آنان که فقه و اصول خوانده اند از جایگاه خطیر میرزای نائینی در علوم حوزوی آگاهند. وی یکی از شاگردان مبرز صاحب کفایه و استاد مرحوم آقای خویی بود. وی حدود ۱۲۰ سال پیش کتاب “تنبیه الامه و تنزیه المله” را به فارسی، البته به فارسی مغلق ملاهای آن زمان، جهت نفی استبداد و اقامه ادله شرعی بر درستی حکومت مشروطه، بر اساس مکتب تشیع و پاسخ به اشکالات و شبهات مخالفان مشروطه چون شیخ فضل الله نوری نوشته است. وی بدون این که نامی از شیخ ببرد، به مواردی اشاره می کند که دقیقا جواب به اشکالات آمده در گفته ها و نوشته های شیخ در رد مشروطه است. وی در جای جای کتاب با الفاظی تند بر استبداد دینی می تازد و آن را همراه و بلکه شنیع تر از استبداد سیاسی می خواند. با هم به مرور پاره ای از این موارد می پردازیم تا انگشت حسرت به دندان فکرت بگزیم که چگونه در ۱۲۰ سال پیش در دامان فقه سنتی چنین آرای پیشگامی بوده است و ما اینچنین در هزاره ی سوم اسیر وارثان شیخ فضل الله نوری شدهایم:
حقیقت استبداد دینی (ص ۳۹ و ص ۱۴۳)
تقسیم حکومت ها به استبدادی [تملکیّه] و مشروطه [ولایتیه] (ص ۴۱)
در حکومت استبدادی، سلطان مملکت را ملک شخصی و ارث پدری خود می داند (ص ۴۱)
در حکومت مشروطه، جمهور مردم حکومت را بصورت امانت به سلطان می سپارند و او ولایت امانی دارد (ص ۴۱)
در ستایش دو اصل مبارک “آزادی” و “برابری” (ص ۵۱ و ۶۰)
منظور از “آزادی”، رهایی از استبداد سیاسی و دینی است (ص ۵۱)
پیوستگی و چسبندگی استبداد سیاسی با استبداد دینی (ص ۵۸)
منظور از “برابری”، مساوات آحاد ملت با سلطان در حقوق و مجازات است (ص ۶۰)
ضرورت حکمرانی سلطان در چارچوب قانون اساسی(ص ۸۷)
نظارت مردم بر سلطان در دوران غیبت، جایگزین عصمت امام در دوران حضور (ص ۸۷)
تدلیس و خباثت مستبدین دینی در یکی دانستن “آزادی” با “ولنگاری”(ص ۹۶)
تدلیس و خباثت مستبدین دینی در یکی دانستن “برابری” با “دین گریزی”(ص ۱۰۰)
چرا علیرغم این آرای پیشگام میرزای نائینی و استادش آخوند خراسانی در ۱۲۰ سال پیش، ما اکنون هنوز فرسنگ ها از این آرا فاصله داریم و گرفتار وارثان شیخ فضل الله نوری هستیم؟!
به نظر می رسد که علت آن، وجود عناصری در ذات فقه ما است که با این آرای مترقی ناسازگاری دارند و آنها را پس می زنند. عناصری که رگههایی از ان در همین اثر میرزا هم رخ می نماید و راه را برای وارثان شیخ فضلالله می گشاید. به عقیده ی راقم این سطور هسته ی اصلی این ناسازواری، عُجب و تکبری است که در فقیهان ما پرورش می یابد که خود را تافته ای جدا بافته از دیگر خلق خدا قلمداد می کنند و برای خود حقی ویژه به نام ولایت قائل می شوند. همانی که خداوند در کتاب خود در مورد یهود و نصاری می گوید :
و یهود و نصاری گفتند ما پسران خدا و دوستان اوییم. بگو پس چرا خدا شما را به گناهانتان عذاب میکند؟ بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که خدا آفریده است. هر که را بخواهد می آمرزد، و هر که را بخواهد عذاب می کند. و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، فقط در سیطره خداست، و بازگشت به سوی اوست.(مائده/۱۸)
واقعا این فقیهان تصور می کنند که اگر نه پسر خدا، لااقل پسر خاله های خدا هستند.
و شوربختانه مردم هم تا کنون بدین استکبار تن در داده اند و در ناخودآگاهشان کد گذاری فرهنگی شده است که آنان را عنایتی ویژه و فرهای ایزدی است.