جواد طباطبایی، چشم از جهان فروبست؛ او، چشمِ بینا و ذهنِ هشیارِ دنیای ایرانی سیاست بود.
زادۀ آذر۱۳۲۴ بود؛ در زمانهای چشم بهجهان گشود که اقلیمِ ایران، درحالِ تهدید بود.
شوربختانه، در زمانهای چشم از جهان ببست که اقلیمِ ایران، در آستانۀ بحران و زوال و در کشاکشِ بقا و فنا، ایستاده است و بدو، بسی نیاز بود.
استادانِ علومسیاسیخواندۀ ایران، سه گروهاند:
نخستینِ آنان، نویسندهاند و در کارِ مقاله و کتاب و درس و کلاس و رساله و پایاننامهاند.
دودیگر، شارحاند؛ و، افزون بر نویسندگی، چیرگیِ شگفتی، در خوانشِ نظریهها و بازگفتِ دقیقِ مکاتب و مفاهیم و مقولههای سیاسی دارند.
سدیگر، «نگرهمند» بهشمارند؛ بسیارفراتر از نویسندگی و بسی بالاتر از تشریح، صاحبِ نظریهاند و چنان با تجهیز و تسلیح در بحرِ عمیقِ دانش سیاسی، غوطهورند که چونان نگارگران، واژگان و مفاهیم و مقولهها و نظریهها را، دراختیار میگیرند و میآمیزند و نگرشِ نوین برمیسازند و نظریهسازی میکنند و دیگران را، همچون چشمان بینای راهبلدانِ کهنهکار، ره نشان میدهند.
جواد طباطبایی، «تکاستادِ نگرهمندِ علوم سیاسیِ ایران» بود.
در شگفتم حکمتِ خدای را؛ چونکه، چنویی، سیواندی سال، سرگردان بود و بیمسند بود و بیکرسی بود، اما، ترشرویانِ بیسوادِ هیاهوکارِ غلامبچهصفت، بر مسند و کرسی، سوارند.
«که دیگر نشاید چنو یافتن»
استادانِ دانشگاه (بهنظرم نهتنها در ایران، بلکه در بسیاری از دانشگاههای دیگرکشورها) در چهار دسته جای میگیرند:
یک) گعده (دورهمی است و بهدور از جناحبندیهای سیاسی و مذهبی و مرامی و مسلکی، گردهم میآیند و جوک میگویند و مزه میپراکنند و دست میاندازند و تفریح میکنند و بهغیبت این و آن مینشینند و خستگی درمیکنند.)؛
دو) پاتوق (دورهمنشینیِ هممسلکان و همنظران و همراهان است و میانشان گفتوشنودی درمیگیرد و با قهوه شروع میشود و به چای تمامش میکنند و گهگاه اعلامیهای امضاء میشود و نه المشنگه و گردوخاک، بلکه صدایی بلند میسازند و شنود میشوند و تهدیدکی دریافت میکنند و میروند دنبال کارشان تا دررسیدن موضوعی دیگر و تشکیل پاتوقی دیگر.)؛
سه) باند (دورهمنشینی همسودان است و بدهبستان درمیان است و معامله بر سر همهچیز بهمیان است و نفعبری مشترک در کارِ مقاله و پروژه و کتاب و پایاننامه و رساله و دانشجو در جریان است و گوشبُری از خلق خدا، نقلونبات است و نه از سیاست و نه از مذهب و اخلاق و نه از فرهنگ، خبری نیست که نیست؛ بلکه، فقط گفتوشنید از پول است و از پسانداز است و از تقسیم سهام است.)؛
چهار) حلقه (دورهمنشینی همفکران است و اندیشه و مباحثه و جدال و جدل، روان است و دغدغه و سوزِ دل و چارهاندیشی و نصیحتگویی و خطابهخوانی و هشداردهی و انذار از فردا بهمیان است و بادِ غموغصه و اندوه وزان است و دلسوزی و تأمل و عاقبتبینی و دوراندیشی درمیان است و جستوجوی راه و راهبر و راهحل، عیان است و خودنابینی و دگربینی و کشورسنجی، در جریان است؛ و البته، حلقهنشینان، غایب ز میانهاند و نفعی نمیبرند و کیسهای ندوختهاند و سیم و زری نیندوختهاند.)
جواد طباطبایی، سرحلقه بود؛ حلقهای تکنفره و البته، اربابِ حلقه بود.
بر مدعیان، که در زمانۀ او، بهناحق و بدون شایستگی، نشسته بودند بر کرسی ریاست و به ناصواب، حکمرانی که نه، خدایی میکردند، نه عریضه برد که کار مریضان است؛ و نه، دستدرکار شد که کارِ دستبوسان است.