما قوت این سبک تفکری در نهایت از زبان عبور میکند. هجرتهای خاموش زرتشت از اتاپیل (اردبیل) به خراسان و مهاجرت غریبانه شمس به خراسان و خروج مجاهدانه بکتاشولی و مولوی از خراسان به ترکیه و آذربایجان تنها بیرونروی یک فرد نبود، بلکه جداشدن ملتهایی از عشق را به سوی سرزمینهای جدید شامل میشد. عرفان سوسیالیستی خراسانی برخلاف رهبانیت زاهدانه دیگر نقاط ایران و عالم امکان راهش را از زبان شعر به سوی شطحیات میگشاید. و برعکس فلسفه صدرایی، نافی زهد فردی و مؤید عرفان جامعهمحور است؛ چراکه رستگاری را امری شخصی نمیداند و مسیر الهیات رهاییبخش را از متن زندگی اجتماعی تودهها عبور میدهد. از این رهگذر، مکتب تمرکزگرا و لیبرال غربی و مذهب کمونوار و آنارشیستی شرقی هر دو مقابل جریان سومی به نام خراسان سر تعظیم فرود میآورند. برخلاف تصویری که از سیاسیون خراسان تاکنون به نمایش درآمده، روشنگران اندیشه سرزمین خورشید به سبب همزیستی عناصر سهگانه عرفان، آزادی و برابری همواره از تحمل و تساهلی مثالزدنی برخوردار بودهاند که این مرز و بوم را محل زندگی سلایق مختلف مادی و معنوی ساخته است. البته خراسانیسم امروزین یک هویت جداییخواه نبوده، بلکه جنبشی خردبنیاد در برابر امواج دوگانه تحجر و مدرنیته است. در این زمینه مشهد را میتوان برخلاف پاریس نخستین شهر منتقد مدرنیته دانست. چنانکه قیام مسجد گوهرشاد حرکتی عدالتخواهانه در برابر سکولاریسم ستیزهجو و اقتداری برای تعیین اجباری سبک زندگی انسان خراسانگونه محسوب میشد. انفعال و سکوت تقریبی خراسان در برابر انقلاب مشروطه نیز مثال شاهد مهم دیگری برای اثبات یک ضدجنبش مقابل یک نهضت نسبتا ماسونزده و غربگرا بهعنوان آنتیتز مکتب تمرکزگرا و هویتخواه و زبانمحور تهران است.